360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

فکر کردن به هیچ چیز بیتوته به هیچ

وقتی فکر کردن مثل بیتوته کردن  در جامعه ای شیک و رویایی باشد به راحتی باید کتابهایی تالیف کرد و در تلویزیون نمایش داد درباره آداب تخلیه وغیره با عناوین اینطوری تبلیغ جنس مطبوع نمود. بیتوته درنگی است برای عمل فکر کردن. نوعی از بیتوته کردن را در آدمهای مختلف در تاریخ فکر کردن آدمها می شناسیم. چطور پیامبری در غاری بیتوته می کرد و به تفکر می پرداخت. اما روزگا بشر معاصر در یک شتاب زدگی با تیترهای اینطوری می شود: 

1- با هزار تومان چه می توان کرد؟ 

2- با دو هزارتومان می توان جلوی چه چیزهایی را گرفت؟ (سوال تنظیم خانواده)

3- چرا جاناتان گرت - مبارز ایرلندی سریال کودکی- همش مشروب می خورد و درست و حسابی با انگلیسیها مبارزه نمی کرد؟ و حتی یکبار هم شن کش کارش را برده بود فروخته بود و خرج مسکر کرده بود؟

اما به نظر اوضاع و احوال قمر و کواکب به شکل زیر است:  

 


وضعیت تولید محتوای معاصر در زمینه های هنری، آنجاهایی که با نوشته و کلمه سرو کار دارد، غم انگیز را در عرض یک دقیقه پشت سر گذاشته است. هر کسی با اندازه امیر صغیر کوچه شان هم که شده دارد در توهم امیر کبیری ایران شنا می کند. درب اندرونی با درب کوچه قاطی شده است و هر چه شب گرد بی نوا در  دنیای هنر و علوم انسانی و در یک کلمه معقولات بوده، چادر شب تابستان خوابش را برداشته و آورده است کنار حوض لای و لجن فرهنگی ما نشسته و دارد دلی دلی می کند که این مشکی قیر گون بد شگون هم امروز از گور اموات برخواسته و رنگ و طعم عشق را مثل سالاد فصل روی میز خاله جان وافوری، رنگین ولی روح گزا نشان می دهد.  پیچک امین الدوله، شده است عشرت السلطان هفت قوز که دهانش را برده به گردن جوان امروز ما و همش بام تا شام تخم لق - ولش کن- را توی گل و گردن این بدبخت بی سواد فرو می کند. کاغذهای لوله ای بیت التخلیه شده اند مدرک رسمی لیسانس تا دکتری ملت از فاکولته های از هفت دولت آزاد، که به دیوار استادشان کبره ی از زنای محارم بدتر ارتباط با دانشجو بسته است. مدیران هر چه بالاتر که می روی وازکتومی ذهنیشان شلنگ و تخته انداز رفته پشت بام عمارت دولتی کانتکت آفیسشان و دارند صبح به صبح با چنین خروسی بیدار می شوند. آتیه ی صغیرمان از گذشته ی کبیرمان پر سنگلاخ تر است و بزک هیچ دختری به دوزک هیچ ور وره جادویی جفت نشده تا ببینی کسی کاسه ی آبی را دو نفری از حوض خانه شان بردارد که یعنی ما اینقدر نوک ارزن هم که شده جفتیم. دست رمال باشی و کارچاق کن بختکی خوب نچرخیده و یا ایوان خانه حسابی لیز بوده که امیر کبیرمان افتاده و همان جا سر به طاق و لگن شکن نشسته و دارد  استخاره ی می آید-  نمی آید می کند. امیر های دیگر هم دارند، گونی تفاله جات تولیدکننده های داخلی را به جان شتیل روزانه از خواصشان تحویل می گیرند. نم کشیده چراغی که دم غروب را روشن کند و کس دیگری روی ایوان زمین نخورد. برای همین رعیت از دور صدای سفارت فخیمه  ای را می شنوند که دستشان پس می زند و پایشان با بقیه ی کله و پاچه و زیر شلوار، می کشد و می روند. حتی از راه مال رو، که انگار دوبی دوبی، همان الدورادوی ناپدید است با هزار دلار -امروز قابل دار- خوش به کامشان که سرزمینشان و اصلا حق آبادی اش را فقط از روی کود انسانیشان می توانند درست به یاد بیاورند و آبگوشتهایی که با یار اتوبوسی خورده اند هنوز ته کوله ی خاطرتاشان چربی بسته و هضم نشده است، یادشان می آورد که روزی توی ایران زندگی کرده اند و چرخی زده اند. اما هر چه توی ذهن گیگا بایتشان شخم می زنند به جز همان سینه ی باز و ادکلن و شب بام و بام بام یادشان نیست. خدایشان بیامرزد که گاهی همان یاد شلیته ها هم با چند قطره اشکی از دوری و دلبر شرقیشان همراه است و نشمه های دیگر دنیا به مزاجشان هیچ نخواهد ساخت مگر با تناسخی دوباره کسی بیاوردشان و دوباره دم همان حوض از خواب بیدارشان کند و نقد امروز را بدهد دستشان! 

پ.ن: جان من شما بودید به چیزی فکر می کردید؟ از چیزی حرف می زدید؟