360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

زناشویی- چند روایت از یک بلاگ قدیمی ام

مردان و زنان یا ظنان

طرف همش حساب می‌کرد که اگر با فلانی نبود حداقل شبی 30 تومان زده بود به جیب. گاهی از این افکار خنده‌اش می‌گرفت. بعضی مواقع می‌خواست از اینکه جوانی‌اش را داشت سر چیزهای اینطوری تباه میکرد بخندد. باید می‌گشت  و بهانه بهتری برای زندگی پیدا می‌کرد. خراب کردن خیلی برایش آسان بود ولی بازهم فکرش را که می‌کرد خود را مجبور می‌دید به تاوان همه خرابیهای احتمالی یک بار دیگر خیلی چیزهای لوس را دوباره بسازد. سعی میکرد خیلی سیستمی و منظم فکرکند  ولی  مجبور بود این افکار راکنار بگذارد. بارها شده بود که همینطوری توی افکار خودش سوار ماشینی بشود و بعد که حواسش برگشت با داد و بیداد طرف را مجاب کند که این کاره نیست و به زور پیاده شود.    ادامه مطلب ...

صواب شناسی غصه و شعر

1- برای داستان نوشتن باید شب باشد و کنار آتش نشسته باشی.  آتش از جنس پلاسماست. برخلاف حرف احمقهایی که به زور و سهمیه و بورسیه، بخشی از معلم‌های ما را تشکیل داده بودند،  ماده حداقل پنج، شش حالت دارد. حالتهای ماده  جامد، مایع، گاز، پلاسما و غیره. آتش جنسش یک جور سیال است. پلاسما مثل جنس ماده‌ی سازنده‌ی خورشید. اغلب نویسنده ها  نمی‌توانند با حجم خورشید برای قصه ساختن کار کنند برای همین هم می‌نشینند و با همان یک گله آتش قصه می‌سازند. 

 یک شبی ما دو نفر آتشی ساختیم  که همه می‌آمدند و فکر می‌کردند: کی می‌تواند تنه‌ های درخت به این بزرگی را بگذارد کنار ساحل و آتش بزند. کلی آدم با هندی کمهای مسافرتی‌شان کنار دریای چالوس از ما فیلم می‌گرفتند. ما دو قهرمانی که هیچ وقت حاضر به مصاحبه نشدیم مثل خیلی از نویسنده ها، دو تنه ی بزرگ پوک و آب شور خورده  و خشکیده ی درخت را به آتش کشیدیم.  سکوت در قبال رفت و آمد و واکنش آدمها لذت بخش بود. ادبیات هم ذاتا موجودی جعلی و دلفریب است. 

نوشتن مثل یک فریضه، برای مرتب کردن دنیا، برای تخلیه‌ی ناخالصی‌ها، شکل ور رفتن یک دختر بچه‌ی کلافه از بلوغ با جوشهای صورتش، گاهی .وقتها، شعر، عینهو، جوشهای سر سیاه که باید زود به حسابشان رسید. تندی با گوشه‌ی ناخنهای تیز، خالی‌شان کرد. دنیا جای مرتب شدن نیست. 

2- سوفوکل، آشیل، اوریپید خوانی برای عده‌ای دعا خواندن، کتاب مقدس خواندن و قرآن خواندن برای دیگران. صواب شناسی شروع از غصه  و کنار زدن اشکها و شروع قصه


2.5- باز هم لعنت به برادران سینوس، تانژانت و کتانژانت و کسینوس چه زمانی که با ما دوست بودند و چه زمانی که تالاپ خورند زمین و جلوی ویترین یک بوتیک روی سنگ فرش پیاده روی شلوغ به هوش آمدند. 


3- با دختری توی پارک نشسته ام. دو تا لیسانس گرفته و حالا دارد برای فوق می خواند. قضای روزگار ما را می نشاند روی یک میز سنگی شطرنج. تقریبا تند و تند سوال می کند. سطح درآمد، راستی چرا هیچ وقت اپلای نکردی؟ چرا زبانت خوب نیست؟  خیلی جالبین. راستی یه نکته. قبل از اینکه خانومها دست دراز کنند باهاشون دست نده.  

بازی شطرنج بدون مهره، همان طور شطرنج برره ای می شود که امیر مهدی ژوله می گفت. 


4- غبطه ی دوستانی را می خورم که این روزها شهرداری دفترشان را تعطیل کرده و مرخصی اجباری رفته اند. مسافرت  لازمیم. 


5-از صبحش قرار می‌گذاریم برای بعد از کار. انگار روزهای عاشقانه، اینطوری به بلند‌ترین حد ممکن خودش می‌رسند. مثل هفده هجده ساله‌ها دلم می‌خواهد هزار دفعه یک موزیک عاشقانه را گوش کنم تا عصر. بعد هی منتظر باشم. هر وقت خوشحال می‌شود چشمهایش را به حالت خاصی ریز می‌کند و لبخند می‌زند. لامصب! این تصویر عشق چقدر صاف و صوف است. هر چقدر تویش چرخ می‌زنی چین و شکنی پیدا نمی‌کنی. طرفت اینقدر خوب می‌شود که هر چه هست ناخالصی‌های مربوط به هوای این چند روز است تا وقت باران. ببارد،  این چند تا هم صاف می‌شود. تا وقتی با سوژه درگیری احساسی دارید نمی توانید منظم و درست ازش بنویسید: گل بی تاب. 


6-  سریال معراجی ها دارد از تلویزیون پخش می شود. چون آمده ام خانه ی جدید و  دلیلی برای نصب ماهواره ندارم. به نظرم هر پدیده ای به هر حال و خواهی نخواهی از ذات خودش جدا نیست. اینقدر این موضوعات مورد اختلاف در سریال غیر جدی است که هر جور ده نمکی ای مثل ابراهیم حاتمی کیا، آنرا می ساخت و یا به قول سرمقاله نویس ها به آن می پرداخت، همینقدر مسخره در می آمد. so what? 


7-  چرا نویسنده هایی مثل همینگوی، همین ویرجینیا وولف خیلی از آنها که هنوز توی ویترین کتاب فروشی های دهه شصت هستند، اینقدر گل کرده اند؟ چرایش ساده تر از این نیست که اهل سرمقاله نویسی به معنی روزنامه شرق ای و برخی دیگر از درخت بُر هاش نبودند. یک حرف ساده را همان طور که قرار است دستمزد بگیرند نمی زدند. اصلا نمی دانم این دستمزد هر روزنامه نگار اینقدر کلمه، این قدر پول را کی باب کرد. باب شدن همان و پشت و رو شدن  وضعیت همان. روزنامه نگاری که در جمع دوستان و آشنایان وایبری اش ایقدر موجز لب مطلب را می گوید، همینطور دور همی با همان دوستان، رسانه را طوری می گردانند که کلمات، بی صاحب و یک لاقبا، از لای روزنامه دارند می دوند این ور و آن ور. برادر و خواهر گرامی، بکش بیرون. اینقدر فاضل مابانه و سرمقاله نویس آنه یادداشت نوشته اند که در آن جای دیگر دق و دلی موضوع را در می آورند و غلط نویسی، جویده نویسی، عاطفی نویسی و خیلی از ژانرهای دیگر از طریق همان سرمقاله نویس و برای درمان صبح، عصرها به سراغشان می آید. 

محفل ادبی

به تازگی حس نه چندان جالبی نسبت به جلسه های ادبی و غیره پیدا کرده ام. یعنی غوره نشده مویزشدن را به لقایش ببخشم. دیگر نروم سراغ خلاصه ی اشتباهات و بلاهتهای ایرانی 

رک بودنم را می بخشید. 

ولی هر چه نقد شفاهی و تعارف و بر عکس ضد حال زدن و به قولی حرفه ای رفتار کردن و کوچک و بزرگ رعایت کردن و نکردن است. در یک کلمه هر چه اسلام آمریکایی در قالب فرهنگ ایرانی گری افتاده بیخ یخه ما و تنبان روشنفکری ما را می تکاند که: پسرم! دیگر نرو. آقا جان تو که نمی توانی سر ساعت نروی و با 45 دقیقه تاخیر جلسه شروع شود. تو که نمی توانی در یک جلسه که باید نقد حرفه ای باشد، به رسم منبریها صلوات بی موقع بحث ها را ختم به خیر کند، را برتابی نرو. 

برای برخی از دوستان عزیز و گرامی که برخلاف واقعیت دوست داشتنی  و محبوبشان که تنها چیزهایی بوده که خواننده آن را از ورای متن یافته، سعی می کنند مثل پیرزن و پیرمردهای لب گور و دو دستی به آبرو رفتار کنند طوری که الان اگر کمی تن صدایشان عوض شد، فوری رسانه ای می شوند. برادر و خواهر گرامی در خوب بودن و اطو کشیده بودن یا نبودن افراط نکن. دست و بالت - یعنی همان انگشت وسط- را برای مثلا یک عده از اقشار - بگیرید تئاتریها به عنوان کول ترین موجودات هنری- تکان می دهی، یادت نرود که نرمال بودن به معنی دم دستی بودن نیست و برعکس آن صفراوی زیستن در دنیای معاصر و نه دوره مارسل پروست، نشانه تجدد و شعور نیست. حرفه ای بودن به این معنی نیست که همه شر و میکروب باشند و شما هم بخواهی دو انگشتی مجلس غریبه ها و آدم کوچکترها را گرم کنی.

آفرین! برادر یا خواهر جوان من! آقا باش! قربان قدت!


 


پ.ن: جلسه ای بودیم و درد دلی. البته خانم میترا ایلیاتی را همانقدر که می شناسم. خیلی می پسندم. همه جور شعور و متانت و حرفه ای گریشان و لب گوری رفتار نکردن و نگاه افتاده ای که هر بار می بینم بی تعارف جانم آتش می گیرد. 

ولی مثل ایام مدرسه که حتی تمرین حل کردن را هم بیضه مالی می دانستیم هیچ وقت این حرفها را  در حضور هیچ کسی مطرح نمی کنم. 

 از دوستانی که  شاید از این موضوع رنجیده اند معذرت می خوام ولی اصلا نباید راجع به چیزهایی تعارف کرد.