360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

یادداشتهای روزانه آلبر کامو - خشایار دیهیمی - نشر ماهی- بیگانه

یادداشتهای روزانه آلبرکامو را به هیچ عنوان از دست ندهید. یادداشتهای روزانه آلبرکامو یک مجموعه 4 جلدی است که توسط نشر ماهی منتشر شده است. کامو سرشار از رنج و وارستگی است. کامو  توانسته است تلخی را با ایجاز ادبیات به لذیذترین نوشابه های ممکن برای خلصه ی آدمها تبدیل کند. هنوز تا هنوز کتابش یعنی بیگانه جزو چند کتاب برتر ادبیات داستانی دنیاست. کامو  یعنی ادبیات داستانی فکور و مستقل از فلسفه و در عین حال فلسفی. یکی از موارد مهمی که برای هر نویسنده ای لازم است مطالعه نماید.   
البته این یک نظر شخصی است. 
کامو توی یادداشتهایش چیزی گفته به این مضمون که : آدم باید عشقی بزرگ داشته باشد تا اسیر اتفاقهای کوچک نشود. 

مثل یک ماسک اکسیژن. حیف که این سیاره بر خلاف آنچه ما از روز تولد انتظارش را داریم برای زیست بشر آماده نشده است. یعنی اینطور که بویش می‌آید از قبل‌ترها همه ناراضی بوده‌اند و همینطور بعدها همین نارضایتی مثل وصله پینه‌های پیاده روی ولی عصر، می‌تواند ادامه پیدا کند. ولی بی‌ انصافی است اگر بگوییم آدم نمی‌تواند عاشق هیچ چیزی نباشد. حتی زنبورها وگل‌ها هم می‌تواند یک عشق بزرگ و نجات دهنده برای آدم فراهم کند. 


بخش بزرگی از این یادداشتها را خوانده ام. از ایده های مربوط به نوشتن رمان و داستانش. 
از رنجی که برده است. 
سفرهایی که با جیره بندی پولی بر خلاف بچه مایه دارهایی مثل آندره ژید رفته است. 

احساس عمیق رنج بشری به همراه امید که گاهی وقتها به نظر خواننده بیهوده و بی منطق از جایی سر بر می آورد. 
خواندن این یادداشتها با ترجمه خوب خشایار دیهیمی در 4 جلد - نشر ماهی  طوری لذیذ است که شاید به خواندن خود داستانهای آلبر کامو مثل بیگانه، طاعون و آدم اول بچربد. 

خلاصه هایی که گاه رنگ و بوی طنز از مشاهدات کامو دارد : 

عدم وجود فلاسفه اسپانیایی 


به نظرم برای هر نویسنده ای تا چشم کار می کند این یادداشتها خواندنی و جذاب و عمیق هستند 


   وقتی‌که بچّه بودم از مردم انتظاری داشتم که نمی‌توانستند برآورده کنند ـ دوستیِ مداوم، عاطفه‌ی همیشگی.

  حال آموخته‌ام انتظاری کم‌تر از آن‌چه می‌توانند برآورند داشته باشم ـ همدمی و مصاحبتی دور از تکلّف و تعارف. عواطفِ آنان، دوستیِ آنان، و حرکت‌های بزرگوارانه‌شان ارزشِ معجزه‌آسای‌شان را در چشمِ من حفظ می‌کند: تفضّلی تمام‌وکمال.

   ...

   من در این دنیا خوش‌بختم، زیرا ملکوتِ من گوشه‌ای از این دنیاست. ابری می‌گذرد و لحظه‌ای رنگ می‌بازد. من در خویشتن می‌میرم. کتابْ از صفحه‌ای که دوست داریم باز می‌شود ـ چه‌قدر این صفحه امروز در برابرِ کتابِ دنیا بی‌رنگ‌وبوست. راست است که رنج بُرده‌ام؟ و راست نیست که رنج می‌برم؟ و این رنج سرمستم می‌کند؛ چون این رنج آن آفتاب و آن سایه‌هاست، این گرما و این سرمایی‌ست که در آن دوردست‌ها در قلبِ هوا حس می‌شود.

   ...

   نباید خود را از دنیا جدا کرد. اگر زندگی‌مان در نورِ خورشید بگذرد حرامش نکرده‌ایم.

 نوشتنْ از دست‌دادنِ علاقه و بی‌اعتناشدن است. در هنر نوعی انصرافِ خاطر وجود دارد. درباره‌ی نوشتن ـ چُنین تلاشی همیشه ثمری به بار می‌آورد، هرچه باشد. آن‌ها که موفّق نمی‌شوند برای این است که تنبل هستند.

   ...

   هم‌چنان تا به‌انتها رفتنْ تنها به‌معنای مقاومت نیست، بلکه به‌معنای خود را به دستِ جریان‌سپردن نیز هست. نیاز دارم که جسمِ خویش را دریابم؛ چراکه درکِ جسمِ خویشْ ادراکِ آن چیزی‌ست که ماورای جسمِ من است. گه‌گاه نیاز دارم چیزهایی بنویسم که به‌طورِ کامل به آن‌ها احاطه ندارم، امّا درضمن نیز ثابت می‌کنند که آن‌چه در درونِ من است از من قوی‌تر است.

   ...

   باید زندگی کرد و آفرید. باید تا سرحدّ اشک زیست ـ مثلِ ایستادن در برابرِ این خانه با سفال‌های گردِ بام و پنجره‌های آبی‌اش بر روی تپّه‌ی پوشیده از سرو.