360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

من همینم

من همینم. این را برای چند هزار و دویست و چندمین بار گفت. لباسش را سبک کرد تا فقط بتواند برود توی رختخواب. به دروغهایی که در روز گفته بود فکر کرد. به نظرش اینطوری درست رسید مثل یک وظیفه. مثل وقتی که هوا سرد می‌شود باید بخاری را راه انداخت. شعله‌های آتش بخاری را نگاه کرد و به خودش گفت. من همینم. آدمهای دیگر باید به حد کافی زرنگ باشند و وقتی باهام صحبت می‌کنند لیز نخورند. خنده‌اش گرفت. از آتش کوچولویی که در درونش حس می‌کرد خوشحال شد. باید بخش بزرگی از دنیا را از همین آتش می‌ساختند و الا ما وجود نداشتیم. ما نبودیم. با همین تلقینها و به فکر فردا خوابید. انگار گوشه‌ی دهنش مایع تلخی ریخته بود. در حال چشیدن غلظت و تلخی‌اش بود. این تلخی برای مزاجش خوب بود. توی همین فکرها انگار یک پله‌ی دیگر توی زیر زمین سوزانی که پر از زغال بر افروخته بود قدم گذاشت. همانجا به نظرش رسید خوابش عمیق‌تر شده است. هنوز نمی‌توانست پایین‌تر برود. نسیم خنکی از بیرون زغالها را می‌افروخت.