360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

صواب شناسی غصه و شعر

1- برای داستان نوشتن باید شب باشد و کنار آتش نشسته باشی.  آتش از جنس پلاسماست. برخلاف حرف احمقهایی که به زور و سهمیه و بورسیه، بخشی از معلم‌های ما را تشکیل داده بودند،  ماده حداقل پنج، شش حالت دارد. حالتهای ماده  جامد، مایع، گاز، پلاسما و غیره. آتش جنسش یک جور سیال است. پلاسما مثل جنس ماده‌ی سازنده‌ی خورشید. اغلب نویسنده ها  نمی‌توانند با حجم خورشید برای قصه ساختن کار کنند برای همین هم می‌نشینند و با همان یک گله آتش قصه می‌سازند. 

 یک شبی ما دو نفر آتشی ساختیم  که همه می‌آمدند و فکر می‌کردند: کی می‌تواند تنه‌ های درخت به این بزرگی را بگذارد کنار ساحل و آتش بزند. کلی آدم با هندی کمهای مسافرتی‌شان کنار دریای چالوس از ما فیلم می‌گرفتند. ما دو قهرمانی که هیچ وقت حاضر به مصاحبه نشدیم مثل خیلی از نویسنده ها، دو تنه ی بزرگ پوک و آب شور خورده  و خشکیده ی درخت را به آتش کشیدیم.  سکوت در قبال رفت و آمد و واکنش آدمها لذت بخش بود. ادبیات هم ذاتا موجودی جعلی و دلفریب است. 

نوشتن مثل یک فریضه، برای مرتب کردن دنیا، برای تخلیه‌ی ناخالصی‌ها، شکل ور رفتن یک دختر بچه‌ی کلافه از بلوغ با جوشهای صورتش، گاهی .وقتها، شعر، عینهو، جوشهای سر سیاه که باید زود به حسابشان رسید. تندی با گوشه‌ی ناخنهای تیز، خالی‌شان کرد. دنیا جای مرتب شدن نیست. 

2- سوفوکل، آشیل، اوریپید خوانی برای عده‌ای دعا خواندن، کتاب مقدس خواندن و قرآن خواندن برای دیگران. صواب شناسی شروع از غصه  و کنار زدن اشکها و شروع قصه


2.5- باز هم لعنت به برادران سینوس، تانژانت و کتانژانت و کسینوس چه زمانی که با ما دوست بودند و چه زمانی که تالاپ خورند زمین و جلوی ویترین یک بوتیک روی سنگ فرش پیاده روی شلوغ به هوش آمدند. 


3- با دختری توی پارک نشسته ام. دو تا لیسانس گرفته و حالا دارد برای فوق می خواند. قضای روزگار ما را می نشاند روی یک میز سنگی شطرنج. تقریبا تند و تند سوال می کند. سطح درآمد، راستی چرا هیچ وقت اپلای نکردی؟ چرا زبانت خوب نیست؟  خیلی جالبین. راستی یه نکته. قبل از اینکه خانومها دست دراز کنند باهاشون دست نده.  

بازی شطرنج بدون مهره، همان طور شطرنج برره ای می شود که امیر مهدی ژوله می گفت. 


4- غبطه ی دوستانی را می خورم که این روزها شهرداری دفترشان را تعطیل کرده و مرخصی اجباری رفته اند. مسافرت  لازمیم. 


5-از صبحش قرار می‌گذاریم برای بعد از کار. انگار روزهای عاشقانه، اینطوری به بلند‌ترین حد ممکن خودش می‌رسند. مثل هفده هجده ساله‌ها دلم می‌خواهد هزار دفعه یک موزیک عاشقانه را گوش کنم تا عصر. بعد هی منتظر باشم. هر وقت خوشحال می‌شود چشمهایش را به حالت خاصی ریز می‌کند و لبخند می‌زند. لامصب! این تصویر عشق چقدر صاف و صوف است. هر چقدر تویش چرخ می‌زنی چین و شکنی پیدا نمی‌کنی. طرفت اینقدر خوب می‌شود که هر چه هست ناخالصی‌های مربوط به هوای این چند روز است تا وقت باران. ببارد،  این چند تا هم صاف می‌شود. تا وقتی با سوژه درگیری احساسی دارید نمی توانید منظم و درست ازش بنویسید: گل بی تاب. 


6-  سریال معراجی ها دارد از تلویزیون پخش می شود. چون آمده ام خانه ی جدید و  دلیلی برای نصب ماهواره ندارم. به نظرم هر پدیده ای به هر حال و خواهی نخواهی از ذات خودش جدا نیست. اینقدر این موضوعات مورد اختلاف در سریال غیر جدی است که هر جور ده نمکی ای مثل ابراهیم حاتمی کیا، آنرا می ساخت و یا به قول سرمقاله نویس ها به آن می پرداخت، همینقدر مسخره در می آمد. so what? 


7-  چرا نویسنده هایی مثل همینگوی، همین ویرجینیا وولف خیلی از آنها که هنوز توی ویترین کتاب فروشی های دهه شصت هستند، اینقدر گل کرده اند؟ چرایش ساده تر از این نیست که اهل سرمقاله نویسی به معنی روزنامه شرق ای و برخی دیگر از درخت بُر هاش نبودند. یک حرف ساده را همان طور که قرار است دستمزد بگیرند نمی زدند. اصلا نمی دانم این دستمزد هر روزنامه نگار اینقدر کلمه، این قدر پول را کی باب کرد. باب شدن همان و پشت و رو شدن  وضعیت همان. روزنامه نگاری که در جمع دوستان و آشنایان وایبری اش ایقدر موجز لب مطلب را می گوید، همینطور دور همی با همان دوستان، رسانه را طوری می گردانند که کلمات، بی صاحب و یک لاقبا، از لای روزنامه دارند می دوند این ور و آن ور. برادر و خواهر گرامی، بکش بیرون. اینقدر فاضل مابانه و سرمقاله نویس آنه یادداشت نوشته اند که در آن جای دیگر دق و دلی موضوع را در می آورند و غلط نویسی، جویده نویسی، عاطفی نویسی و خیلی از ژانرهای دیگر از طریق همان سرمقاله نویس و برای درمان صبح، عصرها به سراغشان می آید.