360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

برائت از کتاب و کتابخوانی

ها - یک عددی هست مربوط به متوسط تیراژ کتاب که تقریبا چیز زیادی را نشان نمی‌دهد. اول انقلاب تیراژ متوسط کتاب مثلا ده یا دوازده هزار جلد بود. الان بدون احتساب کتابهای کمک آموزشی گاج و قلم چی و دولک ساز، تیراژ کتاب هزار یا به قول بعضی مراجع هفتصد عدد است.   خوب این نشان می‌دهد چقدر نویسنده و تولید کننده‌ی اهل فکر زیاد شده است.   شما یک رمان قطور بگیرید دستتان و از متروی کرج به سمت گلشهر بروید. تقریبا سه تا نویسنده‌ی فراری کمونیست- هنوز فراری؟ - چهار تا نویسنده که خودشان به شخصه کلاس داستان نویسی برگزار می‌کنند. هفت تا نویسنده‌ی رادیو و مقادیر متنابعی داستانک نویس و روزنامه نگار حرفه‌ای ملاحظه می‌کنید. خوب به هر کدام از این خرده رسانه‌های جمعی هم همانقدر تیراژ می‌رسد. حالا ما هیچ ما فقط نگاه این جمع می‌کنیم و دعا می‌کنیم. کیفیت اثر و نمی‌دانم خیلی حرفهای دیگر که غیر قابل انکار است. این حرفها را نزدم که یعنی ملت کتابخوانی مثل جاهای دیگر دنیا داریم. جای کتاب خوانی اولش در دانشگاه است که سیستم دانشگاهی خودش را از چنین اتهام هایی تبرئه کرده است. همینطوری که استاد برای معیشتش با یکی دو تا جزوه، به دانشگاه بند شده است، دانشجویش هم  نه کتابی در حاشیه می‌خواند نه اصلا چنین اهمیتی را دریافت می‌کند. یادم هست یک روز یک خانمی از دوستان توی جمعی صحبت می‌کرد که فلانی می‌خواهم فلسفه بخوانم.

 بهش کتابهای اوشو را معرفی کرده بودند. بهش گفتم اینها فلسفه نیست. هر رشته‌ی دانشگاهی کتابهای درسی دوره‌ی لیسانس خودش را دارد که با اولین گشت زدن توی اینترنت معلوم است. بهش برخورده بود که فلانی فکر می‌کند خیلی شاخ است. آخر توقع آدم از یک فارغ التحصیل نرم افزار تهران جنوب خیلی بیشتر از این است که کتاب اوشو را فلسفه بگیرد. به هر صورت دیدم استادی از  همین دانشکده می‌شناختم که از فارسی وان، بخشی از دروس زندگی‌اش را  می‌آموخته است. طبعا چنین استاد و جوی، چنین دانشجوهایی را هم طلبیده است. البته همه اینطور نیستند و از این عذر خواهی‌ها و برائت جویی ها و ارادت خواهی ها را هم خودتان به ماجرا اضافه فرمایید. 

هاها- دخترک را روزی حداقل یک بار می‌بینم. او هم همینطوری زل می‌زد تا عبور می‌کردم. اولین بار هم حدس زدم همان فلانی باشد ولی گفتم نه اصلا ممکن نیست. می‌آمد دم در کافه‌شان می‌نشست و سیگارهایش روی میز پخش بود. با هم صورت خام دستانه و کمترین آرایشی می‌نشیند پشت میز جلوی کافه وسط چند تا گل و گیاه که آن جلو را تزیین کرده است. دیروز یکی گفت فکر کنم فلانی همین حوالی توی یک کافه کار می‌کند. به همین سادگی فهمیدم بعضی از خانمها به جای آواز خواندن و خوش صدا به نظر رسیدن، کمی تا قسمتی زل می‌زنند به آدم  و دقت خیلی بالایی  صرف می کنند.