360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

دور ریختن جزوات و کتاب ها و مدارک کاری

امشب دارم برای اسباب کشی آماده می‌شوم. این بار کلی از کتابها  و جزوه و مدارک فنی جاهای بیشماری که کار کرده‌ام را می‌ریزم بیرون یا آماده می‌کنم فردا ببر م تحویل جایی بدهم. درد دارد. تجدید خاطره هم هست. با چه عشقی کار می‌کردیم و چه شد. هیچ کدام از آرزوهایمان غیر منطقی نبود. به خیلی‌هایش دست یافتم.  

  یک زمانی دوست داشتم با اسم بزرگ کنترل پروژه و مدیریت پروژه حال کنم. بعد از مدتی میسر شد. یک وقتی خواستم توی مشاوره‌ی مدیریت کار کنم. راه سختش را رفتم و رسیدم. حالا شما قله حساب نکنید. همان حوالی خوبش. توی تیم‌های خوبی کار کردم. با جریانهای فکری خوبی همراه شدم. محو تماشای خودم توی چند سال پیشم. بخش بزرگی از  دست نوشته‌ها که طاقت خواندنش را ندارم. شاید کس دیگری بود فوری می‌برد پیش اولین ناشری که باهاش آشنا شده است کلکش را می‌کند. اندر احوالات یک چیزی ازش بیرون می‌زد. چقدر عشق داشتیم. چقدر دنیای کسب و کارزیبا و ایده‌آل بود. الان کمتر چشمهای مشتاق و معصوم برای ساختن وجود دارد. همه کمابیش به بیماری مهلکی دچار شده‌اند و توی روزمرگی خودشان به سلامتی کاملشان باور دارند. از شر تمام مکتوبات  و سالهای کاری که پشت سر گذاشته‌ام خلاص می‌شوم. لااقل بخش بزرگی ازش را دارم می‌دهم به باد. چون این باد است که آتش زیر خاکستر آدمی را شعله‌ور تر و پخته‌تر نگاه می‌دارد.  یادم هست وقتی برای مصاحبه توی تیم مدیریت دانش وزرات بهداشت که بعدها برایم تیمهای دیگر هم شد رفتم، گفته بودم: ایران یک روستای بزرگ است.  خیلی فضای مصاحبه که پارامترهای زیادی را با نمره بندی لازم داشت، احساسی شده بود.  خیلی با انگیزه بودم و مثل چی تنوره می کشیدم تا دستم به کار برسد. طبقه ی دوازدهم وزارتخانه  دور تا دورش شب از شیشه ها می آمد تو. نمی دانم شب شهرک غرب از آن ارتفاع با برف نشسته توی باغچه ها و فضای سبزها و خانه هایش را دیده اید یا می توانید تصور کنید؟ امشب اینجا تمام آن خرده کاغذهای کاری، مدارک و مستندات مشاوره ی مدیریتی  ریز ریز شده است و دارد در اطرافم می بارد- البته فقط تصور کنید که این ها را خرد کرده ام - روزگار عوض شد. از آن تیم چهار نفره یکی آمریکاست. یکی اسپانیا و یکی هم توی صدا و سیما کار می کند. نبرد تن به تن با فضای اداری ایران و تحولات مدیریتی آنطوری، الان به نظرم مثل یک شوالیه ی زنگ زده، خنده دار است. درست در مقیاس کوچکترش وقتی توی مرکز رشد دانشگاه امیر کبیر مدیر فنی طرح بودم. بعدها خیلی جاهای دیگر رفتم ولی در کل لمس شدن و بریدن از  ساختن برای هر مشاور مدیریتی اتفاق می افتد.