360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

وضعیت تحویل سال نو

جفت پاهایم را می‌انداختم روی چهارچوب در که جان می‌داد با همان حرکت ازش بالا رفت. تنها شریک راهم خاله‌ی هم سن و سالم بود که عین همین کار را انجام می‌داد. آن سال نزدیک سال تحویل هم درست موقع ترکیدن توپ همانجا در بالاترین نقطه‌‌ی چهار چوب اتاق بودم. اتاقی که اسمش را گذاشته بودیم اتاق اسباب بازی. مثل یک مکان حرفه‌ای و جدی برای یک فعالیت داوطلبانه ولی تمام وقت. آن موقع عمو تازه شهید شده بود و قرار ما رفتن سر خاک شهدا بود. عبور از گل و لای بین قبرها که موقع سال تحویل تقریبا سفت بود. پدر گفته بود روی قبرها نباید پا بگذاریم.  یکی از سخت‌ترین کارهای ممکن، در آن روز ،همین رد شدن از زمین گلی- خاکی حاشیه‌ی سنگ قبرها و لگد نکردن روی سنگ مرده‌ها بود. بعد منطقه‌ای بود پر از بالاسریهای آلومینیومی که هر کدام ویترین خاصی از باقیمانده‌های جنگ بود. چفیه، مهر و تسبیح و پلاک. حتی چتر انتهای خمپاره و عکس. عکسهای رطوبت زده توی قاب که همه جور سنی تویش پیدا می‌شد. ریشهای پر پشت و خاک گرفته که سربازها را طوری نشان می‌داد که اصلا عجیب نبود آنطوری باشند. رنگ آسمان و زمین یک طور بود همه اش خاکی بود. شکل متن کتابهای درسی. خانواده‌ها با انواع ظرف و شیشه‌‌ی خالی گلاب، قبرها را می‌شستند. ما هم با یک رادیوی 10 موج کوچک که سالها مهمترین رسانه‌ی خانه‌مان بود و بعدها ازش کلی زبان انگلیسی یاد گرفتم، دور قبر عمو حاضر شدیم. گلدانهای پلاستیکی لاله که کوچک و مشکی بودند. همه‌ی لاله‌های آن روزگار سرخ بود و شاید همه‌ی گلها لاله بود. ردیف مردهای جا افتاده و میان‌سالی که اورکت آمریکایی پوشیده بودند و در حسرت و زاری  کسی که توی قبر خوابیده بود، انگشتهاشان روی سنگ سرد و سفید بازی می‌کرد. زنها هم با چادر مشکی پخش شده بودند روی قبرها. من هم  رفتم و مقابل قبر عمو نشستم. با انگشت شروع کردم توی مسیر حجاری شده و تازه شسته‌ی قبر تا اسمش را دوباره بنویسم. مهدی یک کشیدگی بلند و خونین داشت که تازه شسته بودند و انگشتانم خیس شد. دلم می‌‌خواست زودتر بروم تا کارتن بچه سنگ را ببینم. بچه سنگ و تک شاخ. بچه سنگ مثل همین سنگ سفید روی قبر جان داشت و سعی می‌کرد با تک شاخ دوست بشود. لابد تک شاخ بهش گفته بود که واقعی نیست و امکان دارد این دوستی هرگز شکل نگیرد.  آن سال سال تحویل حس و حال بالا رفتن از چهار چوب در را نداشتم. به نظرم خیس و لیز بود.  هوا هنوز ابری بود و به نظرم یکی دو روز طول کشید تا بفهمد بهار شده و کمی آفتاب انداخت توی حیاط. مثل اینکه گفته باشد بالاخره باید توی عید دید و بازدیدها مثل قبل ادامه پیدا کند.  دیگر سالهاست که آنجا نرفته‌‌ام. ولی شنیده‌ام که همه‌ی قبرها را یکسره کرده اند. یک سنگ مشکی یا سفید توی زمین و حاشیه‌های موزاییک کاری شده هست. هیچ چیز اضافی دیگری نیست. اگر کسی بخواهد قبرها را شمارش کند کافی است تعداد ردیفها را در تعداد ستونها ضرب کند. من هم هیچ گاه موفق نشدم کارتن بچه سنگ را ببینم.


پ.ن: ببینید: 

برای هر صندلی مدیران، چند نفر شهید شده اند؟

 

مترو نوشت- دور درجا- سال نو

1- منتظرم به ایستگاه برسم. مترو واقعا خلوت است. این فرصتها به درد از بین بردن خاطره‌ی شلوغی می‌خورد. یک آقایی پشت سرم است و دارد دور درجا می‌زند. یک پایش را به سرعت تکان می‌دهد. کیفش هر چند چند ثانیه بهم می‌خورد. انگار یک جسم آتشین به پایم نزدیک می‌شود سعی می‌کنم جاخالی بدهم. یکی دوبار بر می‌گردم و نوک تیز کیفش را نگاه می‌کنم. خودش کاملا در افکارش غوطه ور است. پیر فرزانه‌‌ای روبرویم تکه داده به میله‌ی کنار در و می‌گوید 

: منم کشیدم. زیاد کشیدم. نگاهش می‌کنم. باید بخندم. سخت است که این نوع کشیدن را برای کسی دقیق تعریف کنی. مثل جلسه‌ی دادگاه اعلام دعوی کنی و فعل و فاعل جمله را مشخص کنی. خدا را شکر زود می‌رسم و خلاص می‌شوم. از فکر کردن درجا درباره‌ی چیزی که نمی‌دانم چیست ولی به شکل مشترک با آدم بغل دستی ات اتفاق می‌افتد خلاص می‌شوم.  

2- خلاص شدن از سال جدید اصلا جالب نیست. ترا به خدا بگذارید همین سال قدیمی را دو دستی بچسبم. بالاخره این همه روزش را رفته ام و ازش سر درآورده ام. کیفم خالی شده و پرشده و خالی می شود. دوستانی یافته ام و بدون هیچ توضیحی، فراغت افتاده است. ولی هر چه بوده توی تمام سال فارسی  حرف زده ام. همین تکه راه ها را دویده ام و برای بودن تلاش کرده ام. مثل شما منتظر بهترینم. 

3- به دوست عزیزی: به نظر ما اهل دوست داشتن آدمها، آن هم از نوع دوست داشتنی های کم سواد هستیم تا آدمهای جدی تر و سخت گیر تر که با سواد هم هستند. 


4-  سال نو هم برای ما همین دور درجاست. خیلی سخت است که رو به جلو حرکت کنیم ولی جایی نرفته باشیم. امیدوارم شمایی که لطف می کنید و به دفتر یادداشت بنده در اینجا نگاه می کنید، امسال فریب زمان را نخورید و راه خودتان بروید و موفق و سلامت باشید. 


5- اگر این افراد دستنامه - Manual - نویس در IBM برای دین مبین اسلام هم، دستنامه می نوشتند، بخش بزرگتری از دنیا مسلمان می شدند و البته یک گرایش هم داشتند. 

تعطیلات نوروز- خاطرات پیری و جوانی

دوست ندارم چیزی ببینم. سر صبح یکی دوتا سایت را باز  می‌کنم. زود می‌بندم. کتاب کاغذی بهتر است. اما باز هم می‌بینم جمله‌ از وسطش و هنوز نخوانده موج بر می‌دارد. دوست دارم چشمم را تار کنم. اینطوری اشک به سراغم می‌آید. یک پنجره از همه‌ی پنجره‌هایی که دیده‌ام را دوست دارم که نمی‌دانم کدام است. خیلی ساده است ولی قدی است. اجازه می‌دهد این باقیمانده‌ی سرمای زمستانی که خیلی بی تکلیف دارد می‌آید تو، کارش را انجام بدهد. سه نفر آدم با تکلیف از ما بی تکلیف ها برنامه‌ی تعطیلاتشان کاملا مشخص است. اشتهای کافی برای تعطیلات را ندارم. همینطوری‌اش چه مشکلی دارد که این همه ذوق و شوق برای تعطیلات است. مثل غذای خوشمزه‌ای است که شاید مدتها دوست داشتی بخوری ولی حالا داری باهاش ور می‌روی. سرد شده و از دهن افتاده، شکل تزئیناتش را هم از دست داده و کلی هم پول بابتش پرداخته‌ای. یک سال گذشته و قرار است سالی یک بار چنین غذایی را ببینی. فریب غذا را زودتر از خود غذا خورده‌ای. اما همین کافی است. فریب خوردن به تنهایی جذاب است. آدم تا آخرین روزش دارد فریب می‌خورد و می‌نالد. اما بازهم از این کار لذت می‌برد. فریب ساعتهای زیبا زیر باران با کسی قدم زدن. سکوت کمک می‌کند تا اشتهایت باز شود. پسر طبقه‌ی پایینی هم در حال فریب خوردن است. اگر توی خانه باشد همیشه دوست دارد بزند برود بیرون. وقتی هم بر می‌گردد حتی دو دقیقه هم نمی‌تواند پشت در معطل شود. سر و صدا راه می‌اندازد که چرا در را باز نمی‌کنید. تعلقات ما همیشه به شکل فریب، از بیرون و درون به ما سلام می‌کنند. دست تکان می‌دهند و با چشمهای خندان به ما زل می‌زنند. حتی وقتی نشسته‌ای و مثل یک کارمند خوب داری کارت را می‌کنی، از بالای سرت پیدایشان می‌شود. مثل کافه‌ای که مدتهاست تعطیل است ولی اشتهای بیشتری برای رفتن به آنجا داری. دوست داری یکی از پیر مردها یا زنهای جا افتاده را از دنیای خودش بیرون بکشی و باهاش سر یک میز بنشینی. فقط بشنوی که آن وقتها چطور بود. آن وقتها اشاره به جوانی است و همین. آن وقتها به جای دیگری جز دنیای جوانی اشاره ندارد. وقتی تعریف می‌کند و از رشادتهای داشته و گاهی نداشته‌اش می‌گوید. از اینکه خط اتوی شلوارش کاغذ را پاره می‌کرد، فکر می‌کنی همه‌ی زندگی‌ها وقتی بعدها می‌خواهی درباره‌اش بگویی یک جور قصه است. یک روایت ناقص که آدمها و همچنین طبیعت قصد دارند کاملش را تحویل شما بدهند. خوب بعدش چه شد؟ چی گفتید؟  همه‌اش یک آدم نیست. یک آدم نمی‌تواند باشد. باور کردنش  سخت است که یک آدم وقتی فشرده و خلاصه و چروکیده روبروی شما می‌نشیند، حداقل چند ده تا جوان داشته باشد! چطور بهش پا دادید؟ چی شد به فکر بچه افتادید؟ منتظر هستید بچرخد و سفارشش را تکمیل کند یا چیز جدیدی سفارش بدهد. اینطوری قصه‌اش نیز سرش را می‌چرخاند و یک آدم دیگر از آستین کتش بیرون می‌آید. یک آدم دیگر و همه‌ی آدمهای دیگر که در یک جسم چروک شده‌اند. یخ زده‌اند و صاحبشان هر روز می‌رود در گوشه‌ی پارکی، جای  خلوتی و یا تراس پنت هاوسی که بتواند آفتاب بگیرد. خودش هم اغلب نمی‌داند چرا. اما آدمهای تویش این تقاضا را دارند. جنب و جوش می‌کنند و پاها را می‌برند زیر آفتاب. تا  یخشان باز بشود. تا دوباره حرکت کنند. اما تقریبا همیشه و تا زمان مرگ این یخ باز نمی‌شود و آدمها آزاد نمی‌شوند. برای همین شاید بعضی هاشان که در وضعیتی خنده دار یخ زده‌اند برای همیشه همانطوری به دید ما می‌رسند.
پرده‌ی اشک زور زدن یخ‌های در حال آب شدن هستند. که اگر از زبان آدمی زاد بیرون نزدند از چشمها، نم می‌زنند. سه نفر دیگر اینطور نیستند. این سه نفر حتما هر کدامشان تقریبا موفق شده اند آدمهای دیگر را برای همیشه بکشند. مثل چند قلوهایی که توی رحم فقط یک نفرشان زنده مانده است. شاید برای همین است که آدمهای کوتوله ای به نظر می رسند. اما به هر صورت در این یگانگی، ماموریت موفقی داشته اند. 

سازمان محیط زیست: آمار درستی از حیات وحش نداریم!

سازمان محیط زیست: آمار درستی از حیات وحش نداریم!  

این خبری بود که قطعا منتشر شده والا برادر حیدری در برنامه ی مناظره ی تلویزیونی عصر جمعه، این خبر را باز پخش نمی فرمود.  

اما راهکار لازم برای این مشکل سازمان محیط زیست و به طبع آن مردم ایران چیست؟  شاید بخش عمده ای از بار سازمان محیط زیست بر دوش گونه های مختلف جانوری ما باشد. 

1- حیوانات گرامی در امر شناسنامه سازی برای گونه های مختلف جانوری از مکانیزمهای خود اظهاری تعریف شده در سازمان محیط زیست استفاده نمایند. 

2- با توجه به شکار در منطقه ی حفاظت شده ای در وسط تهران، سعی در به روز رسانی آمار مرگ و میر در سازمان محیط زیست را به عهده بگیرند. 

3- گونه های جانوری آبزی از طریق ارسال پیامک به شماره های اعلام شده از سوی سازمان محیط زیست آمار خود را به اطلاع برسانند. 

4- جغدهای محترم فقط در ساعات اداری به سازمان محیط زیست مراجعه فرمایند. 


5- کانگوروهای محترم لطفا از آوردن اطفال  در هنگام خود اظهاری در هر یک از شعب سازمان محیط زیست خود داری فرمایید. 

6- به جهت هر چه پربارتر کردن برنامه ی آمار گیری از گونه های جانوری مراسمی در سازمان محیط زیست به صورت جدی و نه مانند سالهای قبل برپاست. لذا از همه ی گونه های نام آور و یا کم نام بدین منظور دعوت می شود. دوستان عزیز توجه داشته باشند به جهت روز درختکاری و کمکاری مرکز 137 شهرداری تهران در توزیع نهال، شما رسانه باشید. هر موجود از هر گونه یک رسانه است. بدین روی، عزیزان با در دست یا بال داشتن نهال مورد نظر تا پایان هفته درختکاری در پارک پردیسان و مقر دائمی سازمان محیط زیست حضور به هم رسانید. 

7- به جهت حفظ شئونات اداری، از گونه های محترم تقاضا داریم از هر گونه اختلاط نامناسب، رفتار خشونت ورزانه و استحمام در ملا عام بپرهیزید.

غرش بیجا مانع کسب است، حتی شما دوست عزیز! 


خدمات و سرویسها: خیال آبادی به نام مرز پر گهر

خدمات و سرویسهایی که روزانه دریافت می کنید و یا به مشتری پرداخت می کنید چطور است؟ 

بدترین ضد حال این است که بعد از مدتها توی این ترافیک شب عید بروی کافه ی فرهنگسرای امام علی، بعد نگهبان زل زل نگاهت کند. در ادامه بفهمی کافه اصلا مدتهاست تعطیل است. انگار برزیل باخته باشد. از پا نمی افتیم و سعی می کنیم برای فردا برنامه ی بهتری بگذاریم.  

 برنامه ریزی برای غلبه بر ترافیک شاید موثر باشد ولی نمی شود به هم وطنانت اعتماد کنی. یکی از دوستان کافه ای را معرفی کرد که توی پروفایلهایش هم خبری نبود از اینکه رستوران است و شاید چای و قهوه ی بعد از غذا به شما بدهد. خیلی مودبانه منوی ناقصی هم داشت. بهترین جا برای دعوت به مسیحی شدن، گلد کوئست و غیره بود.

پ.ن: با حفظ احترام کامل نسبت به مسیحیان عزیز... دانه دانه ریگهای کویر ایران را می شمارم و روز به روز بیشتر به تقلبی بودن خدمات در این مرز پر گهر پی می برم. یک جور خیال آباد که نسلهای آینده قطعا ازش فیلم می سازند. از بی تمدنی و غرب وحشی گری خفیف و زیر پوستی جماعت هم وطن. 
ولی باز هم ادامه دارد. قرار است هر روز تصحیح شود.