360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

تبریک سال نو با مثبت اندیشی بی حساب 1400

پدر بزرگ گفت: پدر جان تو که دستت به نوشتن آشناست یه دو خط هم از سال جدید بنویس. خوبیت نداره. یه تبریکی بگو.

گفتم چشم و اینطوری شد:

ما همین مایی که می‌بینید یک جوری مثل زیتون‌های بی شخم، تنگ هم چپیده‌ایم توی یک صفحه‌ی مجازی. مثل اموات یکی می‌رسد و فاتحه‌ای می‌خواند و یا فقط آب دهانش را قورت می‌دهد و رد می‌شود چون خود خداوند هم از خلقت خیلی از آدمها هدفی جز پرت کردن آب دهان و خط کشیدن ماشین دیگران، منظور دیگری نداشته است. {ویشت (صدای عبور به صحنه‌‌ی بعدی)}

خیلی صاف و ساده خودش را لو می‌دهد که من 40 تا پرونده داشته‌ام. بعد پسرش هم قبل از اینکه هوا گرم بشود و پنکه‌ها را از دسته‌ی سیمی و طاقت فرسای پشتی‌شان بگیریم، می‌گوید: این جای کوچه جا پارک بابامه. هر کی از همسایه‌ها ماشین بذاره، بابا خط می‌کشه. بهش می‌گویم: اوکی. ما که ماشین نمی‌ذاریم. این موضوع درجا به گوش کانئات می‌رسد چون با دقت و کلمه به کلمه، نه جویده و بد صدا این جمله را ادا می‌کنم، تا کانئات آنرا درست بشنود. من که زیادی از کائنات ضربه خورده‌ام. به نظرم مطمئن هستم اهل خواندن و نوشتن نیست چون هیچ کدام از اشکهای نوشتاری‌ام را ندیده‌است. {ویشت}

طرف با صدای ضخیمش تاکید می‌کند : من اصلا اعتقادی به ماسک ندارم. آدم اگه مثبت فکر کنه چنین ویروسی نمیتونه بهش غلبه کنه. البته من سوادش رو ندارم ولی به هر صورت فقط وقتی میرم بانک ماسک می‌زنم. اونم به احترام مردم خوب ایران. ‌مطمئن هستم یه روزی ثابت میشه انرژی مثبت باعث میشه بیمار نشیم. {ویشت } 

امیدوارم امسال سال سلامتی و رونق برای شما و خانواده ی محترمتون باشه! 

شعله های آفتاب در فصل مدرسه

پدر گل باز حرفه‌ای است یعنی طوری طرحهای خلاقانه برای همان باغچه‌اش صادر می‌کند که به اندازه‌ی یک باغ پر و پیمان عواید دارد. اولین کاری که کرد این بود که شروع کرد به در آوردن موزاییکهای کف حیاط. بدون قلم، با چکش و یک پیچ گوشتی که قبل‌ترها درخیارشورهای حلبی را باهاش باز می‌کرد، افتاد به جان حیاط. این کار یکی دو روز طول کشید. موزاییکهایی که جا به جا از حیاط درآورد طرح شطرنجی زیبایی را برای ما به ارمغان آورد. گل تاج خروسی که از خاک زیر موزاییک درآمد، پر پشت ترین گل تاج خروس خانه شد و بهترین عکس اول مهری که کنار این گل گرفتم بهترین عکس شروع سال تحصیلی. اول از همه این بود که عکسها با دوربین مامیای ژاپنی که کاملا اتوماتیک بود گرفته شدند. حتی هر کسی توی فامیل نزدیک قرار بود عکس بگیرد، اول گل و گیاهش را پیدا می‌کرد بعد مادر را خبر می‌کرد تا برود ازش عکس بگیرد. پدر که کارمند دولت بود و کلی ساعت مشکی ژاپنی خریده بود تا یکی یدکی دیگری باشد و هیچ وقت دیر نرسد. پدر هیچ وقت به اداره‌اش دیر نرسید.
اما آن روز توی مدرسه هادی را دیدم. هادی سرابی چاخان بود. عینک جدید گرفته بود. به بچه ها گفت: این عینکم دودی است. ازش پرسیدم: دودی یعنی چی؟ خودش انگار اولین بار است این سوال را شنیده است. گفت: دودی یعنی اینکه وقتی بشکنه دود می‌کنه. /بقیه در کامنت #مدرسه #انیمیشن #خاطره

nhs


زنگ خورد. برای خانه رفتن خیلی خسته‌ بودیم. کیفهایمان را تکان تکان می‌دادیم و پرت می‌کردیم چند قدم جلوتر. بعد می‌رفتیم می‌گرفتیم. همین ماجرا هزار بار تکرار می‌شد تا برسیم خانه.
خیلی خوب یادم هست : پدر هادی، آقای سرابی را توی کوچه می‌بینم. دارد بهم نزدیک می‌شود. باید خودم را گم و گور کنم. یک معلم بازنشسته‌ی بد اخلاق است. فرصت نمی‌شود. پیر مرد تند و تیز با یک نایلون مشکی می‌رسد. لبخند می‌زند: بابا خونه است؟
نفسم را حبس می‌کنم وزیر لب جواب می‌دهم: نه بیرون رفته. - خوب اینو بده بهش.
نایلون مشکی را می‌گیرم. بهم چشمک می‌زند. دارم لمسش می‌کنم که میگوید: نه دیگه. فشارش نده. گل خراب میشه. می‌روم توی حیاط. یک تکه خاک نرم و مرطوب است به همراه پیازی که جوانه زده است. از گل خبری نیست. پدر نیم ساعت دیگر می‌رسد. این نیم ساعت اینقدر ورجه وورجه می‌کنم که اصلا به چشم نمی‌آید. می‌گویم: اینو آقای سرابی داد. میگه گله ولی فکر کنم چاخان کرده. پیازه. پدر اخمهایش می‌رود توی هم: این چه طرز صحبته؟ آقای سرابی معلم مرد محترمیه. برای چی باید دروغ بگه؟
پدر آستینهایش را بالا می‌زند: دستش درد نکنه. این پیازه. بعد می‌رود پیج گوشتی مستعمل را می‌گیرد توی دستش و تکان می‌دهد. می‌گوید: ببین من اون موزاییک 2تا مونده به آخر از اون سمت دیوار هم یکی مونده به آخر رو دربیارم به نظرت زیرش سیم برق رد شده؟ من هم مثل کارشناسهای حرفه‌ای می‌روم نزدیک تا همینطوری توی هوا یک نظری بدهم.
عکس کار خانم شیرین سوهانی انیماتور خوب ایرانی است.

هنوز شبکه تلویزیونی ITN حمید شب خیز نگاه میکنید؟

  همینطوری دلی دلی نشسته بودیم توی اتاق که یکهو همسایه‌ی بالایی پیام داد آقا بی زحمت فرکانس شبکه‌ی ITN رو برام می‌فرستی؟ به خودم گفتم اشکالی نداره بالاخره یه هفته‌ی یلداست و الان مجرد و تنهاست دلتنگه باید بره یه جای خانوادگی مثل شبخیز ببینه خوشحال بشه. ماهواره را روشن کردم و گرفتار زلف یار شدم. شبخیز نشسته بود داشت ویدئوی زنگ انشا از ایسنتاگرام که داشت کانالش را قهوه‌ای می‌کرد، لب می‌زد. این شبخیز واقعا باباش بهش نگفته که به هر چیزی لب نزن؟ ولی استقامتش در تیکه خوردن و فحش شنیدن ستودنی است. خدا حفظش کند که با یک بشقاب چلوکباب جلوی دوربین می‌نشست تا تلویزیونش روشن باشد. آدمهای توی برنامه‌هایش انگار اگر توی آمریکا ولشان کنی به راحتی گم می‌شوند چون تقریبا هیچ چیزی نمی‌دانند. کمترین سن بین بچه‌های شب خیز فکر کنم چیزی حدود 55 سال باشد. پیر مرد های مو رنگ کرده‌ای که از زیرش سفیدی دارد بیرون می‌زند و البته یادم می‌آورند که تنها عامل خوشبختیشان خرید از دی تو دی است. #شبخیز #یلدا #کریسمس #شب_ژانویه #عمار_پورصادق