1- نوجوان فضانورد 13 ساله یعنی آلیسا کارسون که دارد می رود مریخ کجا و مای 13 ساله کجا؟ البته افزایش ظرفیتهای انسانی در دوره ی ما منوط به این بود که کتاب بغل دستی را پاره نکنیم و یا یک گوشه ساکت بنشینیم و زنگ پرورشی را درک کنیم. هضم زنگ بیکاری که در دوره ی اول نظام جدید متوسطه اتفاق افتاد، یکی از بزرگترین دستاوردهها بود. مادرم هم تعریف می کند که او هم سری اول نظام جدید دوره شان بود. یک جور شبیه گردش ساعت که هی بر می گردد سر جایش. اروپایی ها و آمریکایی ها از مریخ یک تعبیری دارند و ایرانیها آخرین تعبیرشان یا کتاب مردان مریخی، زنان ونوسی است
یا همان حول و حوش تپه های ونوسی در حال خاطره سازی و خاطره بازی اند. البته خیلی از شهرهای ایران دوره ای نداشته اند که کسی را میرزا به معنی نویسا صدا بزنند و ملت پرور ایران یکسری افتاد توی دل مدرنیته و وایبر. صد بار، میرزا تر از آن، بالاترین.
2-عصرهای جمعه آدم باید در نقش یک معلم سرخانه و نه لامپ و دی ل ...و، برود و مشکلات یک خانم میان سال نزدیک پارک نیاوران را حل کند. البته این رویای مواد مخدر گونه ی عصر جمعه و گردش کنار مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضی یا همان IPM افق دیگری دارد. سالها پیش از این پارک نیاوران هم از صدای سخن عشق چیز بهتری شنید و رنگ و رخسارش عوض شد. برای همین عصر جمعه می توانید با مامان و بابا دقیقا قرمه سبزی را روی چمنهای پارک بخورید یا دو نفری به صورت زوجهای خوشبخت-کارمند، دو تا چلوکباب و دوغ بردارید و جلوی درب ورودی فرهسنگرای نیاوران میل کنید. من عاشق معماری ام. سوراخ سنبه ها و کوچه پس کوچه های زیادی را گشته ام. گاهی از خود میدان قدس تا میدان باهنر یا همان نیاوران را قدم زده ام، بعد از همان کوچه پس کوچه ها برگشته ام پایین، ماشین بازی و فوتسال بازی های زیادی را توی راه دیده ام. اما هیچ وقت سحر آمیزی خانه ها گریبانم را رها نکرده است. بعضی وقتها برای رفع چنین شوکی از محله ی چیذز و بعد بلوار کاوه عبور کرده ام تا آثار خرابیهای فراوان و بیسلیقگی های موجود در نواحی قیطریه، به زندگی عادی برم گرداند. اینطوری گردشها کمک می کند در طول هفته از مدیریت دانش نداشته در سازمانهای ایرانی خلاص شوم.
3- کتاب آسمان خیس محمود حسینی زاد را دوباره مرور می کنم. عمق آدمها مثل روغن کرچک تلخ و غلیظ و درمان کننده است. چه در دوره ی داستایوفسکی بنویسید و بخوانید و چه در دوره ی معاصر که خیلی از داستانهای معاصر فرم شاد و خوشحال تری دارند. مثلا هیچ وقت باور نمی کنم دونالد بارتلمی داستانهای با طعم طنزش را به همین شادی و سرمستی نوشته باشد.
4- چند وقت پیش از این رفته بودیم شمال. توی راه برگشت با م و س که زن و شوهر عزیز و دلبندم هستند، رفتیم توی یک جایی که جنگل و دریاچه کنار هم بود. کلی آدم وایبری با ماشینها و موبایلهاشان آمده بودند. یکی از این مردان مریخی داشت دوست دختر ونوسی اش را تاب می داد. تاب را بسته بودند به درخت و فکر می کنم طول طنابش چند متری بود. فضانورد مریخی ما هم آن قدر محکم تابش می داد و زن ونوسی هم این قدر جیغ می کشید که گفتم الان است که پرت بشود توی دریاچه. توی جاهای عمومی آدمها انگار تازه جنگ تمام شده باشد، هنوز می ترسند صلح آمیز با هم ارتباط داشته باشند برای همین میلیونها الکترون آزاد شناور بر ایران هستیم که باید منتظر باشیم ببینیم گلشیفته فراهانی کی بند س و ت ینش را باز می کند، ما هم یاد بگیریم و به آموزه های اجتماعی اش عمل کنیم. گرچه هنوز در بین دوستان هنری ام دخترهایی هستند که آدم را می برند دو تا کوچه آن طرف تر از درخانه شان تا کسی نبیند و یا یاد نگیریم و یا چی؟ به هر حال شب هم رسیدیم تهران م و س هم لطف کردند و اصرار هم کردند و من رفتم خانه شان چون ترافیک بود و هلاک بودیم. م زود روی تبلتش و دمرو به مبل خوابید. م ید طولایی در درجا خوابیدت دارد. یک روز صبح وقتی مجرد بود بیدار شده بود و می گفتن نصف تنش که از تخت بیرون مانده درد می کند. به هر حال س بیدار بود. کمی حرف زدیم. می خواستم توی اینترنت نمایش خشکسالی و دروغ محمد یعقوبی را نشانش بدهم که سرعت اجازه نداد. بعد حرف سوسک شد که توی آرک سقف یک سوسک بزرگ دید. من با جاروبرقی نتوانستم برش گردانم. م هم از خواب بیدار شده بود ولی خسته بود برای همین س خودش رفت و حشره کش قوی خرید. به هر صورت دوباره مجبور شدم سوسک را که این بار بیهوش آن بالا گشت می زد با دمپایی بکشم و مثل یک قهرمان بگیرم بخوابم. آری رسم روزگار چنین است. روزهایی که از یک صبح درخشان شروع و در انتهایش به کشتن یک سوسک ختم خواهد شد.
5- اصولا با موبایل و به خصوص وایبر نمی توانم کار کنم. چون بیشتر از شمردن و کارهای ساده باشصت نمی توانم از شصتم استفاده کنم. یعنی به نظرم نشان دادن، نوشتن و دیگر اموری که با انگشت شصت انجام می شد توی دهه ی شصت معنی داشت و الان محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل منتظر گجتی مدرن تر و میدل فینگر تر هستم.
6-پلیس محترم 110 - پلیس مگر شماره ی دیگری هم دارد؟ - و همچنین مرکز اورژانس آمار داده اند که 80 - 70 درصد تلفنها به ایشان مزاحمت تلفنی است. حالا که تمام مشتریهای محترم این دو نهاد از پا افتاده اند و از کمک این دو نهاد نا امید شده اند، باز هم باید 20-30 درصد آدم خوش خیال داشته باشیم که بایستی شناسایی شده و در موارد مختلف به کار گرفته شوند. برای اشتغال زایی بیشتر عزیزان که هر روز آمار قدم زدنشان توی خیابان اعلام و پیگری می شود، عده ای به عنوان تو دهنی بزن از سوی شرکت مخابرات می توانند به طور خانه به خانه بروند و مزاحمهای تلفنی را به دلیل به روز نبودن و مزمن بودن روشها مورد نوازش قرار دهند.