سفر نامه تهران یک سفرنامه ی درون شهری است و برخلاف توصیه های ترافیکی صورت می گیرد. سفر نامه تهران آسان ترین راه برای فراموش کردن این نیست که تهران شهری است که نیاز به تغییرات دارد. سفر نامه تهران عملا مصیبتی است که هر روز شاید شاهدش باشید ولی از یک نگاه و روایت دیگر. سفر نامه تهران برای علاقه مندان هیچ توصیه ای ندارد. سفر نامه تهران فقط و فقط یک ضد سفرنامه است. سفر نامه تهران قرار نیست از یک نقطه به نقطه ای دیگر برود. سفر نامه تهران یک سفرنامه ی مردمی اجتماعی بوم شناسی و یا هیچ چیزی از این دست نیست. سفر نامه تهران اهل نوستالژی نیست. سفر نامه تهران به نظر روایت شخصی و در عین حال جمعی ما درباره ی بودن در تهران است. ادامه مطلب ...
چند سال پیش از اینکه مترو به این نواحی مهاجر نشین برسد. اینجا یکی از خلوت ترین شهرهای اطراف تهران و از مجموعه جاهایی بود که اوایل انقلاب کلی آدم تبعیدی را به خود جذب کرده بود، بیشتر اینها که اعضای حزب کمونیست (حزب توده) در ایران بودند به همراه بسیاری از آدمهای نزدیک به دربار که فقط به واسط خدمت گذاری به دربار توانستند ویلایی خارج از تهران تهیه کنند به این مناطق مهاجرت کردند.
بعدها مهاجران دیگر مثل اغلب جاهای ایران کرد و لَر قاطی آمدند به این مناطق. این که میگویم لزوما فقط کردها و ترکها به اینجا مهاجرت نکرده اند، اولین دلیل مهاجرت به این نواحی وجود مجموعه عظیم ایران خودرو با شهرکی به نام پیکان شهر در حوالی کیلومتر 13 و بعد از آن اتوبان مخصوص تهران کرج است که مجموعه عظیمی از کارگران و مهندسین و تکنیسینهای صنعت خودروی کشور را در خود جای داده است. از کارگرهای خط تولید رنگ و بدنه بگیر تا انواع واحدهای اقماری قطعه ساز و قالب ساز و واحدهای ریخته گری با همان کورههای مهیب و آدمخوار سرخ زمینی و القایی و غیره در خدمت مجموعه های خودرو سازی کشور در این منطقه شدهاند. یکی دیگر از قطبهای خودرو سازی کشور که رقابتی دانمی با ایران خودرو به عنوان واحد انحصاری تولید خودرو در کشور فعالیت میکند، خودروی سایپاست که همین پراید مستضعفین را تولید و به بازار میچپاند. این مجموعه شامل سایپا دیزل، ایران خودرو دیزل، مجموعه ساپکو به عنوان واحد مدیریت و نظارت کلیه واحدهای ایران خودرو است. ساکنین این نواحی در اتوبان هنوز از هم از وسعت فضای شهری و هوای بسیار سالم تری از شهر تهران برخوردارند. اما یکی از مهمترین حقایقی که در مورد استان عظیم البرز وجود دارد این است که وسعت جمعیت و رشد مهاجرت به همراه تنوع قومی قبیله ای این ناحیه فقط با بیان ترافیک انسانی در مترو و یا اتوبان در ساعات اولیه صبح و غروب کافی نیست. اینجا به گفته خودشان یک ایران کوچک است. اما همیشه این ناحیه که این روزها به نام استان البرز طبقه بندی میشود، به راحتی بزرگترین مهد مهاجرت ایران است. در مقایسه با آمریکا که سرزمین بنا نهاده شده از سوی مهاجران است، کرج پاجوشی از سرطان بزرگ تهران است که نه تنها بر خلاف آمریکا مهد دموکراسی نیست، بلکه بیشترین آمار جرم و جنایت اعم از دزدی، قاچاق مواد مخدر، قتل و تجاوز در آن بسیار بسیار بالاتر از تمام نقاط ایران است. اقتصاد این نواحی بیشتر شهرستانی و کارگری است. فردیس به عنوان نمونه ای از شهرهای تابعه کرج جمعیت فراوانی را در خود جای داده است. غروب این شهر تصویر پیاده روهایی است که از میدان اول تا 5 ام فردیس امتداد یافته از آدمهای به هم پیوسته و قدم زنان است. تنها تفریح این نواحی قدم زدن در خیابان و گاهی استراحت دریکی دو تا فروشگاه بزرگ است. این شهر فاقد هرنوع سینما یا مرکز فرهنگی دایر و استخوان دار است. اینجا گوشهای از فرهنگ به هم آمیخته مهاجرت با انواع انحرافات اخلاقی رایج بین جوانان را میتوان به شکل کاملا برجستهای مشاهده نمود جوانانی که از هیچ فضای شهری برای تفریحات خود جز پناه بردن به شبکههای ماهواره و فیلمهای آمریکایی که به صورت غیر مجاز در سراسر ایران و از جمله همین شهر وظیفه فرهنگ سازی نهادهای فرهنگی کشور را به عهده دارند، ندارند.
ساختمان پلاسکو
دوستی را دیدم که مدتها در یکی از فروشگاههای این ساختمان که نزدیک بازار واقع شده کار میکرد. از تن فروشیهای به خاطر یک تی شرت در حدود 10-15 سال قبل بگیر تا بعضی خاطرات مثل همین یکی که تعریف کرد:
کلاه شاپوی خیلی نفیسی روی سر یکی از مانکنها داشتیم. سر ظهر درمغازه را قفل میکردیم و به بهانه ناهار آهنگی شیش و هشتی هم چاشنی میکردیم و با چند تا پسر فروشنده حسابی دور بر می داشتیم و مجلس گرمی میکردیم. ظرفهای غذای فلزی که زیاد گرم شده بود این فرصت را میداد که کمی دست دست کنیم تا غذا قابل خوردن شود. روزی هم در حال رقص شاطری خودمان بودیم که دو تا دختر تراشیده آمدند و اصرار کردند که میخواهند خرید کنند. به هر صورت شرط کردیم که خریدار این وقت باید به میدان بیاید. اما موضوع با خنده تمام شد و کلاه را برای پدرعزیزشان به قیمت گزافی بهشان انداختیم.
ساختمان پلاسکو یکی از مراکزی بوده که از قدیم با قیمت مناسب و تنوع اجناس مورد نظر همه شمال و جنوب نشینان شهر بوده است. با این حال الان هنوز خیلی معلوم نیست اینگونه باشد. این ساختمان مثل خیلی دیگر از بخشهای بازار در زمان پهلوی اول بنا شده است. شهرت این جور جاها توی تهران طوری است که خیلی از شهرستانیها توسط همشهریای نیمه وارد خودشان آدرس چنین جاهایی را دارند. البته برای پوشاک در تهران جاهای دیگری هم به فرخور نوع و سطح خرید افراد وجود دارد مثل راسته منوچهری برای کیف و کفش، باغ سپهسالار برای کیف و کفش، راسته مولوی برای بیشتر کیف، بهارستان هم کمی کیف و کفش، راسته خیابان رودکی برای پوشاک، چهارراه ولی عصر تا تقاطع جمهوری برای پوشاک مراکز قدیمی تر در این حوزه هستند. البته مراکز خرید جدید و تک فروشگاهها نیز با انواع برندهای مهم دنیا نیز در این محدوده جای دارند که بیشتر مارک بازهای یعنی جوانهایی که تمام لباسها و حتی لباسهای زیر خود را بر اساس معروفیت مارکهای خارجی خرید می کنند از تنوع بیشتر این قضیه آگاهی کاملتری دارند. این روزها خیلی از فروشنده های کیف و کفش و همچنین پوشاک با ارائه محصول در قالب مارک اصلی و با قیمتهای بالا و صد البته ادعای اصل بودن توسط وارد کردن کد پیگیری کالا در سایت جنس مورد نظر، سعی در جذب مشتری به سمت کالای مرغوب دارند. خیلی از این فروشندههای آدمهای به نسبت زبان دار تر هستند که با گفته هایی مثل : یک ضرب المثل انگلیسی: من این قدر پول دار نیستم که جنس ارزان بخرم، میتوانند ایدههای لایف استایلی خود را به مشتری قالب نمایند.
بخشهایی از سفر نامه تهران را که یک زمانی صفحه ای در گوگل پلاس بود اینجا آورده ام. فعلا هیچ کجای سالمی از این صفحه ندارم ولی به وضوح باید یک روزی سر پا نگهش دارم:
تهران به گفته ژاپنیهایی که حدود 20 سال پیش آنرا دیده بودند یک گاراژ بزرگ است. یک متروپولیس واقعی از لحاظ تعداد و تنوع یک مادیان زنده که روزی با تخمین درباره شنیدههایم 2 میلیون مسافر از آن عبور میکنند که ممکن است ناهارشان را در فلافلیهای شلوغ و کثیف بازار و یا راسته انقلاب بخورند یا سرویسهای بهتری را حول و حوش میدان ونک تجربه کنند. به هر صورت این مادیان تقریبا خیلی از نخبههای ایران را دارد به لای پای خود میکشد.
به دعوت دوستی به خانه شان در جایی حوالی میدان جمهوری میروم. قرار است چند وقتی را این جا سپری کنم. شلوغی و دود و ترافیک خیلی عادی است. برای خیلی از مسافرها سوزش چشم و گاهی خارش آن و همچنین خشکی پوست و کسلی خیلی غیر قابل هضم ممکن است باشد. سرزمین 72 ملت تهران از نواحی شرق اگر وارد شده باشی از میدان امام حسین شروع میشود. انگار سر در اینجا زده باشند به کلکته خوش آمدید.
مثل خیلی از جاهای تهران هر کدام اسم قدیم و جدید دارند. بعضی اسمهای جدید به جایی چسبیده و رهایش نکرده است، بعضی ها هم اصلا نچسبیده. اما حسین نامی است که به میدان فوزیه –نام همسر اول شاه ایران پهلوی اول- حسابی چسبیده است.
محلهها و خیابانهای اطراف این میدان از قدیم محل تجمع مهاجرانی بوده که از شمال کشور آمده اند. البته این روزها بیشتر مهاجران این محلهها و خیابان ها را افعانیهایی که شده با یک پراید 10-12 نفری از مرز می آیند تشکیل میدهد. جدا از زباله های ساختمانهای درحال ساخت که دارد روی خانه های 20 -30 ساله و یا بیشتر 4-5 طبقه ساخته میشود، وضعیت زباله های انسانی در کوچه های محلههای اطراف این میدان خیلی نگران کننده است. یکی از معروف ترین پاتوق های کپن فروشهای تهرانی یعنی جایی که سهمیه های قند و شکر و برنج را در سالهای جنگ به شکل قاچاق و بعدها رسمی تر خرید و فروش میکردند. جلوی فروشگاه کوروش زنجیرهای است که بعد از انقلاب به قدس تغییر نام داده است. اغلب فروشنده های مواد مخدر این روزها خیلی فعال تر از کوپن فروشی به فروش انواع مواد مخدر به قول خودشان طبیعی و همچنین شیمیایی مشغولند. شبهای حوالی 3 صبح میتوانی بروی و خیلی زیاد آدمهای کارتن خواب را که توی همین کوچه و پس کوچه ها دارند هرویین تزریق میکنند و یا با یک فندک سیم دار دست سازشان دارند شیشه میکشند، را ببینی. اغلب موجودات منفعل و از پا افتاده ای هستند که خیلی ازشان امید حمله به کسی نمیرود ولی به هر صورت باید مواظب بود. شب در منزل دوستی همین حوالی سر کرده ام و میدانم صبح با صدای بی امان ماشینها در حال سبقت و بوق زدن و گازدادن بیشرین استرس را به هر مسافری وارد میکند. البته حوالی میدان می توان بخشی از بافت سنتی را یافت که زمان از دهه 60 برایشان جلوتر نیامده است. اینجا میتوانی برای خرید انواع لوازم منزل دست دوم به راسته خیابان مازندران بروی و تخت و کمد و یخچال و گاز فردار و حتی یخچال ساید بای ساید دست دوم تهیه کنی. در راسته ای از این میدان که راه به سمت جنوب تهران دارد و از میدان شهدا عبور میکند بدون در نظر گرفتن تابلویی که آن بالا و خیلی بزرگ – در حدود 6 متر – ورود به کلکته را خوش آمد میگوید. میتوانی شب جمعه راه بیفتی و اگر سر و وضع مناسبی داشته باشی، خیلی راحت جوان پا اندازی میتواند پشت سرت نجوا کند: خانم خانم همه رقم! بسیاری از پانسیونهای تک اتاقه برای انواع آدمهای مهاجر را میتوانی اینجا پیدا کنی. ساختمانهای خیلی قدیمی که توی محلههای قدیمی اطراف به نام مفت آباد و یا چهار راه صفاست میتواند یکی از بهترین گزینههای برای آدمهایی باشد که تمام جهازشان یک ساک از شهرستان است. پسرها اغلب با لباسهای بسیار بد سلیقه و دخترها به نسبت عصبی و دارای چهره هایی با آرایش ارزان هستند. سن ازدواج کرده ها در این جا به دلیل بافت مهاجر و سنتی هنوز پایین است. توی خیابان ممکن است زوجی را پیدا کنید که بچه ای به بغل دارند و در مجموع سه نفر 40 سال هم ندارند. این ناحیه هنوز هم بخشهایی مذهبی سنتی دارد که در روزهای عزای محرم هیاتهای خیابانی برپا میکنند. بسیاری از افراد ساکن این محلهها عرق خاصی به ناحیه زندگی خود دارند و با وجود امکان زندگی در بخشهای دیگر تهران هنوز مایل به تغییر مکان نیستند. به همین دلیل بافت اصیل تر این جا در بعضی محلهها مثل کوچه بانک ملی، شهدا، راسته شهرستانی، خیابان اقبال، بازار کویتیها، نظام آباد، خیابان مازندران و خیابان صفا، زرین نعل و خیابان ایران بسیار مورد توجه و علاقه ساکنین این نواحی است. تعصب، سنت و استفاده از مکانیزمهای قدیمی فضای اکثریت آدمهای این نواحی را تشکیل میدهد. این ناحیه محل رشد و پاگیری بسیاری از هنرمندان و مسئولین کشوری بوده است.
به هر حال بافت منطقه شدیدا برای اکثیریتی غیر جذاب و گریز آور است.
امیدوارم با توقف مهاجرت افاغنه اتفاقهای بهتری برای این منطق بیفتد.
میدان تجریش خیلی قدیم
موفقت دررابطه های عاشقانه اکتسابی است. برخلاف نظر خیلی ها که می گویند فلانی بلد است و همسر دوست است و
این روزها اینقدر از پریشانیهای ما نسل جوان گفته شده که دیگر کسی شاید حوصله نکند و دنبال بحث و چرایی و سنجیدن و سره ناسره کردن باشد. اما یک چیزهایی مثل خوردن و خوابیدن توی هرم مازلو – همان هرم نیازهای اولیه بشری- جا شده اند. مثلا روابط آدمها یا به طور خاص روابط دختر و پسر
آیا از تنگ شدن رابطه آدمها توی ایران نالانید؟
آیا دوست ندارید ارتباط پدر و فرزندی، همکاری و کلا هر نوع ارتباط انسانی این همه در معرض خطر نباشد؟
آیا از این خسته شدهاید که روزانه بارها پیچانده شده و میپیچانید؟
آیا این که آیندهتان بخشی دقیقا به خاطر همین دنیای سرد رابطه ها دچار خطر شده و ممکن است آن خوش بختی مورد نظرتان را به دست نیاورید دچار مشکل شده است؟
آیا فکر میکنید راه حل حلی برای مشکل روابط انسانی توی ایران وجود ندارد؟
خوب نگارنده هیچ داهیه ای برای رفع مشکل به صورت دایم متصور نیست. ولی میتواند تجربیات و باورهای خودش را اینجا بگوید. برداشت آزاد با خودتان است.
خواهشمندم اگر سوالهای فوق را در ذهن ندارید وقت خود را با چیزهای بهتری مثل خواندن پ ن پ، غلط نامه کد خدا، فیس بوک بازی، انواع روشهای مخ زنی، انواع شهربازیهای موجود به عنوان دانشگاه، انجمن حمایت از جوانان کافهای مقیم مرکز و غیره بگذرانید.
اول معذرت خواهی میکنم بابت حرفهای تکراری و بدیهی.
شدیدا اعتقاد دارم که سرنوشت هر ملتی تا حدود زیادی دست خودشان است. به همین نسبت افراد هم میتوانند راهی را که خودشان درست تشخیص دادهاند بروند. خوب مساله اصلی چیست؟ شروع زندگی همه ما از ایران بوده است. قدمهای بعدی چطور؟
برویم خارج از ایران و ادامه تحصیل و کار؟
همین جا بسازیم و بسوزیم و تباه شویم؟
اصلا بزنیم به بی خیالی و مثل خیلیهای دیگر زندگی را هر طور شد پیش ببریم؟
جواب خودم برای خیلی از این سوالها خیلی ساده نبوده است. یعنی در طول چند سال کارکردن توی زمینههای مختلف مهندسی و غیره. سر و کار داشتن با انواع آدمها و زیر و رو کردن فلسفههای مختلف سناریوهای زندگی ممکن به این نتایج رسیدم:
1- باید شدیدا از توی دیوار زدن پرهیز کنیم. یعنی نباید یک روش غلط را هی تکرار کنیم. باید جرات تغییر کردن و تغییر دادن یک همسایگی از آدمهای دور و برمان را داشته باشیم. یعنی هر چیزی را که بهش باور داریم مطر ح کنیم و آدمهای هم فکر خودمان را به هر قیمتی هم شده دور و بر خودمان داشته باشیم. همیشه بسنجیم چقدر میارزد که با فلان آدم وقت بگذرانیم یا به عبارت درست تر معاشرت کنیم تا اینکه مثلا از سر همکار، همسایه، هم اتاقی بودن، فامیل بودن و مواردی از این دست بخواهیم رابطههایی صرفا – مجاورتی- داشته باشیم.
2- سعی کنیم به چیزی تا حد امکان پناه نبریم. برای خیلی از ما پناه بردن به الکل، مواد مخدر، سیگار، اعتیاد به س ک س، روابط آزاد و باری به هر جهت و خلاصه کارهایی که بعد از یک مدتی واقعا لذت بخش نیستند و فقط جنبه تخلیه دارند، تنها راه حفاظت ذهنمان نیستند. حتما باید توی شرایط بد از سلامت ذهنی خودمان محافظت کنیم. ولی به خاطر داشته باشیم یکی از مهمترین بخشهایی که برای ما رضایت را به وجود خواهد آورد کار کردن بر روی فلسفههای زندگیمان است. آدم هیچ وقت حتی هنگامی که گرسنه است نمیتواند فلسفه و هدفی از کاری که انجام میدهد نداشته باشد. این فلسفهها تفاوت عمده ما و غربیهاست. فلسفهداشتن و نداشتن مساله این است. بدون فلسفه حتی غذا خوردن هم اعتیاد و عادت خواهد شد.
3- همیشه شبکه دوستان خود را به روز نماییم. همیشه فکر کنید که ارتباطهای اجتماعی یکی از روشهای مهم سلامت فکری ماست. داشتن شبکه ارتباطی دوستان واقعی خیلی میتواند سلامت فکری ما را تامین کند و برای به ثمر رساندن اهدافمان تاثیر خیلی زیادی دارد. باور کنید این نه سخت است و شعار گونه. کافی است بتوانید آدمهای اضافی دور و برتان را حذف کنید. آدمهایی که برای دوستی ارزشی قایل نیستند. البته یادمان باشد مطلق گرا نباشیم. طمع چیزهای دیگری غیر از دوستی نداشته باشیم. به هر حال تعریف بنده از دوستی جلوگیری از سقوط دوستان در روزهای سخت است و بس. برای همین تعریف هم کلی دوست دارم که شاید خیلی بیشتر از این توقعی از آنها ندارم ولی کلی از آدمها را هم فقط در فضا زمان مورد نظر مثل شرایط کار و غیره تحمل میکنم. البته این هم سخت نیست چون معمولا ارتباطی سطحی لازم و کامل کننده است. ارتباطی که هر دو طرف از سطحی بودنش مطمئن هستند و صد البته گاهی به دوستی عمیق هم ممکن است بیانجامد.
4- همیشه به تفاوتهای بنیادی روابط دوستانه در زمان خودمان و زمان پدرو مادرهامان توجه داشته باشیم. تفاوت سادهای اتفاق افتاده است. تنوع ارتباطها به نظر زیاد شده. سهولت وسایل ارتباطی باعث شده من بتوانم چند ده برابر پدرم آدمهای مختلف را ببینم. آیا این ها میتوانند برای من دوست باشند؟ آیا پیچیدهتر شدن آدمها باید باعث ترسناک شدن ارتباط باشد؟ آیا ایجاد دوستی جدید یا به نوعی وارد کردن آدم جدید به زندگی خطرناک و ترسناک و انرژی بر است؟
به نظر این حرفها در خیلی از موراد به تعاریف ما از نوع رابطه بر میگردد و مقدماتی طولانی در فرهنگ ما ایرانیها دارد. به همین راحتی که فردی میتواند به عنوان آشنا یعنی کسی که شماره تلفن شما رادارد، به محل زندگی شما آمده است، در دفتر خود او را ملاقات کردهاید و ... در حوزه های شخصی شما هم وارد شود؟ به نظر بنده متوقف کردن افرادی که هنوز خیلی از آموزشهای اجتماعی در مورد حریمهای خصوصی را ندیدهاند سخت نیست. فقط کمی مهارت به همراه مودب بودن لازم دارد. ساده ترین آن این است: چرا می پرسید؟
به هر صورت همیشه همه گزینهها بررسی شان سخت است. ذهن استقرایی ما هم همش دارد فریبمان میدهد: این هم یکی مثل همه است!
نتیجه خیلی از این حرفهای شعار گونه که نگارنده خود نیز مبتلا به آن است مثل خیلی از حرفهایی که تا به حال شنیده و تجربه کرده ام. از آدمهای بزرگی مثل فرانکل که کتاب انسان در جستجوی معنا را نوشته است چیزی است که هنر زندگی کردن نام دارد.
چیزی که ما را تا زمانی که توی این سیاره زندگی می کنیم و اسممان انسان است متفاوت از خیلی ها می کند. که چطور آدمهای توی شرایط - آدم خوری- خیلی متفاوت و انسان مدار رفتار کرده اند. چطور خوب به هم اعتماد کرده اند و چطور با زندگی جمعی بلاهای بزرگ را پست سر گذاشته اند. چطور دشمن هم نبوده اند و توانسته اند با کمی فکر کردن و انجام - حداقل ها- به هم و در نتیجه به خودشان لطف کرده اند. این آدمها لزوما فیلسوف، هنرمند و یا دانشمند نبوده اند. مثل ما ولی آن طرف دیوار یعنی توی اروپا یا آمریکا دنیا آمده اند.