روانشناسی مقابله ای چیست ؟
روانشناسی مقابله ای از سالهای 1970 در آمریکا و بقیه ی جاهای دنیا به وجود آمد. اصول و مفاهیم کلیدی روانشناسی مقابله ای...
نظر ژان ژاک روسو درباره تنبیه کودک
ژان ژاک روسو جزو اولین افرادی بود که به اثرات سوء تنبیه در کودکان پی برد. 1. تنبیه جسورانه و سخت میتواند اثرات منفی بر...
آزاده نامداری خانومی که تو باشی
گاهی وقتها جرات نوشتن ندارم. وقتی توی شبکههای اجتماعی میگردم، زرد میشوم. زرد میشویم. زردک برای سوی چشمهای ما خوب...
مزخرفات و تفریحات - خشت آدمی چیست؟
آدمیزاد دایره المعارف مزخرفات و تفریحات است. همهاش از آب و سرگرمی تشکیل شده است. آیندهای که خودش را با آن سرگرم...
چرا دکتر انوشه را تعیقب نمیکنم.
چند تا چیز است که باید با شما خوبان در میان بگذارم. 1- دکتر انوشه و آدمهای مثل ایشان، خیلی خشک و سرد هستند. زندگی بدون...
تنوع فرهنگی یا توهم فرهنگی ؟
گاهی وقتها مجریهای تلویزیونی حسب اینکه حقوق خودشان را به موقع دریافت کنند و مثل آقای حیاتی مجبور نشوند به خاطر چندر غاز...
دستی دستی کسی را ترک نکنید!
آدم با هر کسی بخواهد میتواند حرف بزند. بلند البته نه زیاد. آهسته و شمرده. میتواند لبخند هم داشته باشد، مکث کند و باز...
بیمه ایران به عنوان یک شرکت دولتی
همه جای دنیا بین دولتی و خصوصی. خصوصی کوچک و خصوصی بزرگ تفاوت هست. شاید عجیب باشد ولی شرکتهای دولتیای هستند که اینطوری...
یوم الله 13 آبان چه روزی است؟
Usa مخفف uoum ollahe sizdahe aban میتواند برای تمام بچه مدرسهایهایی که از این طرف صف میآمدند و از آن طرف در...
آیا شرکت جای حرفهای خاله زنکی است؟
همکار عزیز ما گفت: دختر خوشگله، بالاخره شوهر پیدا کرد. آن یکی گفت: خدا رو شکر. همکار عزیزما گفت: خدا رو شکر چی؟ الان...
داستان مادر بزرگ آدرس دان
زنگ زدم گفتم شرکت فلان؟ خیلی گرم گفتند: بفرمایید. گفتم ببخشید آدرستون همینه که توی سایتتون هست؟ خانومه گفت: بله قربان....
داستان لطفا کفش ملی بپوش
ما توی شرکت کم کم تبدیل به چهل دزد بغداد شدیم. یعنی اینقدر زیاد شدیم که آسانسور جواب نمیداد. درش که باز نمیشد مجبور...
داستان یک روز بی آپشن : خرید کامپیوتر
پدر وقتی کامپیوتر خرید مثل معلمها آمد بالاسرش تا ما درست استفاده کنیم. گفت: این را قسطی خریدم و اگر درست استفاده نکنیم...
فرهنگ غذایی در شرکت ما و شرکت آنها
یک شرکت دولتی هست نزدیک ما که البته بوی غذایش همیشه همراه ما هست. یک تیم آشپز ژاپونی در طبقهی دوم فقط غذای معاونین را...
عاقبت به خیری در فوتبال برگ گرد
چند روز پیش امیر مهدی ژوله را دیدم گفتم: آقا شما اخیرا کاری کردی؟ گفت: نه چطور؟ البته ما همیشه درحال کاریم. چه کاری؟...
حکایت شیخ پالان دوز و باخت استراتژیک
ننه سرما هم به جهت کمتر کردن مصرف سوخت خودش را به جان بقیهی افراد انداخته بود گفت: من دیگه هشتم نهم بهمن میرم. همه...
شعله های آفتاب در فصل مدرسه
پدر گل باز حرفهای است یعنی طوری طرحهای خلاقانه برای همان باغچهاش صادر میکند که به اندازهی یک باغ پر و پیمان عواید...
داستان صدف بیوتی بدون چتر و باران
نمیدانم چطور شد دستم خورد یا چی که مرغ مینای داداشم از قفسش پرید و رفت. اینطوری معلوم شد چقدر زورگو است. برای یک مرغ...
داستان دامادی که مفید بود
قدیمها تزیین سفره عقد ساده نبود. خود داماد اولین قدم در راه غلامیاش این بود که باید حس مفید بودن را به خانوادهی دختر...
کتاب خواندن عاقبت ندارد!
میگویند اگر کتابها را نخوانید در آن دنیا ازتان شاکی میشوند. تصور کنید شخصی که به جای مو توی سرش برگهای کاغذی دارد...
داستانک رقعی یا رحلی مساله این است
وقتی آمد از در کفشداری رد بشود سرش گیج رفت. نایلونش پاره شد و چند تا مفاتیح و قرآن ازش افتاد پایین. خادم مسجد دوید و...
بخشی از خاطرات مختار بدون سقف
من باید افکار پوسیده را درست کنم. نباید اجازه داد آدمها دستی دستی به جهنم بروند. رفته ام سلمانی یا همان پیرایشگاه که...
پدر گل باز حرفهای است یعنی طوری طرحهای خلاقانه برای همان باغچهاش صادر میکند که به اندازهی یک باغ پر و پیمان عواید دارد. اولین کاری که کرد این بود که شروع کرد به در آوردن موزاییکهای کف حیاط. بدون قلم، با چکش و یک پیچ گوشتی که قبلترها درخیارشورهای حلبی را باهاش باز میکرد، افتاد به جان حیاط. این کار یکی دو روز طول کشید. موزاییکهایی که جا به جا از حیاط درآورد طرح شطرنجی زیبایی را برای ما به ارمغان آورد. گل تاج خروسی که از خاک زیر موزاییک درآمد، پر پشت ترین گل تاج خروس خانه شد و بهترین عکس اول مهری که کنار این گل گرفتم بهترین عکس شروع سال تحصیلی. اول از همه این بود که عکسها با دوربین مامیای ژاپنی که کاملا اتوماتیک بود گرفته شدند. حتی هر کسی توی فامیل نزدیک قرار بود عکس بگیرد، اول گل و گیاهش را پیدا میکرد بعد مادر را خبر میکرد تا برود ازش عکس بگیرد. پدر که کارمند دولت بود و کلی ساعت مشکی ژاپنی خریده بود تا یکی یدکی دیگری باشد و هیچ وقت دیر نرسد. پدر هیچ وقت به ادارهاش دیر نرسید.
اما آن روز توی مدرسه هادی را دیدم. هادی سرابی چاخان بود. عینک جدید گرفته بود. به بچه ها گفت: این عینکم دودی است. ازش پرسیدم: دودی یعنی چی؟ خودش انگار اولین بار است این سوال را شنیده است. گفت: دودی یعنی اینکه وقتی بشکنه دود میکنه. /بقیه در کامنت #مدرسه#انیمیشن#خاطره
nhs
زنگ خورد. برای خانه رفتن خیلی خسته بودیم. کیفهایمان را تکان تکان میدادیم و پرت میکردیم چند قدم جلوتر. بعد میرفتیم میگرفتیم. همین ماجرا هزار بار تکرار میشد تا برسیم خانه.
خیلی خوب یادم هست : پدر هادی، آقای سرابی را توی کوچه میبینم. دارد بهم نزدیک میشود. باید خودم را گم و گور کنم. یک معلم بازنشستهی بد اخلاق است. فرصت نمیشود. پیر مرد تند و تیز با یک نایلون مشکی میرسد. لبخند میزند: بابا خونه است؟
نفسم را حبس میکنم وزیر لب جواب میدهم: نه بیرون رفته. - خوب اینو بده بهش.
نایلون مشکی را میگیرم. بهم چشمک میزند. دارم لمسش میکنم که میگوید: نه دیگه. فشارش نده. گل خراب میشه. میروم توی حیاط. یک تکه خاک نرم و مرطوب است به همراه پیازی که جوانه زده است. از گل خبری نیست. پدر نیم ساعت دیگر میرسد. این نیم ساعت اینقدر ورجه وورجه میکنم که اصلا به چشم نمیآید. میگویم: اینو آقای سرابی داد. میگه گله ولی فکر کنم چاخان کرده. پیازه. پدر اخمهایش میرود توی هم: این چه طرز صحبته؟ آقای سرابی معلم مرد محترمیه. برای چی باید دروغ بگه؟
پدر آستینهایش را بالا میزند: دستش درد نکنه. این پیازه. بعد میرود پیج گوشتی مستعمل را میگیرد توی دستش و تکان میدهد. میگوید: ببین من اون موزاییک 2تا مونده به آخر از اون سمت دیوار هم یکی مونده به آخر رو دربیارم به نظرت زیرش سیم برق رد شده؟ من هم مثل کارشناسهای حرفهای میروم نزدیک تا همینطوری توی هوا یک نظری بدهم.
عکس کار خانم شیرین سوهانی انیماتور خوب ایرانی است.