360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

کافه کتاب بالای درخت آرزوها

کافه کتاب رفتن و نشستن این قدر دل خوش می‌خواهد که حتی توی خانه‌ها هم اتفاق نمی‌افتد. اینکه با این سرعت شیر را بچپانید توی قهوه، حال مامانتان را هم بد می‌کند و به یقین جلوی توپ پرخاش و طعنه‌اش قرار خواهید گرفت. اینکه یکی اینقدر وقت داشته باشد که موقع رفتن و آمدن آفتاب کمیاب زمستان، پایش توی کفش کافه کتاب رفتن باشد، به نوعی خیلی رویایی است. نه اینکه نشود زندگی رویایی را تجربه کرد. ولی از آنجایی که امرار معاش یک موضوع مثل پاسخ این پرسش است: شما کجا می‌شاشید؟

نمی توان به همین سادگی جواب روشن و خونسرد مابانه‌ای بهش داد: ما اصولا نمی‌شاشیم. 

برای مرحم گذاشتن به درد بیکاری، سوزاندن مرخصی‌های فراوانی که در طول سال انباشته شده و مثل چربی‌های دور شکم قرار نیست به این راحتی بسوزند. برای دل خسته و آب پرتقالی دختر و پسربچه‌های آفتاب گیر توی کافه کتابها، هزار بار بروید کافه کتاب بنشینید. قهوه یا نوشیدنی مخصوص خودتان را سفارش دهید و از نزدیکترین بسته‌ی آماده‌ی دور همی کافه کتابی استفاده‌اش را ببرید. این کار به طور قطع و یقین از تنهایی و شتک زدن به در و دیوار بهتر و زیبنده‌تر خواهد بود. اصلا نگران دوربینهای مدار بسته‌ی کافه‌ها هم نباشید چرا که آنها مدارشان بسته است و اساس سرگرمی کافه‌دارها، اگر وقت و دل و دماغی داشته باشند خواهد بود و استفاده‌ی  دیگری ندارد.  

زمانی که توی کافه کتاب قدم می‌گذارم، به طور ناخودآگاه باید قواعد و رفتاری را بپذیرم که خلاف آن یک اتفاق نادر و کریه است. حتما بعد از قدم زدن یکی از کتابهای مناسب را خفت کنید. یک صندلی بیرون بکشید و با شمردن پانزده شماره، اینقدر عمیق بشوید که هر عابری باور کند شما با تمام دودمان نویسنده آشنا هستید. شاید مامور مخفی دایی نویسنده هستید و آمده‌اید ایران تا ترجمه‌های فارسی نویسنده را تعقیب کنید تا ارتباطات شرقی او را در نگارش اثر بیابید. 

یکی دیگر از فضایلی که می‌شود در یک کافه کتاب یا کافه‌ی خالی کسب کرد، نوشتن پیام برای مریخی‌ها به شکل – ما اینجا بودیم، صداقت پر پر شده است- می‌باشد. این آثار زیر میزی در خیلی از موارد می‌تواند بهترین ترکیب برای سلفیهای بیکران شما باشد. کافه رفتن رسم دیرینی است و به همین علت یاران قدیمی آن باور دارند که چنین مکانی دقیقا مانند یک قهوه خانه آداب و ترتیبات مخصوص به خودش را دارد. کافه و کلیسا، آدمهای زیادی را نجات داده و به همان نسبتها، بسیاری را امحاء نموده‌است. کافه رفتن برای من عادتی مثل استفاده از واکمن بود. درسهای تلخ تکنولوژی را که مرور کنید می‌بینید که عده‌ی خاصی دچار پدیده‌ی – استفاده از واکمن- شدند. واکمنهای ضدآب خریدند. اما همه‌شان به یکباره بی مصرف شدند. کافه کتاب و کافه نشینی نیز، وقتی ارتباطهای نزدیکتری مثل خیابان و کوچه وجود دارد، جای خود را به ویترینی برای آدمهای خاص با روزگار خاص داده‌اند.