یک حرف معروفی هست که با کمی اغراق دارد می گوید که هر گاه قصه ای را که خیلی هم دوست داشته اید ولی نمی توانید برای دیگران تعریف کنید، آن وقت به طور قطع یک شاهکار از زیر دستتان عبور کرده است. خوب همیشه هم عقل سلیم کمک می کند تا به درستی بفهمیم که هر اثر گنگ و در خود تنیده ای نمی تواند زیبا و شاهکار باشد. به طور سر دستی چند تا ملاک مشخص وجود دارد که یکی از مهمترین آنها این است:
به نظر خواندن یک کتاب خوب تجربه ی مشترک بین آدمهاست. بنابراین به طور مشخصی هرگاه در مجموعه آدمهایی که سلیقه شان را قبول دارید، می توانید مثل یک جور انتخاب مرجع دینی - و یا انتخاب نکردن آن- عمل کنید. تجربه ی زیبایی شناسی ادبی به نظر بسیار شبیه تجربه ی دینی است. آدمهای مختلف با زبانهای مختلف اینطور چیزها را به طور مشترک دریافت می کنند و با آن به هیجان می آیند و لذت می برند.
اما بعد از این مقدمه طولانی درباره کتاب دوبلینی ها :
این کتاب مجموعه داستانی است که موضوع واحد آن دلزدگی آدمها در برش زیبایی از دوبلین -ایرلند-است که جیمز جویس توانسته است تجربه ی ماندگاری از آن به دیگران منتقل نماید. گواه این موضوع جشنی است که هر ساله به بزرگداشت این نویسنده و این کتاب در دوبلین و توسط دوبلینی ها برگذار می شود.
جشنی که نا خودآگاه تصویب شده و بیرون ریخته و دستمالی شده ای را فقط محض اطلاع در بین دوبلینی ها پخش می کند: ببینید ما در آن روزگار چطور بودیم؟
به نظر تنها نبوغ این نویسنده برای ساختن چنین مجموعه ای کافی نیست. جسارت آقای جویس در پرداختن قصه ها به این شکل برای نویسنده های تازه کار حتما هراس انگیز و دور از دست خواهد بود.
فضاهایی که تازگی و بدیع بودنش نسبت به نویسنده های دیگر دنیا، در اثر ماندگار جویس فریبنده است. گاهی عمق اثر باعث می شود خواننده، خود تمام خاطرات مربوط به چنین تجربه هایی را در ذهن بارگذاری کند و حتی از خواندن باز بماند.
این موضوع نه فقط تجربه ی شخصی بنده است، که بعضی دوستان هم دقیقا چنین تجربه ی مشابهی را در خواندن این اثر داشته اند.
لازم است یاد آوری کنم برخی از داستانهای غریب این مجموعه توسط آقای گلشیری در کتابی مجزا منتشر شده اند.
نکته ی جالب متن داستانها این بود که گاهی بر خلاف تصور امروزی از داستان، جویس از جملات و عبارات به نسبت فنی در حوزه اندیشه را مستقیم در متن استفاده کرده است. مثلا:
دید که طبیعت اخلاقیاش نابود میشود.
یکی از آن آفت زده ها که تمدن بر پایهی آنها بنا شده است.
و یا در جایی تنهایی بی علاج روح به شکل صدای فردی شنیده می شود
جویسی که ما می شناسیم در جای دیگری دقیقا نظریه ی زیبایی شناسی توماس آکویناس - نوعی عرفان مسیحی - را در رمان چهره مرد هنرمند در جوانی، به کار برده است.
برای مطالعه در این زمینه لینک زیر را نگاه کنید:
بخشی از بخشهای جذاب و فراوان مجموعه دوبلینی ها :
خانم از او پرسید :چرا افکار خود را منتشر نمی کند؟ آقای دافی گفت: چرا منتشر کند؟ برای اینکه با جمله پردازهایی که قدرت شصت ثانیه فکر کردن ندارد مقابله کند؟ برای اینکه خود را مورد انتقاد طبقه متوسطی کند ذهنی قرار دهد که اداره اعتقادات اخلاقی خود را به اختیار پلیس گذاشته و هنرهای دستی و موسیقی را به صاحبان تماشاخانه سپرده است؟ واقعه ی جانگداز - دوبلینی ها
تا به هیزم برسد یا که به نفت
گاز کوتاه کند عمر زمستان مارا
تا که کنکور شود بار دگر تشریحی
مرگ تشریح کند قلوه و دستان مارا
تا که پرباد شود طایر قدس ارشد
دکتری فرش کند ره به مهستان مارا
تا شود جمع شبی بهر زفاف
سرطان راه دهد از در پستان مارا
تا به بستر برسد دلبر مست
بکُشد بانک به قسطان مارا
تا که این سود شود تضمینی
ضامن کارد شود سود فراوان مارا
تا شود زیر پل آسفالت برای رفتن
سید خندان ببرد سمت دبستان مارا
تا معبر بکند خواب به تعبیر خودش
حسن تعبیر شود عورت عریان مارا
تا که نفتی برسد سفرهی ما
بحر میت شود این دولت هستان مارا
تا شباب وطنی می رود و بر گردد
وطن پیر کند غوز و خمستان مارا
تا شود گاو چنین گوساله
ببرد آب وجود از در بستان ما را
کرایه خانه دادن کمر هر کسی را شکسته است مگر خلافش ثابت شود. این روزها که خبر از افزایش بهای مسکن و گرفتاریهای زیادی مانند مسکن مهر وجود دارد. صاحبخانه ها در هر حرکتی تلاش می کنند بازار عرضه مسکن را در دست داشته باشند. افزایش بهای مسکن چیز عجیبی نیست ولی می تواند شعر طنز مسکن
آنچنان کز رفتن مستاجرم آماس میماند به جا
بعداز آن نرخ کرایه خانه را دلخواس می آرم به جا
میسپارم دست بنگاهی به دست خانهام
شاید او شرط رفاقت در سرش بالخاص میآرد به جا
زیر زمین خانه را هم یک دو روزی بعد ازاین
کل خانه یک طرف باشد ولی زاپاس میآرم به جا
دکتری دیدم که خوش میگفت در قطع الطریق
پارکینگش را سوییت گردانم و آناث میآرم به جا
وین مکان از هر نظر نیکو شود با دقت آغاز ماه
بدو شهرا الکرایه، لاجرم وسواس میآرم به جا
کامجویی در جوانی هیچ منکر هم دارد عزیز خاطرم؟
چون مونث باشد این مستاجرم، آوانس می آرم به جا
این همه اطوار و عادات و خصایل نقل شد
از برای مسکن مهرم کمی احساس می آرم به جا
آن معلمها که می گفتند درس و بحث را پروار کن!
زین سبب ها عرض دارم لاشبه رقاص می آرم به جا
حتما گوشهای از دنیا نویسندهها و کلا هنرمندهای زیادی- لبهی آسیب پذیر جماعت- آدمهای نازکتر از گلی که شکستهاند و خارشان مانده است، هستند و ما احوالاتشان را ندیدهایم. گاهی به همین سادگی از کنارشان عبور نکنیم.
این اصلا به این معنی نیست که خودم را هنرمند میدانم یا بزرگتر از خیلیها و یا نصیحتهای پدر بزرگها جلوی چشمم باشد. ولی همیشه به جز اهداف شخصی که به خود اشخاص مربوط است مثل جفت یابی، شهرت و گاهی خیلی خیلی کم از پول. چیزی که زندگی روی این سیاره را هنوز ارزشمند میدارد هنر است. هنر کشف ذکاوتمندانهی معنای ناب از بین هرج و مرج، دروغ و جهان سوم بازیهایی که محصول خودمان است. خودمان که در یک متری انتهای این ماجرا قرار داریم. رفیق! خودمان که برای سلام و علیکمان احترام کافی نگه نداشتهایم. دور ریختن سنتها همیشه یک جور جایگزین خوب میخواهد. والا میشود همان نهی از منکری که دائم توی گوشمان هست و باهاش مخالفیم و همانطوری هم هستیم. رفیق! بزن روی سینهی بغل دستیات تا نفس بکشد. تا مبهوت هیچ چیزی جز منظرهی زیبای آدمها، زیبایی از ورای روشنفکری فکر کردن و بورژوایی زندگی کردن، نشود. همین بالاخره باید خود را در بین جماعتی بیمه کرد و همین قانونهای – بالاخره- آدم عافیت زیست روشن فکر را یک جور کلاژ ناقصی از حب و بغضها خواهد نمود. همین یقههای بیتفاوت آدمها ازبس که گرفتهایم و میگیریم ما را میبرد به جایی که قانونهای جدیدمان، مثل – دربارهی دیگران قضاوت نکنیم- روی سطح لغزندهای با انگشت زدن روی غبار نوشته شده که اصلا هدفش از اصل افتاده است. فرعش مانده که من به دیگری چه کار دارم. نفی جمعی و کلی خیلی فرق دارد با نفی عوام زدگی و انتخاب فردیتهایی که قرار است با چسبی به هم متصل شود. همین بالاخرههایی که من و شما را بیمه میکند تا سر همین اولین پیچ دنیای هنر به درد میخورد نه دورتر از آن. رفیق! تحمل میکنیم. یعنی مقاومت میکنیم مقابل هر چیزی که بویش، طعمش و رنگ و شیرهاش با هنر فاصلههای زیادی دارد. هدفهای شخصی که بالاتر هم گفتم فی البداهه بد نیست ولی وقتی تمامش این شد، میشویم تمام همان جماعت عوامی که همیشه باهاشان مشکل داریم. رفیق! من خودم را باشم مثل یک بطری یک و نیم لیتری هوا، فقط برای عمق محدودی به آدم اجازهی شنا کردن در عمق را خواهد داد. رفیق مواظب خودت باش.
کتاب نه چندان حجیمی پر از آموزه های زیبا برای نمایشنامه نویسی.
گزیده ی کوتاهی از این کتاب که قطعا بیشتر از اینها حرف برای برگزیدن دارد:
شاهکار یا اثر ممتاز در واقع بدون یکی از اجزای بنیادینی
عرضه میشود که میتواند آنرا به تماشاگران پیوند دهد:
حضور مقاومت ناپذیر زندگی
و این, دوباره مارا به فضای خالی بازمیگرداند.
به همین دلیل در همه ی کشورها, تماشاگران آثاری را
معمولا ترجیح میدهند که ما کم ارزش میدانیم.