درباره روزی روزگاری در آناتولی - بیله جیلان
برنامه نقد فیلم روزی روزگاری آناتولی در پاتوق 7 در فرهنگسرای قبا یا همان فرهنگسرای دفاع مقدس. بدون توجه به این موضوع نقد فیلم فهمیدم برادر رضا امیر خوانی مولف من او، بی وطن، قیدار و غیره دو هفته در میان در این جمع حاضر می شود.
اما فیلم که جایزه های کنی و غیره گرفته است دو ساعت و نیم طول کشید که باید از همان اول چک می کردم. یعنی با نقدش هم کلی طول کشید. ابلهانه ترین اتفاق این بود که بنده با همه عجله ای که داشتم اولین نفری بودم که سوال کردم و بحث شروع شد ولی به دلیل اینکه دیر شده بود، خیلی زود بیرون رفتم و کل ماجرا را دریافت نکردم.
و اما درباره فیلم :
فیلم در یک فضای مدرن با نوع های مختلفی از سینما ساخته شده است که لزوما حتی جمع اینها هم نیست. یعنی بیان سه پرده ای سید فیلدی را در فیلمنامه خود ندارد. در جایی (همشهری آنلاین ) خواندم که فیلمساز تحت تاثیر تارکوفسکی در نوع سینمای خودش به نقاشی شبی با هزار تویی پرداخته که بهانه آن پیگیری قتل توسط این گروه از آدمهاست. آدمهایی که توانسته اند مخاطب را زیر فشار همزاد پنداری با خود، توی تپه ماهورهای گندم گون آناتولی، تحت تاثیر قرار دهند. در این فیلم به گفته مازیار فکری ارشاد ما ضد قصه داریم و اصلا قصه و درام نداریم. محمد رضا مقدسیان که بحث اصلی اش را در برنامه پاتوق 7 فرهنسگرای قبا نشنیدم کدهایی از همین دشت آناتولی با بوم خاص این ناحیه بیان کردند که بسیار جالب بود.
اما فیلم به خاطر دید غیر استاندارد آن که حاوی هیچ ژانر تجربه شده ای به نظر نمی رسد باشد، مخالفان و موافقان زیادی دارد. به علاوه دوساعت و نیم نشستن و دیدن لانگشاتهای کشدار و خیلی از زوائد بدون هیچ موسیقی متنی و با دوربین کاشته ممکن است هر مخاطب صبوری را در اولین بار دیدن این فیلم خسته کند.(جدای از مخاطبانی که سه بار فیلم را دیده بودند)
تصویرهای بدیع از زندگی در آناتولی، تناقضهای زندگی سنتی به جهات تکنولوژیک و شیفتگی مردم به تکنولوژی مدرن، بوروکراسی لجن مال شده و هجو آمیز در سراسر فیلم، شخصیت های متنوع و طاعون زده ای که مانند طاعون آلبر کامو سرگذشتهایشان را در قالبهای فلسفی و شاعر مآبانه برای دکتر در فیلم تعریف می کنند، توانسته به واقع بار معنایی فیلم را سرپا نگاه دارد
و اما اشکالات اساسی در این فیلم محدود به طولانی بودن آن نیست.
فیلم به نظر هجو تحقیر آمیز زندگی است که حتی نتوانسته هجو لازم را برای تمام فیلم حفظ کند. جایی هجو، جایی درام کلامی و جایی تصویرها و نشانه هایی است که به زور در فیلم گنجانده شده اند و برای مخاطب خیلی باور پذیر و دلنشین به نظر نرسیده اند.
به نظر ایراد اصلی بنده به شخصیت پردازی تخت در فیلمنامه است. طوری که اگر دیالوگهای افراد را در فیلم با هم جابجا کنیم هیچ اتفاقی نمی افتد. مثلا در جایی کدخدای پشت کوهی حرفی را می زند که از آدمهای روشن فکر تر بر می خیزد: هی می خوان مرده هاشون رو چال نکنن! خوب کجای مرده رو میخوای ببوسی؟ و مواردی از این دست که خیلی رو و ناظریف هستند و به بیان قصه ی فیلم ضربه زده است. البته اگر قصه ای در کار باشد.
در پرداختن به ایده هایی مثل له کردن تفکرات بوروکراتیک و فن سالارانه از سوی آدمهای این خطه از ترکیه و یا هر کجای دنیا به نظر زیادی تکرار و تکرار می بینیم که این برخلاف مثلا عاشقانه ها و وسوسه های اثیری در فیلم، جذابیت فیلم را بسیار پایین آورده است. به نظر تعریف قصه از زبان آدمها با توجه به نظر فیلمساز برای اینکه فیلمش را مستند تر و قابل باورتر برای زندگی روزمره بسازد کمکی به ماجرا نکرده که برعکس در اغلب موارد خط معمایی قصه را لو می دهد. مثلا داستانی که دادستان از خیانت به همسرش و خودکشی در چند پرده بیان می کند کاملا قابل پیش بینی و به دلیل نداشتن المانهای تصویری مستقیم، ملال انگیز است.
به نظرم ضد قصه ها هم در خودشان قصه ای دارند که این فیلم ساز قصه را به نوعی با زبان نمادها و نشانه ها به original sin یا همان گناه نخستین مربوط داشته است. قصه مشترک آدمهایی که تکه پاره های قصه هایشان را وسوسه ای به نام زن برایشان فراهم نموده است. آناتولیی که در این فیلم نشان داده کاملا مردانه است. مردانی که هر کدام خواسته ای از یک زن دارند. نمایش دشت طلایی گندم در شب، درخت سیب که راننده ی شکم باره ماشین پلیس از آن میوه می چیند، دختر کدخدا که همه را به نوعی با چای و نوشابه سیراب می کند، موتور محرک خاموش و بی زبان قصه ی روزی روزگاری آناتولی است. وسوسه هایی زمینی که می تواند باعث شود همه ی افراد به نوعی در این فیلم قاتل باشند(نظر یکی از شرکت کننده ها به عنوان داستان محوری که بنده به عنوان داستان محوری قبول ندارم) یکی از درخشان ترین مواردی که ای کاش در این فیلم بهتر پرداخت می شد هجویه های فیلم به قانون بود. جایی که ناجی (کدهای نهفته در اسم) نماینده قانون بسیار از با طناب بستن جنازه عصبانی است ولی برای جاشدن جنازه به جای با طناب بستن جنازه که به نظر غیر قانونی و غیر انسانی می رسد، پیش نهاد می دهد که جنازه یا قانون را کمی خم کنند.
پ.ن: به هر حال کدهای نهفته در یک فیلم دو ساعت و نیمه زیاد است ولی به نظر می رسد فیلم سازهای خاور میانه ای هر جا جایزه گرفته اند به خاطر نقد شدیدشان با جامعه بوده است نه تواناییهای فیلم سازی مثل آنچه که در سازنده فیلم بچه رزماری سراغ داریم.
به نظر برای یک کار دو ساعت و نیمه جذابیتهای نخ نما شونده هجو طنز خیلی کم رنگ بود و بایستی موسیقی متن، قصه های تصویری از آدمها برای عمق بخشیدن به شخصیتها و موارد اینطوری به داد فیلم می رسید نه پوشاندن لباس شاد به جنازه فیلم که حتی در اواسط فیلم فکر می کردی مثل بقیه ی هنر پیشه ها دارد به وظایف خود در فیلم عمل میکند و منتظر مردنی دوباره است.
پ.ن: در همشهری آنلاین و همچنین مجله سینمایی 24 بیست وچهار نیز درباره این فیلم نقدهای خوبی نوشته شده است.