360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

بیشتر مواظب باشیم

ما گم شدیم. باید می رفتم و توی صفحه ی خوش بختیهای کوچک می نوشتم: یکی از خوشبختیها اینه که امشب فهمیدم آی دی اینستاگرام علی پروین، علی پروین یه صفر هفته، خوب این از ماجرا جویی آدم در سنین بالا پیشگیری میکنه.  
ادامه مطلب ...

مدیریت MBA مصاحبه با یاسر رهروانی

هدف از مصاحبه‌ی حاضر ایجاد انگیزه‌های تحصیلی و کاری برای افراد در زمینه‌هایی است که MBA خوانده ها عموما درآن درگیر هستند، می‌باشد. مخاطبان کتاب دسته افراد زیر را تشکیل می دهند: 

الف- علاقه‌مندان به شرکت در دوره‌های MBA

ب- دانشجویان در حال تحصیل در این رشته 

ج- فارغ‌التحصیلان این رشته که ممکن است قصد ادامه تحصیل در ایران و یا خارج از کشور را داشته باشند.

1- در ابتدا خود را معرفی بفرمایید. تحصیلات و گرایش خود را به همراه شغل کنونی خود بفرمایید.  

ادامه مطلب ...

آموزش HTML و باورهای غلط درباره نسبیت خاص و عام و سیاه چاله ها

از آنجایی که این حقیر را می شناسید اینجا نه بحث آموزش HTML  اتفاق خواهد افتاد و نه حرف آنچنانی درباره ی نسبیت خاص گفته خواهد شد ولی اگر با این شرایط هم قبول زحمت فرمودید و گوش جان سپردید، فبه المراد.  

  

نسبیت خاص به طور خلاصه با عام آن زمین تا آسمان فرقهای اساسی و موضوعی دارد ولی نمی دانم چرا این فیلمهای علمی آموزشی و تعقیب کنندگان ایشان همش هر دو تا را یکی می گیرند.  

  نسبیت خاص به طور خلاصه چند تا معادله دارد که از تغییر دستگاه مختصات مراجعه کننده و با پیش زمینه های کاربردی، مثل اختلاف اعداد مشاهده شده در هواپیماهای فوق سریع، مشاهده شد. آنجا جایی بود که فیزیک کلاسیک پایه هایش حسابی لرزید. در نسبیت خاص اگر به سرعت نور نزدیک بشوید، طبق معادله ی زمان که در پایین آمده است و همچنین معادله ی مکان، خواهید دید که طولها کاهش پیدا خواهد کرد و زمان افزایش پیدا خواهد نمود. در این مثال که فقط حل آن بر اساس دو معادله ی مشهور  نسبیت خاص، آمده است جسمی با سرعت 260 هزار کیلومتر بر ثانیه، دارد حرکت می کنند. بدیهی است چنین جسمی حالا حالاها به دست بشر ساخته نخواهد شد و بدیهی است که نسبیت خاص اصولا جایی برای آزمایشهای دبیرستانی ما نخواهد بود. به عنوان مثال اگر سریعترین هواپیمای کنونی که 3380 کیلومتر بر ساعت سرعت دارد یعنی تقسیم بر 3600 ثانیه و در نتیجه سرعتی معادل 900 متر بر ثانیه بخواهیم سفر کنیم. واقعا کسر خنده داری از نسبت سرعت به سرعت 300 هزار کیلومتری نور خواهیم داشت. 


حالا توی یک برنامه ی علمی به راحتی از چیزهای فوق سریع در ابعاد ماکرو حرف می زنند که جل الخالق. بعد بدانیم و آگاه باشیم که این معادلات کاملا برای دستگاه های خطی و غیر شتابدار نوشته شده است.  این موضوع را هر کسی با زل زدن به معادلات  نسبیت خاص و شباهت عجیب و غریب ایشان با معادلات سرعت متوسط و جابجایی متوسط و اینها، می توان در یابد. بنابر این پارادوکس دو برادر که یکی می رود سفر و دیگری می نشیند تا برادرش که جوان مانده از سفر برگردد خزعبل محضی بیشتر نیست که کاربردش در  سینمای هالیوود به شهود و وفور قابل دریافت است. 


اما موضوع نسبیت عام در حدودی که بنده می دانم به طور خلاصه تغییر و تعبیر متفاوتی از - هندسه ی عالم - است. توی این مدل دیگر جرم مبع میدان جاذبه به آن تعبیر نیوتونی آن  نیست. توی نسبیت عام می فرمایند که هر گوشه ی عالم به خاطر وجود یک جرم در آن خمیده است. خمیدگی فضا - زمان، باعث حرکت اینگونه ی اجرام نسبت به هم می شود. برنامه های علمی با زحمت فراوان سعی کردند  این خمیدگی فضا زمان را با نشاندن یک کره روی یک سطح نشان دهند. بعد کره ی کوچکتری که به خاطر خم شدن این صفحه ی دو بعدی، در انحنای اطراف کره ی بزرگ می لغزد و عبور و غیره... 

ترا به جان عزیزان علم، و شهدای این راه، به یاد داشته باشید که این صرفا یک مدل دو بعدی است که دارد نشان می دهد وقتی از انحنای فضا - زمان حرف می زنیم از چه حرف می زنیم.  این اولین و پایه ای ترین تصویر شما نسبت به نسبیت عام انیشتین است.  

اما مساله ی سیاهچاله ها. اصولا هر جرمی مثلا زمین چیزی دارد به نام - سرعت فرار- یعنی شما اگر از یک حدی سریعتر به بالا پرتاب شدید از جاذبه ی زمین فرار خواهید نمود. این حرف به خاطر این است که جرم شما در مقایسه با زمین ناچیز است و فرضهای دیگر. اما سیاهچاله ها یک مساله ی حدی هستند. یعنی ستاره های فرو رمبیده ای که سرعت فرار در آنها از سرعت نور بیشتر است. یا به تعبیر درست  و منطقی تر سرعت فرار آنها مساوی سرعت نور است. برای همین حتی نور هم از سطح آنها به بیرون ساطع نمی شود. پس شما آن غروب ستاره ی در حال مردن را هیچ وقت نخواهید دید. به همین مناسبت دنیای دیگری آن جا یعنی در حدود شعاع شوارتز شیلد سیاهچاله، یک کره اطرافش در نظر بگیرید که درونش را سیاهچاله می نامیم، وجود دارد که شما بهش دسترسی ندارید. این سیاهچاله، اول روی کاغذ و توی مدلهای ریاضی فیزیکدان ها خلق شد. بعد دیدند هر جسمی، مثلا یک کهکشان یا توده ای از ستاره  ها که دارند جذب سیاهچاله می شوند، با شتاب و سرعت زیادی به آن برخورد می کنند. این برخورد که حتما تا حالا می دانید، رسیدن هر چیزی که در حال - بلعیدن- توسط سیاهچاله است، در مرزی به نام شوارتز شیلد، باعث بازتابش پرتوهای گاما می شود. کیهان شناسان به کمک ستاره شناسان این پرتوها را رصد کرده اند و با خودشان فهمیده اند که این باید سیاهچاله باشد. 

موضوع علم شعبده بازی در خودش ندارد ولی زیباست. در عین حال منطقی است.


 اما آموزش HTML   که کار ما نیست فقط همین قدر یاد گرفته ایم که این مختصر به تفصیل یعنی HOW TO MEET LADIES  

امیدوارم که همه ی ما بیاموزیم و درس بگیریم از این معارف درونی، در زمینه ی نرم افزار 


هر که دلارام دید از دلش آرام رفت(باز نیابد) چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم{شدیم}پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافتسرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشقخرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبرطاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمیحاصل{آخر}عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوختآخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستانراه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولیمی چو فروشد به کام عقل به ناکام رفت

این خرقه که تو داری در رهن شراب اولی این دفتر بی معنی

اوف- بعضی از علما و فضلا تنها دلیل وجودشان پاسخ دادن به شبهات است. عده‌ی زیادی از ایشان هم اصلا کاری با شبهات ندارند. یعنی تصمیمشان بر این است که بروند برای خودشان در دریای علم شنا کنند. آدمی را تصور کنید که کیلومترها در دریا و حتی اقیانوس شنا کرده باشد.   بعد وقتی به ساحل رسیدن تن خسته‌اش را حوله پیچ زمین بگذارد. نه به نظرم اینجا بهتر است لخت باشد چون در لمحه‌ای نزدیک کارش داریم.   خوب. همانطور لخت دراز کشیده باشد. شما خواهید توانست قطره‌های ریز و درشت آب را روی تنش ببینید. تن خسته‌اش را ببینید که افتاده در گوشه‌ای به دریا نگاه می‌کند. چشمهایی که دارند از هوش می‌روند ولی ته مانده‌ای از لبخند همراه صورت مرد است. زن و مردش نکردم چون باعث دردسر است. ولی تصور شما حریم خصوصی خودتان است پس همان را که اول انتخاب کردید ادامه دهید. به هر صورت. مرد می‌گوید: ببین! من کیلومترها توی دریا شنا کرده‌ام روزهاست کنار یک کشتی بزرگ  می پرم توی آب  و تا آنجا که توان دارم شنا می‌کنم. به عمق می‌روم. ماهی‌های بزرگ و کوچک و گله‌ای را می‌بینم. گیاهان سرخوش دریایی زیادی دیده‌ام. خلاصه آنقدر برایتان از چه و چه‌هایی که در آب دریا دیده است تعریف می‌کند که شما می‌گویید: خوب. حالا بعد؟ بعدش را بگو. 
ادامه مطلب ...

نظام عالی مشروط شدن

اولین باری که مشروط شده بود به ذهنم رسیده بود چنین بلایی سر خودش آورده باشد. کم کم کشیده بود توی خاکی و داشت به کلی از چهره‌ی جدیدش رونمایی می‌کرد. یک آدم ولگرد دانشجو.     

 یعنی کسی که اصولا اهل درس نیست و روی لبه‌های موفقیت غیر تحصیلی قدم برمی‌دارد. شب برای نوشیدن رفت پیش یک سری از دوستانی که معلوم نبود از کجا پیدا کرده است. نیمه شب مست و خراب آمد خوابگاه. ازش پرسیدم چش شده است. همانجا خوابش برده بود. کلی طول کشید فکش را که حسابی ول شده بود و آب از لب و لوچه‌اش می‌ریخت جمع کند. بالاخره جوابم را داد که مشروط شده است. فردا در حالی که حاضر می‌شدیم برویم دانشگاه توی پاگرد پله‌ها  و کنار جعبه‌ی آتش نشانی استاتوسش را دیدم. آن موقع یعنی زمان ما استاتوسها را یا پشت در دستشویی‌ها می‌نوشتند و یا روی پاگرد پله‌ها که خود داستان مفصلی است.  نوشته بود: مشروط می‌شوم پس هستم. یکی دو روز رویش متمرکز بودم  تا احوالاتش را دریابم یا نقشی به عنوان دوست برایش ایفا کنم. شاید خواست خودکشی کند، بایستی کمکش می‌کردم که راه درستی که انتخاب کرده  برود. آن شب هم قدم زدیم از جلوی خوابگاه دخترها داشت رد می‌شد و دقیقا مثل یک گربه‌ی آب خورده، جلوی خوابگاهشان میو میو می‌کرد. خوابگاه دخترهامان طوری بود که اوایلش خوابگاه متاهلی محسوب می‌شد. دقیقا مثل همین خانه‌های ویلایی با فنسهای محکم و بلندی که توی فیلمهای آمریکایی خانه‌ی کاکا سیاه‌ها و یا خلافکارهای مایل به آنها را زیاد این طوری دیده اید. بعد هم ردیف تلفن‌ها و آدمهای منتظر و یا در حال تلفن خیالتان را راحت می‌کرد. با دیدن این طور چیزها می‌دانستید جلوی یک خوابگاه بی خطر دانشجویی، هستید. هیچ وقت ندیدم به صراط درس مستقیم شود. بالاخره هم با هفتاد هشتاد واحد پاس کردن از دانشگاه انصراف داد. آدم باهوشی به نظر می‌رسید که خیلی پریشان احوال و سر به هوا بود. یکی از تفریح‌های عمده‌اش سوال و جوابهایی بود که توی دانشگاه اگر مسئولش را ایرج حسابی می‌گذاشتید، قطعا بهتان می‌گفت: اولین فیس بوک دنیا.  مرحوم پدر اولین فیس بوک ایرانی را در مجله‌ی پنجره یا پنچره در دانشگاه صنعتی آریامهر ایجاد کردند. 

کامنتها روی کاغذهای کوچولویی توی صندوق کنار تابلوی روزنامه دیواری، انداخته می‌‌شد. مسئولهای روزنامه دیواری، صندوق را روزی دوباره خالی می‌کردند. بعد مطالب را می‌چسباندند پای هم که یعنی کامنت دانی فعالی ازش در بیاید. روزنامه دیواری پنجره خوراکش بود. همیشه دوست داشت توی بحثهایی که اصلا سر در نمی‌آورد حرفهای خنده‌دار و احمقانه‌ی خودش را بزند. یکی از بحثهای معروف این بود که چرا دخترها نمی‌توانند بروند خواستگاری پسرها. فکر کنم از همان موقع‌ها عادتهایی مثل تعقیب اخبار، شوخ و شنگی و هزار تا پشتک و وارویی را که حدس می زنید پیدا کردیم.  گاهی فکر میکنم مشروط شدن یک جور بودن برای دانشجوهایی محسوب می شد که از  آن محیط لعنتی کثیف، یا هر محیط  دانشگاهی مزخرف دیگری در ایران، یک بودن تمام عیار می ساخت. آدمهایی که بودنشان یعنی طغیان علیه وضعیت موجود آموزش دانشگاهی. البته باید همان سالها دانشگاه برای همیشه تعطیل می شد ولی نشد و اشکالی ندارد که این افکار نیمه - فاشیستی محقق نمی شود و یک طور شهربازی اجتماعی آماده برای  نسلهای آینده وجود دارد. 


2- برنامه‌ی یک کارگاه استارت آپی را نگاه می‌کنم. یکی دو جای برنامه آیتمی به غیر از ناهار و نماز دارد: بیرون زدن  از ساختمان. ساختمانها دیگر قابل تحمل نیستند و از آن رو این بیرون زدن مثل بیرون زدن بار از پشت وانت، نه تنها مستوجب جریمه نیست، بلکه به صلاحدید میزبان اتفاق می‌افتد. کاش این مهمانیها و دور همی‌های خسته کننده، اجباری و منم منمی  و تلویزیون دیدنی هم آیتمی به نام – بیرون زدن از ساختمان- در خودش داشته باشد.