360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

به دعوت دوستان عزیز دانشگاهی

1- تمام وقت می‌توانی از آدمها ببری. اینها وقتی حتی یک سینمای ساده و فکسنی و پر ازبوی جوراب هم می‌روند، به دعوت یکی از دوستان عزیز رفته‌اند. انگار بقیه‌ی آدمها اصولا با کشیدن افسار، پی کردن، هی کردن و دیگر روشهای انگیزشی و تشویقی سر به سینما می‌گذارند.  خدا چنین خری را به همین سادگی توی دنیای هنر راه نمی‌دهد. باید سر و دست و دیگر اجزای مخالف هم را ازشان بیرون بکشیم تا بشود کسی که می‌توان به نوعی دستاوردهای مناسب از دلش بیرون کشید.  

 

2- یا جد بروسلی بیا ما را نجات بده. دانشگاه تهران که مرکز کشت و تکثیر آدمهای افسرده و ضد اجتماعی است، یکهو توانسته است خواب قشنگ مدیریت محترم دانشگاه تهران را حریر بکشد و رتبه‌ی 56 ام بین دانشگاه‌های دنیا یا فضا را به این دانشگاه اختصاص بدهد. یکی بود توی  همان سالها که همیشه مواد مخدر صنعتی می‌زد و روزی 22 ساعت می‌خوابید. روز و وقتی هم که بیدار بود یک غلمانی را از در نگهبانی عبور می‌داد تا بروند دو نفری توی خوابگاه یو اس آ یا همان یوم ا... 13 آبان، دوش بگیرند. یک روز هم رییس جمهور وقت - همان مردی که عبای شکلاتی داشت- به همراه وزیرش سرزده آمده بودند توی خوابگاه و این بابا را دیده بودند که با دهن باز زل زده است به پوستر یک زن هندی که توی پیچ و تاب عاشقی ساری ای که تنش کرده بود، داشت بچه ها را هیپنوتیزم می کرد.  نمی‌دانم توی این سی سالی که از گردگیری اساسی دانشگاه تهران گذشته است می‌شود کسی یا چیزی بیاید توضیح بدهد دانشگاه داشتن و پرورش دادن آدمهای ناتوان و افسرده‌ای که خودشان را نمی‌توانند جمع کنند چه خاصیتی دارد که ایستگاه اتوبوس ندارد؟ اصلا همین دانشگاه با این بودجه باید اینقدر شهرام شب پره تکثیر کند و بین هر دو تا کوچه بنشاند که دیگر هیچ ایرانی آریایی‌ای افسرده نباشد.  

3- نسیم یک دختر هفتاد و چهاری  جذاب است و دارد مطالعه می‌کند.  حرفمان این می‌شود که راحت منتشر کنم. بی‌دردسر جلو بروم. به نظرش هنوز هم مخاطب وجود دارد. نسیم بر خلاف سن پایینش هم حسابی می‌خواند و هم حسابی راحت است. ریزه‌میزه است. شلوار زرشکی کوتاهی پوشیده است. توی یک کافه‌اول سعادت آباد بارتندر است. به نظرش قهوه خیلی حساس است. چون هر کسی اگر بد درست کرد، صدایش در می‌آید. می‌گفت ما داریم فرهنگ سازی می‌کنیم  تا مردم وقتی صبح دارند می‌روند سر کار، یکی یک لیوان قهوه یا لاته بردارند ببرند. خیلی ارزان است. لیوانی 8 تومان یا 6 تومان در می‌آید. طاعون آلبرکامو را گرفته است توی دستش. اولش لم داده است طوری که تمام پشتش توی پله‌های سکوی نمایش خاکی شده است. انرژی مثبتی تویش هست. بهم می‌گوید خیلی سیاه هستی. باهاش شوخی می‌کنم. فندکمان  را عوض می‌کنیم. خودش هم فندک مرا به برای روشن کردن سیگارش دست می‌گیرد. این می‌شود یک جور تبادل فرهنگی. خنده‌اش می‌گیرد. بچه‌ی جردن است. بسیار از سن و سالش بیشتر حالی‌اش است. بیست سالش می‌شود. یک چیزی می‌رود توی چشمش. حرف خودش را به خودش پس می‌دهم. چرا داری برای هنر گریه می‌کنی. چرا اینقدر سیاه؟ حتی لاک سیاه می‌زنی. به این می‌خندد که می‌خواهم دهه هفتادی‌ها را آنالیز کنم. برایم تعریف می‌کند که چطور شعر دوست دارد. چقدر جالب است که این همه آلبرکامو را دوست دارد. سیگارش هم توی پاکت مشکی و مارلبوروی سیاه است.