360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

من و دوست پسرم- خوش بودن روزگار انسانی به طریقه زناشویی

اعتقاد دارم اگر دو نفر توی یک اتاقی دائم درباره‌‌ی راز بقا صحبت می‌کنند، نفر سوم حتما باید بگوید: ماییدی گارو، موضوع بحثو عوض کن.این یعنی گفتگو. همه می‌دونیم رابطه‌های اجتماعی از بین رفته، اگر هم کسی مثال نقض بیاره همین دعوای توی ترافیک و یقه گرفتن توی مترو و تیکه انداختن توی محل کار مثال نقضهایی هستند که ظاهرا درست هم عمل نمی کنن.برای همین رابطه یعنی من و زنم، من و دوست پسرم، من و دوست دخترم، پر رنگ تر میشه.    برای همین توقعات میره بالا و بالا و بالاتر. بعضیا می‌گن توقعات مالی دخترا و به نظر من پسرا، هم زیاد شده. ولی این مخصوصا برای دنیای زنها مفهومی متفاوت داره. دختره به پسره نمی‌تونه بگه تو 24 ساعت با من باش. من دیگه دوستام رو به اون معنی ندارم. دیگه رابطه‌ی همکاری درست و حسابی ندارم، اکیپ ندارم گروه ندارم پاتوق دارم و ندارم. میگه همون دو سه ساعتی که باهم هستیم باید کیفیتش کمتر از عالی نباشه. حوصلم سرنره. ماشین باشه. رستوران لوکس باشه. پسره هم می‌گه. بذار من یه هیکل تمیز بگیرم تو دستم همون دقیقا کمتر از عالی نباشم. واویلا. زن و شوهرهای زیادی می‌شناسم که هر دو طرفشون خیلی خوبن ولی مشکلشون همینه. مساله‌ی جایگزین کردن همه چیز با من و دوست پسرم. مساله‌ی کیفیت یا به تعبیر هامون  مهرجویی دغدغه‌‌ی کیفیت، نمیذاره توقعات پایین بیاد. توقع 24 ساعت کنارهم بودن هیچ دو انسانی به همین راحتی میسر نیست. برای همین از دنیای زنانه یک پیغام می‌رسد: عزیزم من ماشین و خونه و جای لوکس می‌خوام. یه جور جابجایی بیان خواسته‌ها از عاطفه‌ی اجتماعی به عاطفه‌ی دونفری که دیگه از هم خسته میشن. خوب حالا چیکار کنیم؟ بذار یه کم شیطونی کنیم. بذار تنوع، کیفیتمون رو ببره بالا. بذار کیفیت محدود به کسی نباشه. این میشه، خیانت. میشه – خوش بودن روزگار انسانی  به طریق زناشویی-  چون پسره و دختره از سنین پایین همین نوع خوشی رو جایگزین روابط اجتماعی کردن. از دید اکثریت آدمهای نسل نو، رابطه‌ی اجتماعی یعنی زرنگی، یعنی چطور سری توی سرها در بیاوریم و چطوری دوستان مفید داشته باشیم. برای ارتقاء همون- خوش بودن روزگار انسانی  به طریق زناشویی- چی؟ چه جعبه ابزاری به دردمون می‌خوره. آدمها چون نمی‌تونن توی یک زندان چهار دیواری زندگی کنن، یه همزاد زناشویی برای خودشون ردیف می‌کنن که اسمش میشه من و دوست پسرم. من و دوست دخترم، یک زوج نامرتب ضعیف. نامرتب یعنی یه وقتی یکی اون بالاست و دیگری پایین. یکی از اون بالا فرمان میده، خوب عزیزم امروز چه غلطی بکنیم؟  -خوش بودن روزگار انسانی  به طریق زناشویی- مقصر داره یا نه، اصلا مهم نیست. تمام مدرسه‌های تقصیر شناسی کارشون رو با این ماجرا تموم کردند. تقصیر آمریکاست که اینقدر برای هر چیزی فکر می‌کنه و توطئه می‌چینه. برای همین ما باور می‌کنیم: بابا مردم ندارن. بدبختن. گرسنه‌ان.

آقا من قبول ندارم. عدد رفاه توی این سالها بزرگتر از سالهای دهه‌ی شصته. یه بچه محصل الان میتونه توی این خراب شده، تهران، به هر صورت یه کاری بکنه ولو کم، دستش به جیب خودش برسه. مثلا سر و صورتش رو رنگ کنه بره برای ستاره مربع هفتصد و بیست وچهار ، بریک دنس بزنه توی نمایشگاه کتاب، همونجا هم خوش باشه که با نازی و پری و فری، رابطه زده.  

معلوم است که به هرحال این تمام استدلال نیست. داستان مدرن شدن و به همراه آن ماتریالیست شدن آدمها به تقلید از آدمهای خوشبخت آن ور آبی هم هست و موضوع مانی، اصلا قابل انکار نیست هانی!

پ.ن.1: 

شاید دارم پوست می‌اندازم. از زمین که کنده شوی همه چیز برایت حساسیت‌زاست. حساسیت فصل مشخصی ندارد ممکن است آدم توی سی و هفت سالگی آنچنان پوستش کنده شود که خودش هم باور نکند پوست اندازی مرحله‌ی اولش کنده شدن پوست است.


پ.ن .2: امروز یکی از دخترهای شرکت را با دوست پسرش دیدم. چقدر پسره باهاش بد صحبت می کرد. واقعا ناراحت شدم.