360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

هندسه ی تسلیمی

باید اتفاق افتاده باشد. باید یک روزی از تاریخ یک دانشمندی مثلا بعد از اقلیدس بیاید و این هندسه را به جمع قبلی ها اضافه کرده باشد. 

یعنی بر خلاف روزگار یونانیها که همیشه کمال گرا بودند و دایره و کره را خیلی دوست داشتند، یک کسی با توجه به شرایط بازار و نوسانات ارزش آدمها، بایستی هندسه ای درست کرده باشد با لبه های تیز، دایره هایی که به مثلثها تسلیم می شوند. مثلثهایی که دایره های توی تنگنای یک زاویه ی حاده گیر می اندازند و حتی شده با وعده ی یک عمود ناقابل از هر نقطه ای که شد، جلوی سیل خواسته های دایره های بیچاره را می گیرند. دایره هایی که دارند توی زاویه ی حاده پنچر می شوند. دایره هایی که با نبودن زاویه ی حاده هم خیلی حالشان خوب نمی شود و امید برگشت ندارند. 

هندسه را همه از کودکی و غریزی زیر سر خود دارند. وقتی ما همه خوابین روی یک هندسه ی خواب سر گذاشته ایم. یا یک متکا  و یا رسما تنی با هندسه ای خاص. هندسه ی منحنی این آدمها تاریخچه ی بزرگی دارد که ما بدون هیچ دغدغه ای همیشه می توانیم از آن هیجان زده شویم.

آقای نفت، خانم دولت

کسب و کار به سبک ایرانی اش واقعا دردناک است. بحث درآمد به کنار، مفید بودن کار کردن برای آدم کلی اما و اگر دارد. انگار عروس بزرگی به نام دولت بخواهد با یک بشکه نفت سیاه سوخته و خپل ازدواج کند. تمام نزدیکترهای آن و همچنین فامیلها هم هی در تدارک این عروسی باشند. از پله های مترو بالا و پایین کنند، توی ترافیک همت جلو و عقب کنند، زیر برد دانشگاه منتظر خرده فرمایشهای سر آشپز باشند، یک جوری این مراسم را مشغول باشند تا وقتی عاقد بیاید و عقدشان کند و بعد عروس و داماد کلیه ی مهمانها را برای صحنه آخر عروسی بیرون بیرون بریزد و بعدش باز هم روز از نو و روزی از نو باشد و این همه از عمر مهمانها یعنی ماهایی که توی کشورمان مهمانیم، رفته باشد فقط در زحمت صاحبخانه

راه پله های الکی - فرهیختگی

فرهیختگی به نظر هر چقدر آدمهایش کم شده باشند و زیر سوی پایین چراغ میدان را ترک کرده باشند، باز هم به اندازه کافی مثل امروز سرگرم کننده، جذاب، هورمون افزا، معطر کننده و اصلا وردنه ای برای صاف و صوف کردن چاله های زندگی به نظر می رسد. حالا معلوم نیست چقدر این بافته ها در واقعیت وجود داشته باشد. مثل همان میخ طویه ای که مرکز جهان ملانصیرالدین بود، قافیه ندارد، حقیقت هم ندارد ولی برای شادی ارواح زنده های آدم هم کافی است. انگار زندگی را بدون غلط جلو بروی. اصلا مثل کوهنوردی روی راه پله های دربند است. هر کسی طلبه اش نیست. بعضی ها به شدت تنها می روند. بعضی ها فقط دنبال نرم تنان و یا آهن صاحبان می گردند. بعضی ها هم به صراحت دنبال تفاوت در حد راه پله ای آن هستند. بعضی ها مثل گل گاوزبانی که هفته ای یکبار نوش می کنند، به نظر همین یک روز را با نکشیدن سیگار، انگار در وضعیتی که دوست دارند زندگی می کنند و جبران 6 روز وضعیت اجباری را می کنند و ... که این شاید همین فرهیختگی با همه ی افه و اداهای خواسته و ناخواسته ی همراهش باشد. 
به شهادت باباطاهر عریان که همیشه ی تاریخ عافیت طلبی و کنار ذغال گرم شدن بهتر از آتش هولناک معنی را نوشیدن است که صورت و سیرت را کباب خواهد نمود...