360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

دستی دستی کسی را ترک نکنید!

آدم با هر کسی بخواهد می‌تواند حرف بزند. بلند البته نه زیاد. آهسته و شمرده. می‌تواند لبخند هم داشته باشد، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. اما در بین تمام آدمها، هیچ کس مجاز نیست که با خودش حرف بزند. آهسته و شمرده یا بلند بلند بعد بچرخد و راه بیفتد از آن طرف برود، مکث کند و باز هم چیزی بگوید. آدمی نمی‌تواند دستی دستی کسی را که دوست دارد ترک کند. کسی که هر وقت صدایش را حتی توی ذهنش هم شنید بگوید: می‌خواستم بگم می‌خوام فدات شم. همینقدر که هستی من می‌تونم همین‌حالا که کسی هم متوجه نیست قربونت بشم.
بعد همه نگاهش می‌کنند که دیوانه‌است. برای همین آدم این کارها را نمی‌کند. آدم عاقل می‌رود آموزشگاهی دوره‌ای چیزی تا یکی دو بار دیگر هم با خودش گیر نیفتد.

حاجی قوام زیر دست نقاش

دختر زشت و شاسی بلندی که همه جا یک چیز را عرضه می‌کند. توی همایش همان استیلی را دارد که تنهایی قلم موی نقاشی را در دست دارد. توی جلسه‌ی ادبی همانطوری جذاب و رادیو اکتیو جنسی است که توی عکسهای تکی‌اش توی خانه می‌تواند همانطوری باشد. چون همه‌ی مردها از یک جنسند. طالب جنسند.  

ادامه مطلب ...

من و دوست پسرم- خوش بودن روزگار انسانی به طریقه زناشویی

اعتقاد دارم اگر دو نفر توی یک اتاقی دائم درباره‌‌ی راز بقا صحبت می‌کنند، نفر سوم حتما باید بگوید: ماییدی گارو، موضوع بحثو عوض کن.این یعنی گفتگو. همه می‌دونیم رابطه‌های اجتماعی از بین رفته، اگر هم کسی مثال نقض بیاره همین دعوای توی ترافیک و یقه گرفتن توی مترو و تیکه انداختن توی محل کار مثال نقضهایی هستند که ظاهرا درست هم عمل نمی کنن.برای همین رابطه یعنی من و زنم، من و دوست پسرم، من و دوست دخترم، پر رنگ تر میشه.   ادامه مطلب ...

هوش آدمی

هوش آدمی توانایی هضم  مسایل ناگوار بزرگ را دارد. برای همین خیلی از مواقع نادر، ممکن است فکر کنم، خوش به حال آنهایی که نمی‌فهمند. آدمهای هوشمند زیادی را دیده ام که بعد از دقیقه‌های صحت در زندگی، که ممکن است چند سال هم طول بکشد، سکان کشتی آشوب زده را به دست گرفته‌اند. خیلی از اوقات کشتی زندگی با یک جمله تغییر مسیر می‌دهد. آدمهای هوشمند جمله‌های بیشتری کشف می‌کنند و به کار می‌برند  

ادامه مطلب ...

مارک بازی ادبیاتی نوشتن باب دندان مخاطب

به یکی از دوستان زیاد اصرار می شد ازدواج کند. خانواده اولین نهادی بود که دوست داشت این جوان باگزینه های معرفی شده توسط آنها و استفاده از قاعده ی بازی بزرگان، کیس معرفی شده توسط خانواده را به دوش بکشد. بالاخره تلاشهای خانواده تا مرز پارک خوابی و  ناهار فلافلی به طول انجامید. دوست عزیز ما توانست برای دفاع از خودش تنها یک جواب به خانواده ی محترم بگوید: شاید مادر بزرگ که این همه گل شمعدانی توی باغچه دارد، خیلی گل شمع دانی دوست داشته باشد. اصلا گل شمعدانی خیلی هم برای تسویه ی هوا مفید باشد، اما من دوست ندارم!

این گفته توانست درهای مکه را بدون خونریزی برای ایشان باز نماید و  صلح مانند آفتاب صبح گاه دوباره بر حیاط خانه شان تابید.  

اما نوشتن و نویسنده ی داستان و ادبیات داستانی هم گاهی با مساله ی مخاطب همین بازی را دارد. نویسنده هایی را می شناسم که مثل یک آشپز خوب سعی می کنند غذای خوبی باب دل مخاطب تهیه کنند. برای همین گاهی دچار افراط های وحشتناکی شده اند. مثلا نویسنده ای با ان قلم مجنونی که دوست داشتم، دیگر برایم سخت خوان و دور از دست شده است. تبدیل شدن نویسنده به یک - مارک باز-  یا - برند باز- آدم را از خواندن باز می دارد. تصور کنید:  بعد لیوان مارک فلانش را که پر از چایی فلان بود گذاشت روی  میز چوب فلان و مستقیم زل زد به پیراهن فلانش و اصلا صحبتهایش را نمی شنید. 


البته هر جور حمایتی که از سوسول بازی و فرانسوی گری و کافه نشینی طلب می کنید، به شکل  فرو بردن تمام سر در آب،نه تنها مبطل مساله ی روزه نیست. بلکه فقط دوبرابر حالت عادی هزینه دارد. یعنی مخاطب های زیادی را از دست می دهید ولی در عوض جمع با کیفیت تر و شیک تری از مخاطب را  به دست خواهید آورد. 


پ.ن: با عرض پوزش از همه ی عزیزانی که این مسایل پیش پا افتاده را ملاحظه می کنند. در عمل باید به دنبال سوالهایی مانند: قیمت واقعی پراید چقدر است؟ بگردیم تا سوالهایی از درجه ی اهمیت مساله ی دهم هیلبرت را پیش رو داشته باشیم.