360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

پدر کشاورزی و ترانه‌ی ایران حسن شماعی زاده - عموی علی انصاریان

 پدر کشاورزی و ترانه‌ی ایران بعد از استاد حسن شماعی زاده، خود داریوش اقبالی است. اونجای متن ترانه که حسن شماعی زاده میگه: این خونه رو کی ساخته؟ طبیعتا این پرسشگری و مطالبه گری چیزی را عوض نمی‌کند ولی در جواب می‌گوید اوستای بنا ساخته و البته چون با چوب نعنا ساخته است، به صراحت مساله‌ی تحریمها را پیش بینی نموده و با شادی و طرب ویژه ‌ی خود، این پیش بینی را در صدر تحریمهای ناجوانمردانه‌ حتی در زمینه ی مصالح ساختمانی قرار می‌دهد. اما بعد از این پرده گشایی و اطلاع رسانی، نوبت به دکلمه‌ی زیبای استاد داریوش اقبالی می‌رسد که با سیاستهای هرس کردن در کلیه‌ی بخشهای جهاد کشاورزی مخالف است: گیرم که می‌برید. گیرم که می‌کشید، با رویش ناگریز جوانه چه می‌کنید؟ که دقیقا اشاره به آب و هوای خوب شمال و رویش مجدد گیاهان پاجوش آن هم در ابتدای فروردین دارد. اینجا مشخص می‌شود در آن موقع که اکثر خواننده ها در حال استعمال – اون جمعه به جمعه سرو گوشش می‌جنبه- یا فوقش – مهمون اومد مهمون اومد اون که یه روزی رفته بود، بودند، ایشان با اطلاعات فوق قوی در زمینه‌ی کشاورزی افسرده‌ی نباتات در خاک سیاه استپ، نقش بزرگی در فرهنگ کشاورزی آوازی ایران ارائه نمود و البته در سالهای بعد نیز اراده‌ای قوی برای ترک خاک سیاه و بازگشت به طبیعت و بغل کردن زندگی در کافه‌های لس آنجلس در پیش گرفت. راهش پر رهرو باد. #عمار_پورصادق #شماعی_زاده #حسن #آواز #ترانه #تپش #لس_آنجلس

کندن زخمهای فوتبالی

1- پسرخاله‌ای دارم که اخلاق عجیبی دارد. از بچگی همیشه روی آسفالت فوتبال بازی می‌کرد و سر آرنج و زانویش زخم بود. بعد هر وقت جلوی تلویزیون داشت برنامه می‌دید و یا  باهات حرف می‌زد همیشه در حال ور رفتن با زخمها  و حرص دادن مادرش بود. هنوز صدای خاله جان توی گوشم هست که انواع توبیخ‌ها را انجام می‌داد و اصولا بی اثر بود.  من هم روی قالب بلاگ همینطوری شده‌ام. این دفعه آمدم درستش کنم کامنتها مشکل پیدا کرد و از آنجایی که برخی از فرآیندهای زندگی هم ارزش وقت تلف کردن ندارند و هم اینکه شما را حسابی نیمه مشغول نگاه می‌دارند، کامنت ها را برداشتم. اینطوری از دوستانی که گاهی چنین اراده‌ای برای کامنت گذاشتن دارند پوزش می‌طلبم و برای درگذشتگان طلب مغفرت خواهم نمود. 
2- یکی هست که توی کوچه‌ی شرکت فروشنده‌ی دوره گرد محسوب می‌شود. اما آدمی است که اصلا فاصله‌ها را رعایت نمی‌کند.  یعنی رد می‌شود و شعار کاری‌اش این است: آب گرمکن، بخاری، شوفاژ ...  ولی بخش اول را خیلی نابهنجار و چسبیده به هم ادا می‌کند که نتیجه چندش آور است: آبِ گرمکن...  یک سری هم هستند که حسابی واردند و با تغییر صدای حرفه‌ای بلند گو و یا نوارهای ضبط شده با کیفیتی متفاوت مثل رادیو هفت سعی در نوستالژی بازی و جذب مشتری دارند. مثلا یکی صدایش ناله‌هایی شبیه کارتون بلفی  و لی لی بیت است. بالاخره یک روز کلافه و کنجکاو می‌روم توی کوچه تا طرف را پیدا کنم و ببینم ماجرا از چه قرار است. یک نوار ضبط شده و مردی که بی تفاوت دارد آرام آرام رانندگی می‌کند. یکی دیگر هم هست که با صدای ناله و زاری یک پیرمرد در حال احتضار ولی پیاز و سیب زمینی فروش، با وانت قراضه‌اش کوچه را سیر می‌کند. این یکی را هم چک کردم و پی بردم که راننده‌ی جوانش پدر پیرش را مجبور کرده است نوار  سیب زمینی، پیاز و غیره را برای توی ماشین و بلندگوی آن، پر کند. 
3- یک چند وقتی است ماهواره ندارم و دلم برای سالی تاک و البته بخش مهمی به نام زرشک طلایی تنگ شده است. توی برنامه‌  درباره‌ی ترانه‌های بی محتوای لس آنجلسی بدترین ترانه ها معرفی می‌شدند. اینگونه بود که اولین بار  موسیقی های  شماعی زاده، شهرام همیشه شب پره و قاتل امام زمان – زنی که سبیل  دارد- شهرام صولتی، مورد نقد و واکاوی قرار گرفت که الان نوتهای کوتاهم در این باره را به درستی پیدا نمی‌کنم.  
4- امیر تتلو و داستان ترانه‌ی کی از پشت لباستو می‌بنده برگرفته از متن و تصویری از فیلم  علی سنتوری ساخته‌ی مرد نارنجی پوش، داریوش مهرجویی: خیلی از کارارو با من می‌کردی... الان که نیستی... ولش کن. اینقدر با حسرت این ولش کن را می‌گوید اینگار برای چهارشنبه سوری آماده می‌شده است و حالا تمام سیگارتهایش نم کشیده و ولش کن، فدای سرم. 
به هر حال این نوع مسایل مرتبط با نوعی از تربیت به نام تربیت صورتی برای پسران است که در لینک زیر می بینید: 
5- همکار  زبان درازی دارم که تقریبا خیلی ناراحت این است که زودتر از ما به مجموعه نپیوسته و پیوستگی کافی با مدیریت ندارد.  برای همین این دفعه به کنایه گفت: به هر حال اینایی که زودتر اومدن و مدیرن  و اینا. 
- میدونی برای چی ملت خدا پرست شدن؟ 
: نه چطور؟
- برای اینکه خدا هم زودتر از همه به وجود اومده و الان مدیره. 
امیدوارم قانع شده باشد و آن میخ آهنین در سنگ رفته باشد. 
6- یک مشکل اساسی دارم. نمی‌توانم بروم مرخصی. دلیلش هم ساده است. یک مذهب جدید دارم. هر جایی که قرار است محل کارم باشد راحت و آرام مشغول نوشتن هستم. اصلا سخت است که یک روزش را بزنم بیرون و بگردم. کجا بگردم؟ انگار قند خونم پایین می‌افتد. وقتی چایی‌های مداوم شرکت نباشد، دقیقا وسط خیابان یا توی یک مهمانی که هر دقیقه چایی سرو نمی‌کنند، گلویم خشک می‌شود. دستهایم شروع به خارش می‌کنند و یکی پس از دیگری مشکلات دیگر بیرون می‌ریزند. نشستن ونوشتن، چک کردن اینترنت هم چند ساعت یک بار و یا هر ساعت چند بار، قدم زدن تا شعاع بیست متری میز محل کار. بقیه‌اش توان فرساست.
7- ظهور و بروز عبارتهایی هستند که هنوز معنی دقیقش یا ترکیبش را نمی‌دانم دقیقا مثل apply    و   ok  که خیلی از آدمها پشت سر هم به کار می‌برند. حسابی از این بابت گیج و ویج هستم. 

                                                 قالیشویی شب عید  و شور و حال مربوطه 

مرتضی احمدی، یک می‌سی سی پی دو می سی سی پی

1- شهر، شهر فرنگه، خوب تماشا کن، سیاحت داره؛ از همه رنگه.

شهر، شهر فرنگه، تو دنیا هزار شهر قشنگه.


شهرها رو ببین با گنبد و منار، شهرها رو ببین با بُرح زنگ‌دار، مردم مو طلا، شهرها رو ببین با مردم چشم سیا، که همه یه‌جور می‌خندن و همه آسون دل می‌بندن و توی همه‌ی شهرها هنوز گل در میاد.

مرتضی احمدی هم از دار دنیا رفت. همیشه در حیرت انرژی و توانایی اش بودم. 

یکی از بهترین صحنه هایی که توی فیلم ازش دیدم فیلم خانه خراب  بود.  

 یکجا توی بیابانهایی که بعدها شد سعادت آباد، عده ای از بنگاهی و وکیل و غیره جمع شده اند. فکر کنم مهین شهابی آمده است و مردهای ایرانی به صف و به رسم مردهای ایرانی دارند دست خانم را می بوسند. مرتضی احمدی در آن صحنه روی دست مهین شهابی انگشت می زند و مثل مسجدی ها بعد از نماز، تبرک می گیرد. خدایش بیامرزد. 

2-  نمی دانم می گفتم یا  می گفت:   آدم شبیه رفیقاشه. برای همین من با کسی رفیق نیستم. می‌ترسم. چون یه قرارداد نامعلوم دارم که بهم گفته تو شبیه هیچ کسی نیستی. شاید یه مدت هیچ کسی نیستی. همه‌ی اون حرفا زر مفته. رفیقا عین همن نه مث هم. عین هم. مث یه زباله دونی که وقتی توش می‌گردید، همش زباله‌است. فرقی نمی‌کنه. همش زباله است. زمان وجود نداره چون همه از قدیم مث رفیقاشون هستن. بقیه‌اش زر زر محتواییه. متن هر کسی دو خطه. زمان  برای ما ایرانیها مثل یه بطری آب معدنیه. هیچ وقت وجود نداشته، چه دوره‌ای که از چاه آب می‌کشیدیم، چه وقتی اهل نوشیدن آب معدنی شدیم. چه وقتی یه بطری آب معدنی رو له می‌کنیم تا این زباله، جای کمتری بگیره و الا این همه نوشنده‌ی بطری آب معدنی همه توی زباله دونی جا نمی‌شدن. کدوم معدن؟ کسی هست رفته باشه معدن آب معدنی رو دیده باشه؟

زباله‌گردها بیشتر این مسایل را می‌دانند. دانستن به معنی شمارش معکوس نیست. شمارش معکوس را هم زباله‌سوز ها و هم زباله‌گردها حسابی بلدند. هر شب و با طمانینه می‌شمارند: یک می‌سی سی پی دو می‌سی سی پی.

منتظرند تا مرحوم برگردد. 

3-   بستنی زمستانی، مثل امید برای زندانی‌هاست. تا مدتها نمی‌شد بستنی را توی زمستان خورد. نمی‌دانم به فکر کسی نمی‌رسید یا اینقدر دوره‌ی جنگ جنگ تاپیروزی بود که کسی به فکرش نمی‌رسید  بستنی تابستانی را بدهد دست مردم تا همان توی خانه که اغلب با عرق گیر می‌گردند، بستنی را هم کنار آب گوشت بخورند. خوردن بستنی تابستانی در زمستان و زمستان یک جنبش اجتماعی کامل در دهه‌ی هفتاد بود. گروه‌های جسوری که اقدام به این کار می‌کردند، به شکل واضحی پرچم آنارشیسم جوانان در آن روزگار را روی دوش داشتند. دسته‌های دوتایی جوانهایی که داشتند با بستنی قیفی رد می‌شدند: هی. اونجا رو. دوتا دیوونه همین حالا از جلوی ویترین رد شدن. 

4- کاش یک روز هم روز ملی بدون آرایش اعلام می شد و به هر صورت ما خیلی معمولی و طبیعی می رفتیم بیرون. مامنظورم کسانی است که چه مرد و چه زن، روزی را با نام آشتی با طبیعت دارند ولی بیرون رفتنشان اصلا حاوی چهره های طبیعی نیست. روز ملی بدون آرایش وقتی زنی بدون آرایش دارد توی بازار تجریش برای خودش می گردد. زن یعنی هر سن وسالی حتی با پیکسلهای روی کوله اش هم مشخص می شود. 

5- یک نرم افزار هست که روی windows explorer  نصب میشه و حدود 2 مگابایت. این نرم افزار مناسب آدمهاییه که میخوان به صورت تب دار در ویندوز گردش کنند.  Clover Software 


6- این پاسخ عموی مرتضی پاشایی در جواب یوسف اباذری، یک عبارت جالب داشت: خواننده پاپ و تشیع! واقعا دست مریزاد از این جبر واژه های همسایه که از حال هم بی خبرند. 



فرنگیس - سیاوش قمیشی

فرنگیس: هو! کچل! تو چرا دستت رو از روی زنگ خونه ما برنمی داری؟ 


سیاوش : آخه عشقتو داغونم کرده!


+  کرده که کرده! مگه نمی دونمی الان کسی خونه نیست؟ من سرکارم! الان روزنامه نویس شدم، اصلا برای خودم بیا و برویی دارم چرا نمیری دنبال یه دافی چیزی؟ 


- من با این اوضاع و احوال بد دنیا ترجیح می دم همون با پرشن کتم زندگی کنم به یاد ایران! 


+ به هر حال اینطوری هم موهات بیشتر می ریزه هم پول برقمون زیاد میشه و هم در و همسایه فکر می کنن این بابا روشنفکره! نویسنده است، بالکل باید Over hall - تعمیرات اساسی - بشه! 


سیاوش سر گیتارش را می کشد و گربه اش را بغل می کند. همانطور مردد دارد به پیشنهاد فرنگیس فکر می کند. بعد بر می گردد و به فرنگیس می گوید: 

یه چیزی بگم؟ 

+ بگو 

- در واقع قرار بود من از آتیش عشقت رد بشم، اما دیدم حتما می‌سوزم. شاید خودم نسوزم ولی حتما این جنس تو جیبم میره هوا. گفتم حیفه. 

+ بعد چی شد؟ 

- هیچی! بارون، پاییز و جزیره‌ای که پیدا کردم مشکل رو حل کرد. زنگ زدم یه ترانه سرای مادام العمر برای خودم اجاره کردم و الان در خدمت شمام! 


آخ که دیگه فرنگیس 

عشق تو درمونم کرد 

به کی بگم که بابات 

از جاده بیرونم کرد 

دلم شده بهونه 
دکتر خودش می دونه 
مریضشو میشونه 
می گه بازم دیوونه  
توی مطب می خونه