360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

عدالت اجتماعی و لگد کردن کفش در مترو

یک روزگاری همش دردمان این بود که عدالت اجتماعی چطور می‌شود؟ آفتاب رفت بالا و افتاد پایین و سالها گذشت. حالا تنها درخواستمان این است که توی بی آر تی یا مترو کسی طور ناجوری کفشمان را لگد نکند. یا این بخش آکاردئونی تعبیه شده در وسط اتوبوسهای دوتکه‌ی بی آر تی، وقتی اتوبوس توی چاله و چوله‌های تهران می‌افتد، تویش یه ماده‌ی خوش بو باشد، بلکه این نیم ساعتی که باید بوی حشره کش آمیخته به عرق یک شب یا دوشب و بیشتر مانده‌ی بغل دستی را بهتر تحمل کنید. خوب زمان دارد می‌گذرد یالا بجنبید و اولین کاری که به دردتان می‌خورد را انجام دهید. 
مثلا اگر قرار بود چند سال پیش کتابی را بخوانید، بدانید و آگاه باشید که اینکاره نیستید و به اولین کتابخانه‌ی نه چندان عمومی اهدایش کنید. یا مثلا اگر قرار است دوباره دهن بازکنید و بفرمایید که می‌‌خوام رژیمم را شروع کنم، بدانید و آگاه باشید که تمام تیر برقهای کوچه‌تان خبر دارند پس حداقل به شبکه‌ی بزرگ نیرو کمک کنید. پر حرفی می‌کنم اگر چیزی هست که شما ناخواسته واردش شده‌اید مثلا خدای ناکرده فر و فر سیگار می‌کشید بدانید که عزراییل اینقدر مشتری محکم و دست به نقد دارد که به همین سادگی سراغتان نمی‌آید پس الکی نروید سراغ ترک کردن. 
اعتراف می کنم یک بار کاغذ لای کتاب یکی از دوستانم را خواندم. او هم برگشت و کلی با این انگشته، اسمش چیه؟ انگشت اشاره اش نصحیتم کرد که حریم خصوصی و از این حرفها. من هم برای دفاع از خودم، چون آن موقع اهل مدافعه بودم، گفتم تو مثل این آدمهایی که توی مترو سر کفش لگد کردن با هم دعوا می کنند، رخ می نمایی. آن روز گذشت ولی امروز همین هم ازمان برنمی آید.