360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

عقب ماندن در علوم انسانی و کسب و کار بدوی در ایران

عقب ماندگی در علوم انسانی خیلی جدید نیست. زخم کهنه عقب ماندن در علوم انسانی شاید با دنیای رسانه ای آزاد و انقلاب تکنولوژیک به راه حلهای بهتری برسد. شاید خیلی‌ها از این مقایسه به ذهنشان رسیده است که چرا آدم درس خوانده توی این مملکت ارزشی ندارد و آدمهای بی‌سواد مرتب‌ پیشرفت می‌کنند و برایشان اتفاقهای مالی و موفقیتهای اقتصادی بیشتری پیش می‌آید. دیگر از بدیهیات است که درس خواندن واقعا نمی‌تواند – نیش مارکت niche market- درستی برای موفقیت کسب و کاری افراد ایجاد کند و به بیان دقیق‌تر درس خواندن در حد اینکه شما تکنیسین موفقی بشوید در همه‌ی زمینه‌ها کافی است. در فضای کسب و کاری ایران به نظر می‌رسد تکنیسین ها می‌توانند نقش یک جور شوالیه را بازی کنند که می‌تواند یک تنه کلی از کارهای بزرگ را انجام بدهند.

علتهای ممکن عقب ماندن در علوم انسانی:  

  

تقریبا در اکثر موارد ممکن است کلی علت را پشت سر هم ردیف کنیم که نمی دانم، کارفرماها درک درستی از کارشناسی و ارزش آن ندارند و به همین خاطر یا برایشان بی ارزش است یا اینکه بسیار بسیار توی صف قرار می‌گیرند تا کیفیت کارشان را ارتقاء بدهند که در خیلی از مواقع این اتفاق فقط موجب افزایش هزینه‌ها خواهد بود. یک جور سیستم خان خانی با هفت دست آفتابه و لگن که قرار است یک وعده ناهار برای جناب مدیر عامل فراهم کند. 

البته قصه اینقدر افراطی نیست ولی به نظر خودم مهمترین مشکل شاید مربوط به قضیه زیر باشد: 

فرهنگ، یعنی چیزی که تعریف کردن آن به درستی سخت و تخصصی است، در جامعه ما توسط مهندسها ساخته می‌شود. مهندسها تمام قواعد واقعی  کسب و کار را تعیین می‌کنند. مهندسها خیلی سخت می‌توانند از بایاسهای – این هم یکی از آن مهندسی های فرهنگی- فکری خودشان خلاص شوند و با طرح مساله برای آدم به عنوان موجودیتی که با آن سر و کار دارند کمی از دست ابزارها خلاص بشوند و زیبایی شناسی عمیق‌تر وپایدارتری را در فضای کسب و کار تعریف کنند. 

به نظرم  اینجای کار اصلا تقصیر مهندسها و موضوعی به نام مهندسی یا  در وجوه بهتر آن MBA خوانده‌ها و مدیران اجرایی نیست. 

مهمترین اتفاق در رابطه با عدم اقبال به تحصیلات از سمت صاحبان علوم انسانی در مملکت ما افتاده است. به وضوح حتی خرابه‌ای هم با یاد و نام علوم انسانی نداریم که دانشجوهایش هم بتوانند گاهی به یاد و نام آن ذکر اموات کنند. به همین سادگی چنین  جامعه‌ای برای مدتهای طولانی و طولانی‌تری درگیر بدویت جمعی و تخیل هوشمندی و فراست آن هم از نوع اجتماعیش خواهد بود. شاهد این ادعا هم خیلی مسایل را در سایه‌ی خود آورده است: 

 نبودن و باریک بودن نهادهای اجتماعی غیر از خانواده مانند NGO ها

 بی معنی بودن دائمی فرهنگ و هنر به شکل تفریحی و برای اقشار خاص جامعه

 تلاش برای بی اثر کردن آموزشهای اجتماعی خارج کتابهای درسی 

تمرکز موفقیت بر موفقیتهای فردی و ضدسازمانی، تمرکز 

وجود رسانه‌های با فلسفه‌های اشتباه برای ایجاد فضای تغییرات مجازی به عنوان بزرگترین مانع تغییرات واقعی 

دیر رسیدن ساختارهای اجرایی برای دریافتن تحولات اجتماعی زمینه‌های فرهنگی 

روزمرگی دولتی و به تبع آن خصوصی برای ازبین بردن خرد جمعی نا موجود در همه‌ی زمینه‌ها از جمله علوم انسانی

تعریف مسئول بودن به شکل صفر و یکی برای رده‌های شغلی آدها و نفی مسئولیت در مهمترین رسانه‌های آموزشی کشور عزیزمان 

گل آلود نمودن دائمی آب در فضای کسب و کار برای قانون گریزی اجتماعی به عنوان ارزش در یک دوره تاریخی طولانی و از جمله دوره کنونی 

تعریف‌های غیر مشخص از سبک زندگی ایرانی به منظور نفی موتور قوی فرهنگ علیه دستور پذیری به جای قانون پذیری 



پ.ن : خواستم به جای کار بنویسم – پروژه – بعد دیدم واقعا توی ایران برند و محصول و خیلی از جنبه‌های مربوط به تولید اصلا وجود خارجی ندارد و یا اینقدر نحیف است که جز پرسنل درگیر شرکتهای تولید کننده کسی خیلی باور ندارد چیزی دارد تولید می‌شود و ما برندی در زمینه‌ای خاص داریم. برای همین همه‌ی امور با تعریف- پروژه- برای یک جور کارفرما تعریف می‌شود که قرار است حداقل تا زمان نواده‌های ما، دولت باشد. خیلی از موارد مطرح شده در این یادداشت قبلا مطرح شده‌اند و اغلب این موارد به عنوان یادآوری برای شخص نگارنده در اینجا منظور شده‌اند.