ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
توضیح درباره این بخش:
اینجا یعنی واقعا خودم هم بعد از سالها نمی دانم کجا، شاید به حرکت دقیق الکترونها بین پروتونهای فونت و دم و دستگاه یک سایت یا وبلاگ واقف نیستم، قرار است بخشی طنز، درباره باورها و خصوصیات جمعی خودمان داشته باشم. تاریخچه تقریبا همه چیز ، این قسمت دارد درباره عبارت - آقا مخلصیم - حرف می زند و به نظر مصادیقش را بیان می کند.
حتما منتظر نظرات شما هستم.
1- اولین باری که توی دانشگاه امتحان میداد فکر میکرد دانشگاه هم مثل دبیرستان جای راحتی برای امتحان دادن است. امتحان که تمام شد بلند شد به بچههای دور و برش که خیلی مشغول نوشتن بودند و حتی یکیشان برگه اضافی خواسته بود نگاه کرد. زیاد مشکوک نشد. از دور استادش را دید که داشت میخندید. برگه را که داد با صمیمیت هرچه تمامتر و لبخند زنان گفت: استاد مخلصیم.
2- شب قرار بود برود خواستگاری. بابای طرف را اصلا ندیده بود. داشت برای دوست دخترش تعریف میکرد که امروز دوبار از سر و ته کوچهشان که رد میشد، از یک پیر مرد شیک پوشی که توی لگنش نشسته بود بد سبقت گرفته است. موقع پیچیدن هم خیلی خونسرد به طرف گفته بود لگنش را جمع کند. شب وقتی با گل و شیرینی پشت در خانهی دختر ظاهر شده بود هیچ چیزی نداشت بگوید. سرخ شده بود و گفته بود: آقا مخلصیم.