360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

قضا و بلای روزانه در برخورد با شرکت ملی گاز ایران

امروز از خانه که خارج شدم یک جوانی کنار حجله‌ی جوان ناکامی توی کوچه داشت صلوات می‌فرستاد و استغفار می‌کرد. چند قدم بعد یک پیر زن داشت با تسبیح استغفار می‌کرد و می‌رفت. به نظرم رسید که چند قدم دیگر به طور قطع جنازه ای نیمه سوخته توی جوی آب افتاده و یا قرار است پیانوی بزرگی از آن بالا بیفتد توی کوچه. البته افتادن پیانو از آن بالا در کوچه‌ی ما بعید است چون به زودی می‌توان ردش را توسط پلیس پیدا کرد. شما هم اگر دلیلی غیر از این در ذهن دارید لطفا به همان دلیل بپردازید. به هر روی گفتم حتما تا برسم شرکت اتفاق بدتری در راه است. ولی از آنجایی که بخش قریب به اتفاق ما مثبت اندیش هستیم، با همان روحیه‌ی مثبت پا را از کوچه فراتر گذاشتم تا ببینم اوضاع چطور است. توی راه دیدم همه دور یک پیر مرد که لباس ورزشی سفید پوشیده بود و افتاده بود روی زمین جمع شده‌اند. گفتم همین اول صبحی کلک پیر مرد کنده شده. حتی زدم روی شانه‌ی یکی که اصلا نمی‌گذاشت جلو را ببینم. گفتم: ای بابا. چرا اینقدر اصرار دارن پیرا برن توی پارک ورزش صبحگاهی کنن؟ بیا دیگه آخرشم این میشه. طرف چشمهاش قرمز بود. بر گشت گفت: ورزش چیه؟ مگه بو رو نمی‌شنوی؟
گفتم: نه چه بویی؟ حس کردم احتمالا دارم سرما می‌خورم. گفت: بوی گاز می‌آد. بعد رفت کنار و دیدم پیر مرد وسط پیاده رو دراز کشیده و دارد گوش می‌دهد. یک پیر مرد دیگر هم همراهش بود که ساکت کن جمعیت بود و هی هیس هیس می‌کرد. تا اینکه پیر مرد بلند شد و گفت: نه بوی گاز از اینجا نیست. بلند شد و معرکه به هم خورد. پیر مرد رفت به سمت آدمها اطراف تا بالاخره رسید به پسر بچه‌ای که به کوله‌اش و به دیوار تکیه داده بود. دست دراز کرد تا با پسر دست بدهد. پسر دستش را مشت کرد و آورد جلو. پیر مرد گفت: نه. نه. مردونه دست بده. پسر خندید و دست داد. پیر مرد دستش را کشید. پسر را از جایش کند و یک لحظه صدای فیسی شنیده شد. پیر مرد گفت: پسر خوب. یه ساعته تو تکیه دادی به سوزن این علمک؟ همه جا رو بوی گاز برداشته.
جمعیت صدایشان درآمده بود. پسر که آنقدر بلند بود و داشت از هیپوفیزش رنج می‌برد بالاخره تکیه‌اش را از سوزن گاز برداشت و جماعت با دیدن اینکه امروز اتفاق بدی نیفتاد از هم متفرق شدند. #گاز #عمار_پورصادق

کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- محسن ابراهیم - نشر هرمس

کتاب فضیلتهای ناچیز مانیفست خانم ناتالیا گینزبورگ است. واقعا کتاب فضیلتهای ناچیز  به این خوبی و تاثیر گذاری را دیر یافتم. خانم کینزبورگ از آن شخصیتهایی است که واقعا دوره ی جاه طلبی و مغازله با هوشمندی خویش را به جرات و با فاصله سالیان رها کرده و دارد چنین اثری را پیش روی خواننده می گذارد. عصاره ای از زندگی که نوع ادبی بزرگی از دنیای معاصر را شکل می دهد. البته شاید بعضی به این که گونه ای ادبیات تعلیمی را در این مجموعه داستان می بینند خرده بگیرند و آن را مطابق با روح جریانهای مدرن و پست مدرن ندانند. اما خیلی ها نیز در چنین مواردی به مصدر کلام و سخن ابریشمینش  نگاه می کنند. گینزبورگ نیز در کتاب فضیلتهای ناچیز  چنین کاری کرده است. داستانهای کتاب فضیلتهای ناچیز  شامل زمستان در ابروتزو، کفشهای پاره، تصویر یک دوست، درود و دریغ برای انگلستان، خانه ولپه، او و من، فرزند انسان، حرفه ی من، سکوت، روابط انسانی و در نهایت کتاب فضیلتهای ناچیز، همه به نوعی نزدیک به خاطره گویی و برداشت آزاد از زندگی خود او می شوند. طوری که خیلی از این داستانها به نظر اتوبیوگرافی می رسند. اتوبیوگرافی از آدمی وارسته که به همین آسانی دم به تله ی زندگی با ادعاهای ناچیزش نداده است.  

پردازش زیبای نویسنده زمانی که بی پیرایگی را کنار می زند، جدا از همه ی معیارهای ریز و درشتی که برای نقد یا مرور یک کتاب به صورت مجموعه داستان در نظر داریم، قالبهایی را می شکند که خواننده را بی رو دربایستی و از نزدیک به لمس نزدیک تر نوشته اش فرا می خواند. این فاصله این قدر ناچیز است و پیامی که خانم گینزبورگ قصد انتقال آن را به مخاطب دارد، اینقدر مهم است که باید از فاصله ای نزدیکتر از قالبهای پیچیده ی ادبی به خواننده انتقال داده شود. البته این موضوع اصلا به معنی هرمنوتیک نبودن آثار نیست. به نظر چنین اثری همانطور که درآثار خیلی از بزرگان دیده ایم، متعلق به تپه ای درست بعد از نقطه اوج آثار یک نویسنده است و کنجکاوی خوانندگانی را که می خواهند نزدیکترین تجربه های شخصی از نویسنده را داشته باشند سیراب خواهد نمود. نثر موجز داستانها و پرهیز از تصویرسازیهایی که این روزها به دلیل نفوذ سینما در ادبیات بسیار شاهدش هستیم می تواند برای نویسنده های تازه کاری که دوست دارند فضایی متفاوت و غیر سینمایی تر را تجربه کنند، یقه ی مخاطب را بگیرند و با او از خلال متن صحبت کنند، مفید و موثر واقع شود. 


تا آنجا که به تربیت بچه ها مربوط می شود، فکر کنم که به آنها نباید فضیلتهای ناچیز، بلکه فضیلتهای بزرگ را آموخت. نه صرفه جویی را، که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط را، که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی(رندی)را، که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را، که عشق به همنوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق را، که آرزوی بودن و دوست داشتن را. 

بخشی از کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- ترجمه محسن ابراهیم - نشر هرمس