360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

علت پاییزی

دلم لک زده است برای جوکهای بی مزه و خنده های بامزه رضا رشید پور. همینکه سر صبح بی هیچ  دلیلی بخندی همراه با اعتدال پاییزی نصف النهار کجا، همین که یادت باشد سالهای بدون هیچ دلیلی مدرسه می رفته ای

همینطوری یادت باشد که فصل دیگری از باران مخملی باید همین روزها راه بیفتد. فصلهایی که شورش کرده و حسابی از تقویم خارج شده اند. 

خروس خوان یونیورسیتی آو تکنولوجی

اینجا جوجه خروسی نشسته است. چند تا مرغ به شدت رنگی آن طرف‌تر دور یک لپ تاپ جمع شده‌اندو  دارند قد قد می‌کنند و می‌خندند. خروس جوجه نگاهش می‌افتد به پشت لپ تاپ و علامت یک تخم مرغ گاز زده را می‌بیند. جوجه خروس دیگری دارد شیش و هشت گوش می‌دهد: هوا کاملا آفتابی است. انتظار هیچ ابر و بادی تا غروب را هم نداری. یک مرغ هم تنها روی نیمکتی نشسته و سر پایین دارد با گوشی‌اش صحبت می‌کند. انگار کرچ شده است. جوجه خروس ایستاده هدفون Free to air دارد. طوری که صدا از بغل گوشهایش بیرون می‌زند: تازگیا کنج دلم دلبری لونه کرده... من و پسرای محله‌مون شدیم اسیرش... انگار آفتاب اذیتش کرده و زیر بغلش حسابی خیس شده باشد. بال بال می‌زند و قدم رو می‌کند. خروس مدیر جوجه خروس خسته را که به نرده‌ها تکیه زده و دارد مرغها را یکی یکی از سر می‌گذراند صدا می‌کند. انگار بخواهی یک بچه درس نخوان را توجیه کنی بالش را می‌گذارد روی دوش خروسک... خروسک عزیز ببین شما وجه‌‌ی خوبی توی این مرغدونی داری... سعی کن این قضیه رو حفظ کنی... – بله آقا . بالش را می‌کشد روی تاجش : چشم بیشتر دقت می‌کنیم.  

 

برا خاطر  خودت می‌گم: ببین بابات اسم و رسم داره... خروس شناسنامه داریه برای خودش. ببین باهات راحتم دارم این حرفها رو می‌زنم. بعضی‌ها به مرغشان کیش نمیشه گفت. تو از خودمونی ما با ابوی رفیقیم. اینطور میگیم پای خروستو ببند به مرغ همسایه هیز نگو... یعنی من شما رو دیدم با اخوی مقایسه کردم دیدم نمیشه بهش چیزی گفت. به هر حال دو خروس‌بچه از یک مرغ پیدا می‌شوند، یکی ترکی می‌خونه یکی فارسی.... می‌گوید و هیکل خپلش را  ور‌می‌چیند که برود. اما دوباره بر می‌گردد و با نوک تقریبا بسته‌اش، انگار سالهاست نخوانده باشد می‌گوید: راستی این پیرن زری همون مرغ محترمی که کمی اضافه وزن داره ... یعنی می‌دونی... چشمکی می‌زند که یعنی قدینا.... خروسک اول سر درنیاورده ولی پخی می‌زند زیر خنده و صاف می‌گوید آره قدینا ... مدیر خروس هم با خنده جواب می‌دهد: زکات تخم مرغ یه پنبه دونه است... دانشگاس دیگه نباس اینقدر هم سخت گرفت. 

خروس مدیر بر می‌گردد و شلنگ تخته می‌رود سمت دفترش توی راه دوباره خم می‌شود و به تاج یکی از خروسکها اشاره می‌کند و صدایش بالا رفته است: شغالی که مرغ میگیره بیخ گوشش زرده 


مادر بودن برای تمام فصول - رمز مادر بودن

امروز جایی فصلی از یک رمان خوانده شد و من گفتم : هالیوودی است و مرا نگرفته است و اینها... 

بعد دارم فکر می کنم برای یک آدم که تازه یا در همین حوالی تازگی مادر شده است خیلی باید زندگی هالیوودی به نظر برسد که برای تمام این مادر شدن اش قصه بسازد. شاید اگر ما هم می زاییدیم همینطوری می شد علاقه هایمان برای دیگران غیر خاص و دستمالی شده به نظر می رسید

چرا کتابهای بازاری روان شناسی خوب نیست؟

شاید خیلی از مصرف کننده های این نوع کتابها مثل انواع روان شناسی موفقیت و کلا کتابهایی از کارن هورنای با عمق بیشتر بگیر تا همین کتابهای آنتونی رابینز در یک مجموعه جا می شوند که به نظر برای یک ایرانی یا یک آدم شرقی با پیچیدگیهای اجتماعی فراوانی که فرد تا قبل از مواجهه با کتاب داشته باشد، نه تنها مفید نیست بلکه بسیار هم مضر خواهد بود. خیلی اهل شرقی - غربی کردن نیستم ولی به نظر این نوع آثار به جهت قابلیت تطبیق با روشهای آموزشی غربی که 1001 منطق زندگیشان ساده و عمل گراست، انگار می توانند به راحتی با دستکاری یکی دو تا سوییچ کار تصحیح های روانی را انجام دهند. ولی آدم شرقی در مواجه با اینها به نظر مدل بسیار ساده تری نسبت به واقعیت تجربه می کند. مدلی که شاید به مدل استوانه ای اسب نزدیک تر باشد که اصلا همه می دانیم با اسب چقدر فرق دارد و چقدر آدمها می توانند از این مدل بهره برداری کنند. لازم است یاد آور شوم این حرفها در ستایش پیچیدگی شرقیها نیست و فقط در این حوزه وضعیت موجود را خبر رسانی می کند...

شکایت مجاز

کاش می شد از مرده ها شکایت کرد. نه اینکه مجاز نباشد چون اصلا اینجا هر کار غیر فیزیکی دارد مجاز می شود. بماند. می رفتم از سهراب سپهری رسما شکایت می کردم. شکایت می کردم که باعث شده یک عده ای به هوای او همه که شده این هوا شیشه های نازک تنهایی داشته باشند. طوری هم پشت این شیشه های بایستند که حتی باد روزانه هم بهشان نرسد و از این سهمیه محروم باشند. اینطوری شده است که خیلی ها به هوای همان گذشته مانده اند