360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

دانشگاه امیر کبیر- روزگار دانشجویی

امروز بعد از سالها رفتم دانشگاه امیر کبیر. حس و حال آدمهای فنی که مدتی است از آنها دور مانده ام دوباره نشست به سرم. یک جور انرژی که دارد توی بازیهای سایتی و وقت گذرانیها و حال گیریهای دانشجویی هرز می رود. ما هم همین بودیم. مشکل فلسفه هاست. علوم انسانی ها حداقل فلسفه های بهتری همراه خودشان می برند دانشگاه ولی فنی ها اکثرا  دچار مشکل فلسفه ی کار و فکر کردن در فضای فنی هستند. یا دارند تحمل می کنند که اپلای کنند و بروند یا به یک شغل آبرو دار در یکی از شرکتهای پر پرسنل  خصوصی فکر می کنند. بقیه البته گرفتار بند سنگین مدیریت خواندن و کار مدیریتی می شوند. نمی دانم چه خواهد شد ولی اتلاف بی پایان منابع انسانی توی ایران غم انگیز است. جایی که برای کسب و کار داشتن و یا حتی نداشتن فوق دیپلم برای هر کاری کافی است، چرا دانشگاه این همه سرمایه را  دارد به فنا می دهد. باور کنید دانشگاه آزادیها و غیر انتفاعیها چون زودتر با مساله ی پول آشنا هستند خیلی حواسشان جمع تر است.   انگار خیلی با دیسیپلین تر از نوع ایرانی اش هستند و اصلا یک در هزارشان را دیده باشم که دنبال مقوله ای به نام علم و روش علمی و کمال گرایی در کار باشند. قصه های اینطوری زیاد است و عاقلان دانند. توی دانشگاه امیر کبیر یک غلغله ی دائمی هست که هضمش برایم  دلپذیرتر از دانشگاه خودممان می باشد. یک برنامه ای توی دفتر مطالعات فرهنگی دانشگاه داشتیم. همه متین و سنگین و رنگین نشسته بودیم. یک مهمان  هم داشتیم که از دانشگاه امیر کبیر آمده بود. امیر کبیری ها را آن روز دکتر سروش گرم می کرد و  به میدان می فرستاد. آن روز هم وسط بحث اسطوره یا رمان بود که یکهو همین مهمان گرامی به خروش آمد و گفت: راستی فرج سرکوهی رو هم گرفتن. همین نبود. بعدها از نزدیک و بیشتر با بچه های امیر کبیری رفاقت کردم. روزی را تعریف می کردند که یکی با تی داشت نماینده ی مقام معظم رهبری را با طی دنبال می کرد. چه حرارتی توی اینجور کارها بود هرگز نفهمیدم. به هر حال آن روزها گذشت و دانشگاه به تعبیری شد شهر بازیهایی برای عاشق شدن و زود فارغ شدن های دردناک.

محمود حسینی زاد برنده مدال انستیتو گوته 2013 ترجمه ادبیات آلمانی

محمود حسینی زاد - برنده مدال انستیتو گوته 2013 شده اند. محمود حسینی زاد مثل سیصد و خرده ای نویسنده و مترجمی که از سال 92 به جهت تبادلات فرهنگی با زبان و ادبیات آلمانی فعالیت نموده اند لایق این جایزه شناخته شده است.  ایشان مترجم آثار برشت، اووه تیم، ایگنو شوتسه، یودیت هرمان و دیگر نویسنده های آلمانی است. محمود حسینی زاد در سال 1325 در تهران دنیا آمد و بنا به شغل پدرش در جاهای مختلفی از ایران زندگی کرده است. محمود حسینی زاد اصولا تحصیلات علوم سیاسی در آلمان دارد که با ادبیات داستانی صیقل معنی داری به آن زده است. نکته جالب توجه در این جایزه و در ارتباط با فرهنگ و ادبیات آلمانی، وجود کارل پوپر در بین نویسنده های برنده ی مدال ادبی گوته است.  

 

نمی دانم چقدر ادبیاتی هستید و چقدر تهران هستید و چقدر اهل محافل ادبی هستید ولی زیاد لازم نیست همه ی این شرایط را بیشتر از یکی دوبار با هم داشته باشید تا از هم صحبتی استاد لذت ببرید.  

استاد محمود حسینی زاد، نویسنده و مترجم پر کار و به حق متواضعی هستند که من در همان یکی دو جلسه ی اول که دیدم، از آشنایی با ایشان خوشحال شدم. خوب! دیدن  مترجم آثار برشت و کلی از رمان و داستان های کوتاه جدید تر آلمانی که در نشر افق چاپ شده، به اندازه کافی دلپذیر هست. شاید دقیق تر از این حرفها را توی سایتهای دیگر یا توی ویکی پدیای ایشان بخوانید. 


ولی مهمترین چیزی که واقعا مسرورم کرد، دلسوزی، پرکاری و مسئولیتی است که ایشان در قبال نویسنده های جوان احساس می کنند. واقعا حرفه ای نقد می کنند و با حوصله کارها را می خوانند. روحیه ی امید را از نفس این استادها باید دریافت. 

فیلم زندگی دیگران -2006

فیلم زندگی دیگران داستان زندگی یک مرد سوسیالیست که تحت نظر نیروهای امنیتی آلمانی است و ماجراهای مربوط به شکستن دیوار برلین در آن روایت می شود. 


در قراری با نویسنده ای این چنین می گوید: 

نویسنده: دیگه نمی تونم تو این کشور بمونم. 

نه مردم درستی داره نه آزادی بیان. 

از طرفی این همون سیستمیه که ما ازش برای نوشتن الهام می گیریم. نوشتن درباره زندگی شیوه ی زندگی مردم. شیوه ی واقعی زندگی اونها. 

این شاهکاریست که از درون ما نشات میگیره. 


ولی واقعا ازش متنفرم ...

امیدوارم در زندگی بعدیم یه نویسنده بشم. 

http://www.imdb.com/title/tt0405094/


یکی از بهترین تصویرها وقتی اتفاق می افتد که مامور امنیتی تنها، با شنیدن صدای بغلم کن از سوی زن نمایشنامه نویس - یا نویسنده طبق توضیح IMDB- خودش را بغل کرده است. 

البته جایی هست که نویسنده - گئورگ- بعد از شنیدن خبر خود کشی دوستش سعی می کند در سکوت پیانو بزند، واکنش مامور امنیتی که حال گلچین ادبی برشت را هم از رویش عشق خوانده، باید بیننده را تحت تاثیر قرار بدهد. چیزی به نام فرهنگ موسیقی در آلمانیها که باهاش عجین شده اند. نمی دانم... ولی به نظرم ما ایرانیها در چنین موقعی سعی می کنیم مثلا بلافاصله در خانه متوفی جمع بشویم. 


فیلم به نوعی روایت هالیوودی جذاب دامن زده است. بارها مسایل اجتماعی در رویه ی این طور فیلم ها و سوژه ها مطرح شده است ولی مهمترین چیزی که برای آدمهای امروزی جذاب است به نظر مسایل شخصی آدمها در موقعیتهای اجتماعی مختلف است. 

باز هم اینجا درگیری مامور امنیتی با سوژه را می بینیم که در نسخه های زیادی از فیلمها و داستانها اتفاق افتاده و اصلا به ذات جذابیت دارد. و همچنین عشق، چیزی که انرژی زیادی برای بار کردن قصه دارد. جایی که ذهن مخاطب با هر تلنگری حتی افتادن یک لیوان هم می تواند تحریک شود. 

بخشی هست که مامور امنیتی با هنر پیشه زن وارد گفتگو می شود. مامور امنیتی نقشی خدای گونه دارد و به نظر قرارداد کامل و قائمی برای گفتگو دارد که بی چون و چرای اضافی با زن هنر پیشه انجام می دهد و به نظر خیلی به جا است. 

طرز تهیه پن کیک- آشپزی برای فراغت

در زمانی که سرعت اینترنت مثل ظلم آموزگار برای توی کلاس نگه داشتن بچه هاست می شود به علایق شخصی خود رسید. مثلا من در این هنگام سعی در درست کردن - پن کیک - می کنم. اصلا این پن کیک یک جور نماد مقاومت و پایداری است. مثلا همان شعرهای طنز که در وبلاگ می گذارم، حد اعلای به فلانم است. چرا باید بر خرمای نخیل که برای خیلی ها به نظر ترش و برای دیگرانی خیلی شیرین است و دست ما در کل کوتاه اینقدر زاری کرد؟ 

دستور تهیه پن کیک 
پ.ن: 

یک یا دو تا تخم مرغ را در ظرف اینقدری هم می زنیم. کف کردنش با خودتان. جوش شیرین هم برای معده خوب نیست. بیکینگ پودر ولی شاید بهتر است. آرد می ریزیم و شیر. اگر شیر نبود حتی با آب. بعد این ها را مخلوط می کنیم طوری که یک خمیر نه چندان سفت یا آبکی شود. بعد ته تابه را چرب می کنیم و به اندازه ای از این خمیر توی تابه می ریزیم که راحت بشود  پشت و رویش کرد. به اندازه ی یک نعلبکی - یادش به خیر نعلبکی -  به نظر مناسب است. یک طرفش وقتی قهوه ای شد پشت و رویش می کنیم و بر پدر لنگر خلیج فارس هم لعنت اگر سوخت. شکر را هم فرمودند اضافه کنید به هر جایش که دوست داشتید. یکی دو قاشق سوپ خوری معمولا کافی است. 

کنترل زد- CTRL+Z می زنی - شعر طنز- UNDO

کنترل زد- CTRL+Z می زنی - شعر طنز- UNDO


اگر با  دیر قسطان وام داری،  CTRL+Z می زنی 


اگر در دادگا  شاهد نداری 

اگر در بین دعوا کم میاری 


اگر در درس املا شاهکاری 

اگر ایراد قانونی نداری 

اگر رفتی برای خواستگاری CTRL+Z می زنی 


اگر شد فیش برقت صدهزاری 

اگر تومان شده صدتا فغانی 

اگر ادلار شد یک ده هزاری CTRL+Z می زنی 


اگر رفتی ته جدول ز جبر فوتبالی 

اگر آداب دانی، شد برای ماستمالی  CTRL+Z می زنی 


اگر شد کار مهرویان تبانی

اگر آرتیست شد، بعله:) فلانی! CTRL+Z می زنی 


اگر دروازه شمران شد زخاک پرتغالی 

اگر دربند شد جایی برای دستمالی  CTRL+Z می زنی 


اگر شیطان شده آتیش سیگار و بخاری CTRL+Z می زنی 


اگر – تینا- شده شکل زنای امتحانی  

اگر – سینا –  گذاشته ابروی رنگین کمانی CTRL+Z می زنی 


اگر دکتر، مهندس، مخترع،  می‌میره از درد گرانی  

اگر استاد دانشگاه پوشیده کتانی 

اگر تمثال دکتر ، وای دکتر، وای دکتر شد جهانی 


CTRL+Z می‌زنی