360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

ماجرای آن رجب ترکیه که ما ایرانیها از چاه به چاله پناه می بریم

رجب طیب اردوغان با خودش گفت: باید یک کاری بکنم. الان اجنه از من بیشتر فعالیت می‌کنند. دستور داد قهوه ترک برایش بیاورند. اینطوری بود که به فکر کودتا افتاد. گفت: یک روز گشاد بازی، باعث می‌شود تمام مخالفها از خاک سر برآورند و بعد من و سربازهام مثل سیلاب می‌ریزیمشان توی دریای سیاه.  مشاور رجب گفت: دریای سرخ عالیجناب. رجب گفت: برگ بده امروز بازی کنیم تا فردا.

البته جنرال جان فدا و بقیه‌ی درجه پایینترها که هنوز شرمنده‌ی مدالهاشان نشده بودند، آن بیرون مشغول کودتا بودند. رجب گفت: برگ بده ببینم.  آدمی که دم دست رجب بود گفت: رجب جان این دفعه تو برگ بده.  رجب گفت: مگه من آدم توام؟

بعد قهر کرد. زنگ زد به مادرش و دو روز و دو شب درباره‌ی این حرکت زشت برادر تنی‌اش که حالا دم دست رجب طیب اردوغان بود صحبت کرد. مادرش گفت: مادر اینقدر جوش نزن. در ضمن تب و سرفه که نداری؟ 

رجب انکار کرد. اینقدر انکار کرد که هوا گرم شد و اوضاع عوض گردید. رجب آن روز دستور داد راه های کل کشور باز شوند. بعد تمام خر و خروتهای زیر دستش رفتند مسافرت به ازمیر و این طرف و آن طرف ترکیه. بعد با نشان دادن دو شاخه ی ویکتوری، پیروزی عثمانی را یادآور شدند. مسئولین زیر عکسشان نوشتند : جوانی کنید و تمام.