1- یلدا فرار کن
از این شب روسپی پرور بترس
بلند شو و از ویترین آسودههای شب زندهدار
به عشق بلندترین روز سال فرار کن
برای یک دقیقه روز باش
لطفا برای صبح، عجول باش
2- گاهی لحظهها اینقدر تلخند که نمیشود با کلمات منظم ازش گفت. تلخی چیزی نیست که بگذاری توی یخچال خانه و بعد سر فرصت نوش کنی. به همین راحتی خودش میخزد روی زبانت. دهانت که بسته است و با کسی حرف نمیزنی از چشمها عبور میکند. چشها که بسته است از طاق خانه شره میکند و با صدای قطرههای چسبناک و بزرگ و سیاهش تو را بیخوابمیکند.
3- حیف که سقف دل کوتاه است و طاق تو بلند،
فقط یک پیامبر میتواند متولد شود تا بشکنی و پایین بریزی،
غیر از آن هم که آرزوی کودکان است و آخرین پیامبر هم آمده و رفته است.
پ.ن.:
دیشب به همه میکروبها اعلان عمومی کردم که بیرون! همه شدند سرطان و حتماً دسته جمعی و بصورت یک غده عمل می کنند!
میگم: چرا مثل ببر تو قفس داری این ور و اون ور میری؟
میگه: منتظرم جفتم رو بیارن
میگم: مگه دانشگاه نرفتی؟
میگه: دوره ما طرح ارتودنسی باغ وحش بود. ما هم از همون موقع مایعات می خوریم.
میگم: تو که دندون داری... پس چی میگی؟
میگه: آره پسمون دادن... از اون روز هم گوجه فرهنگی خوردم خوب مونده... گوجه فرهنگی خیلی حرف ایده آلیه! ... قبول داری؟
میگم: تو رو سر جدت درست حرف بزن... گوجه فرنگی ... اصلا ولش کن جدت چطوره؟
میگه: برای همیشه از در خلقت رفت بیرون... شاید اصلا ببر نبود... نمی دونم
میگم: بابا ماشا ا... تو چقدر تلخی؟ یه کم اجتماعی باش... نه ولش کن... همینطور قدم بزن تا بیارنش!
سید شعر از چه کسی است؟
ای بابا
مال خودمه برادر