360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

زندگی روزمره در ادبیات داستانی-1

سیلی خوردن از واقعیتهایی که در یک اثر ادبی مطرح می‌شود. و اینکه ستایش آدمها برانگیخته می شود، یک جور درام- طنز را همراه خودش دارد. به خصوص این موضوع در واکنش آدمها به صحنه‌ی تئاتر، ملموس دیده خواهد شد. آدمهایی که اصلا  اسیر غرابت و همچنین واقعی بودن اثر می‌شوند، طوری که در نهایت عمق لازم را بعد از روزها و هفته‌ها، ممکن است دریابند و دوباره بهت زده شوند. مثل کسی که برای مدت کوتاهی به زیر آب فرو برده شده و در حالت نزدیک به خفه شدن دارد زندگی خودش را روی سطح، می بیند. 


این خاطره ی نزدیک به خفه شدن یک جور منظم کننده و فشرده ساز ذهن است. طاقت فرسا بودنش را که پشت سرگذاشت، ساحل سلامتش یک جور سبکی دارد. یک جور لذت ادبی. ...

هر چند روز یک بار که خواندن و نوشتن را فراموش می کنم می بینم کلی عصبی و خسته  شده ام. همه چیز حتی کوچکترین چیزهایی که می شناسم برایم مشکل ساز و بزرگ به نظر می رسند. اما با شروع خواندن و نوشتن بوی خوشی می شنوم که از روی زمین بلندم می کند. مثل پدر بزرگهای فرزانه و خردمند که هزارتا تجربه در زندگی شان داشته اند می توانم گوشه ای بنشینم و مزمزه کنم. انگار به ریشه ی کوه ها وصل شده باشم. عمیق ترین صداهای دنیا را می شنوم. دریغ از روزگاری که آدمها را از ادبیات و داستان جدا می کند. آدمی که از دنیا سیلی نخورده است هنوز کامل نیست ولی آدمی که سیلی خوردن کسی را توی داستان می بیند، عاقل شده است. 

انتخابات- روحانی- ونک- ولی عصر - هفت تیر - کار من امیدوار بودن است

 روحانی کاندیدای منتخب خاتمی و هاشمی، مشاور ارشد آقای هاشمی در طول سالیان، دقیقا چه کسی است؟ ولی به راحتی  می شود تحقیق کرد. امروز برایم جالب و کمی نگران کننده بود. جالب از اینکه به هر صورت سبد امیدواری ما خالی نیست. من تا چند صباح پیش جزو تحریمی ها بودم. ولی برای زنده بودن حتی اگر مجبور به خرید شب عید و سفره هفت سین باشید، هر چند آدمهای عزاداری به نظر برسید، حزب سیاسی نداشته باشید. هیچ اتفاق غیر هیجانی و دقیقه ی نودی شما را راضی نکند. به عنوان یک آدم محصور و مجبور و دائم العذاب زندگی کنید، یک سوال را نمی توانید به همین راحتی ازش بگذرید؟ 


دوره ی خاتمی با دوره ی احمدی نژاد فرق داشت؟ 

اگر جوابتان مثبت است، روحانی تنها گزینه ی موجود برای هر اتفاقی است.  

 

 

پ.ن: 

امروز ولی عصر و ونک و جردن و میرداماد و هفت تیر را گشتم. 

خانمها لاک بنفش و همین رنگ شال چقدر خوب است. 

جوانی تمام دو دست را مچ بند بنفش بسته و دارد می رود: دل من قفل شده ...

سر جردن یک داف نیمه وحشی با تلفن : نادر این نوشته که خاتمی بهش رای میده، منم می خوام بهش رای بدم. نادر ازت جدا نمی شم. 

توی میرداماد یک عده تراکت و پوستر تبلیغاتی را روی نیمکت رها کرده و رفته اند تا هر کسی خواست بردارد. 


نزدیک ونک : خانمی خندان: آقا ونک از این وره؟ 

ونک: طرفدارهای بنفش پوش در سوت و کف و هورا دور میدانند. یکی از دوستان می آید جلو  و روبوسی می کنیم. می گوید من از حزب لواشک هستم و دوباره لواشکش را گاز می زند - آقا برو رای بده عزیزم! 


دوباره میدان ولی عصر تا چهار راه بند آمده است. بوی کاغذ نو. جوانها وسط خیابان. از سر فتحی شقاقی به پایین در حال شادی خیابانی. 

دختری دوست پسرش را می بوسد- از لب نبود- پسر پاسخش را همانطور می دهد. هر دو اهل عدالت و امید هستند. انواع مچ بند با کلید در دم و دستگاه جوانها هست. برچسبهای تبلیغ روحانی بر روی لبها، پیشانی و هر کجای دیگری دیده می شود. 

کار من به نظرم امیدوار بودن است. 

مقام معظم رهبری امروز حرف غریبی زده اند: آنهایی که به نظام اسلامی علاقه ای ندارند، برای کشورشان شده است، در انتخابات شرکت کنند. 

تا اینجا امیدوارم 


فامیل دور - کلاه قرمزی

فامیل دور سنبل یک ایرانی از نسل فراموش شده است. نسلی که خودش به دست خودش توانسته این فراموشی را ایجاد کند. این قدر پای خربزه و هندوانه های خانوادگی و نوستالژی سازی های دور همی نشسته است که حالا فراموشی گرفته و نمی داند. دور است از خودش  ایران یعنی جایی که در حال حاضر در آن زندگی می‌کنیم یک جور روستای بزرگ است. روستا دقیقا جایی است که آدمها نمی‌توانند، آموزش ندیده‌اند و برایشان شبیه معجزه است تا با هم گفتگو کنند. گفتگو جریانی دو طرفه، سازنده‌ی معنی و در اکثر موارد بدون مداخله جویی است که در این دوره و زمانه بین آدمها در همه‌ی سطوح، نا موجود است. فامیل دور مردی ناکام، رنج کشیده، وسواسی و در یک کلمه قراضه که فعلا تاسش خوش نشسته است و آدمهای زیادی با او همذات پنداری می‌کنند. مردی آفت زده از سیل آرزوهایی  که قرار است خوش بختش کنند. قهرمانی که دیگر در چهره‌ی مخدوش هیچ مردی به جز یک عروسک قابل ترحم مسجم نخواهد شد. 

و درهایی که می توانند نمایشگر وسواس زیاد این کاراکتر، شاید هم طبقه های مختلف اجتماعی آدمها و یا بوروکراسی متکثر در همه ی ادا و اطوارهای زندگی ما باشند. فامیل دور برای همه جذاب درآمده است چون قابل ترحم، رنج کشیده و آقای گرفتاری است که هر روز از بین شخصیتهای بی شمار تلویزیونی و از ذهن دافق نویسنده های تلویزیونی خلق می شود. فامیل دور آقایی خیالی است چون ما کسی را به شکل واقعی خودش نداریم که برایمان قهرمان، موفق و اسطوره باشد. 


وودی آلن - اسدالله امرایی - داستان افاده ایها - نقد روشنفکری

وودی آلن همان وقتها که شروع کرد و فیلم منهتن را ساخت، به طور جدی نقد به جریان روشنفکری به صورت بسته بندی یا هر نوع دیگر را که خودش مد نظرش بوده نقد کرد. این بار یکی از داستانهایش را خواندم و برایم جالب بود که نقد روشنفکری را در قالب فحشا، در یک داستان آورده است. نیویورکر بودن و روشنفکری یکی از دغدغه های دائمی او در سالهای 1979-80 بوده است که به نظر تا فیلم نیمه شب در پاریس نیز آن را حفظ کرده و بلوغ رسانده است. 

 ما وقع داستان افاده ایها را با ترجمه ی آقای اسد الله امرایی از لینک زیر دانلود کنید و بخوانید: 


دانلود داستان افاده ایها وودی آلن - اسد امرایی 


تنها افسوسِ من در زندگی این است که چرا شخص دیگری نیستم.

پول از فقر بهتر است، البته فقط به دلایل مالی.
۸۰ در صد موفقیت تظاهر کردن است .

چیزهایی بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارد. آیا تا به حال بعدازظهرتان را با یک مأمور بیمه گذراندید؟
من نمی خواهم جاودانگی را از طریق کارهایی که می کنم به دست بیاورم، من می خواهم آن را با نمردن به دست بیاورم

از مردن نمی‌ترسم، … فقط نمی‌خواهم وقتی که سر رسید آن‌ جا باشم

۸۰ درصد موفقیت، سر وقت حاضر شدن است.
مادرم همیشه می‌گفت تو بچه‌ی خیلی بشاشی بودی تا سن ۵ سالگی و آن‌وقت افسرده شدی.
مغزِ من، دومین عضو دوست‌داشتنی بدنم.

*
درست است، نگرانی‌های زیادی دارم. از تاریکی می‌ترسم و به روشنایی هم مشکوکم.

ادامه مطلب ...

گرین مایل -Green Mile - 1999- استیفن کینگ نویسنده

این دومین باری است که فیلمی با نویسنده ای استخوان دار تماشا می کنم. نویسنده همان نویسنده ی داستان معروف خواب هاروی است که خانم مژده دقیقی توی کتاب  - نقشه هایت را بسوزان - ازشان آورده اند. به نظرم بعد از فیلم همش داشتم فکر می کردم چرا ما در مجموع نتوانسته ایم از آن پوسته ی شرقی و یا نزدیک به خرافی خودمان چنین داستانها و یا فیلمنامه هایی بنویسیم؟ مشکل از کجاست؟ زیادی درگیر پدیده های اجتماعی بدون در نظر گرفتن هویت فردی آدمها یا مثلا هویت فردی به عنوان رو کش فیلم و داستان بوده ایم؟ به نظرم در جای خودش باید بحث بشود. 

فیلم دیگر تا یادم نرفته a good woman  نوشته ی اسکار وایلد بود. دیالوگهای مخملی فیلم هیچ وقت از یادم نخواهد رفت. 


اما فیلم جاده سبز یک جور روایت گویی کلاسیک و به نظر ساده ای دارد و البته توانایی بالای یک داستان سرای حرفه ای که قرار است نیروهای  متضاد توی داستان را طوری بچیند که خواننده بیشترین لذت و تعلیق را تجربه کند. به هر حال در اغلب فیلمهای آمریکایی باید رد پای نصیحتهای اخلاقی و حوزه ی هنری ایشان را نیز به طرز قابل تحمل تر و ماهرانه تری دید. 

یکی از جذابیتهای فیلم شخصیت سیاه پوست فیلم است. کسی که عارف لحقه است و مرگ برایش خیلی سخت نیست. آدمهای غول نما همیشه آدم را دچار یک جور داوری دو حدی می کنند. یا از آنها به شدت می ترسیم و یا اینکه به شدت به آنها علاقه مند می شویم. به طور کلی این ترفند در فیلم موثر افتاده است.  

دیگر اینکه فیلم باز هم اسیر مدهای زمانه ی خویش است. آنزمانی که اغلب فیلمهای آمریکایی هم ترازش شخصیتهای خاکستری را فراموش کرده بودند و در بزرگراهی به نام آنچه شما خواسته اید با سرعت می راندند. 

راه سبز یا گرین مایل یکی از فیلمهایی است که به نظر مفهوم جانشدن آدمها در ظرف دنیا، چیزی که در عرفان شرقی زیاد دیده می شود را خیلی سطحی تر و سرخوشانه و آمریکایی وار به نمایش گذاشته است. دنیایی که قضاوت هیچ وقت در آن کامل نیست. 


پ.ن: 

استیون کینگ نویسنده ای است که کلی فیلمنامه است و یا بر اساس داستانهای او کلی فیلمنامه نوشته شده است. مثلا رستگاری در شائو شنگ، Shining و قبرستان حیوانات خانگی و غیره ... زن و دو پسرش هم رمان نویس هستند. 


مصاحبه با استیون کینگ 

صفحه Imdb  استیون کینگ 

صفحه ی ویکی استیون کینگ