360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

گرین مایل -Green Mile - 1999- استیفن کینگ نویسنده

این دومین باری است که فیلمی با نویسنده ای استخوان دار تماشا می کنم. نویسنده همان نویسنده ی داستان معروف خواب هاروی است که خانم مژده دقیقی توی کتاب  - نقشه هایت را بسوزان - ازشان آورده اند. به نظرم بعد از فیلم همش داشتم فکر می کردم چرا ما در مجموع نتوانسته ایم از آن پوسته ی شرقی و یا نزدیک به خرافی خودمان چنین داستانها و یا فیلمنامه هایی بنویسیم؟ مشکل از کجاست؟ زیادی درگیر پدیده های اجتماعی بدون در نظر گرفتن هویت فردی آدمها یا مثلا هویت فردی به عنوان رو کش فیلم و داستان بوده ایم؟ به نظرم در جای خودش باید بحث بشود. 

فیلم دیگر تا یادم نرفته a good woman  نوشته ی اسکار وایلد بود. دیالوگهای مخملی فیلم هیچ وقت از یادم نخواهد رفت. 


اما فیلم جاده سبز یک جور روایت گویی کلاسیک و به نظر ساده ای دارد و البته توانایی بالای یک داستان سرای حرفه ای که قرار است نیروهای  متضاد توی داستان را طوری بچیند که خواننده بیشترین لذت و تعلیق را تجربه کند. به هر حال در اغلب فیلمهای آمریکایی باید رد پای نصیحتهای اخلاقی و حوزه ی هنری ایشان را نیز به طرز قابل تحمل تر و ماهرانه تری دید. 

یکی از جذابیتهای فیلم شخصیت سیاه پوست فیلم است. کسی که عارف لحقه است و مرگ برایش خیلی سخت نیست. آدمهای غول نما همیشه آدم را دچار یک جور داوری دو حدی می کنند. یا از آنها به شدت می ترسیم و یا اینکه به شدت به آنها علاقه مند می شویم. به طور کلی این ترفند در فیلم موثر افتاده است.  

دیگر اینکه فیلم باز هم اسیر مدهای زمانه ی خویش است. آنزمانی که اغلب فیلمهای آمریکایی هم ترازش شخصیتهای خاکستری را فراموش کرده بودند و در بزرگراهی به نام آنچه شما خواسته اید با سرعت می راندند. 

راه سبز یا گرین مایل یکی از فیلمهایی است که به نظر مفهوم جانشدن آدمها در ظرف دنیا، چیزی که در عرفان شرقی زیاد دیده می شود را خیلی سطحی تر و سرخوشانه و آمریکایی وار به نمایش گذاشته است. دنیایی که قضاوت هیچ وقت در آن کامل نیست. 


پ.ن: 

استیون کینگ نویسنده ای است که کلی فیلمنامه است و یا بر اساس داستانهای او کلی فیلمنامه نوشته شده است. مثلا رستگاری در شائو شنگ، Shining و قبرستان حیوانات خانگی و غیره ... زن و دو پسرش هم رمان نویس هستند. 


مصاحبه با استیون کینگ 

صفحه Imdb  استیون کینگ 

صفحه ی ویکی استیون کینگ 


فیلم Interior - وودی آلن -1978- IMDB- woody allen

فیلم Interior - وودی آلن -1978- IMDB   یکی از فیلمهای خوب وودی آلن در دوره ای از اوج فیلمسازی اوست. زمانی که سال بعد یعنی 1979 منهتن را ساخت. وودی آلن به نظر خیلی ها نویسنده ی بهتری است. در این فیلم هم یکی از زیباترین گوشه های ذهن آدمهای کامل گرا را به نمایش گذاشته است. مادر خانواده که در آخرین بخشهای فیلم توسط دخترش توصیف می شود: مادر شما خیلی برای زندگی در این دنیا کامل هستید. مثل یک خانه با طراحی داخلی کاملا مبله. بدون اینکه احساسات واقعی در آن جا بشوند- نقل به مضمون-و اما پدری که در 63 سالگی می رود تا دیگر نقش پدر خوب و پشتیبان را بازی نکند. سفر به یونان. آشنا شدن با پیر زنی سر زنده که می تواند مردها را سرگرم کند. در ابتدا یک جور جدایی آزمایشی که منجر به  ضربه ی روحی شدید به مادر می شود و بعد از آن نیز که واقعا ویران کننده است. این تمام قصه نیست. خرده روایتهای فیلم از دخترها و دامادهای خانواده نیز بسیار حیاتی و زیباست. دخترها مانند مادرشان کمال گرا هستند. یکی شاعر و منتقد مجله Newyorker است. نامزدش به ورطه ی الکلی بودن و حتی لغزش در زندگی افتاده است و ... 

 دکوراسیون زیبای خانه که تماما از رنگ سفید استفاده شده است مضمون اصلی قصه را بسیار پر رنگ می کند. جایی کامل یا شاید هم دیوانه خانه ای کامل.  دختری دیگر که همسرش فعال سیاسی است. خودش در جایی احساس کلی اش را نسبت به کار و بیزاری اش از کار کنونی بیان می کند: می خوام کارم رو ول کنم. می خوام یه چیزی رو توضیح بدم ولی دقیقا نمی دونم چی

طنز به همان شکل وودی آلنی خودش در این فیلم مشخصه های متفاوتی نیز دارد. جریان فیلم بدون خونریزی و خشونت، بیانیه ای را هم تعقیب نمی کند. چیزی که در فیلم منهتن بر علیه روشنفکری و به و ضوح می بینیم. این فیلم کاملا فضای ناقص الخلقه ی آدمها در زندگی ایده آلشان را پر رنگ تر نشان می دهد. در فیلمهای بعدی وودی آلن نیز می توان صحنه هایی به نظر پر از دیالوگهای بی ربط روزمره وجود دارد که کل صحنه قرار است مفهوم دیگری بجز گفتگو ها را در بر داشته باشد. 

فیلمهای وودی آلن و مخصوصا این یکی تفاوتی با بقیه ی فیلمهای حداقل آمریکایی دارد که از یک جنبه شاید پر رنگ بودن کلام و گاهی سرسری گرفتن اتفاقات و پردازش آنها به طور عمد و توسط نویسنده زیاد درشان اتفاق می افتد. مثلا مانند صحنه ی غرق شدن مادر خانواده که به نظرم عمدا خیلی ساده بر گذار شده است. 


فیلم خداحافظ لنین - goodby Lenin-2003 - ولفگانگ بکر

خدا حافظ لنین - goodby Lenin -2003

مهم نیست سوسیالیست بوده باشید یا در عیش کاپیتالیسم بخواهید بمیرید. مهم این است که عشق و سانتی مانتالیزم واقعیت دلپذیرتری دارد. این مانیفست فیلم خدا حافظ لنین است. گواهی روایتی است که هنرمندان می‌توانند دنیای خشن سیاست را نرم و دلپذیر و زلال ببینند. 

فیلم نشان داد همیشه جریان هنر تازگی خودش را حتی از یک موضوع نخ نما، خشن و قابل فراموش شدن دریافت می‌کند و با تصفیه‌ی فاضلابهای انسانی، جرعه‌ای گوارا برای امید و روز نهایی زندگی آدم روی زمین به ما می دهد. واقعا پردازش زیبا و شگت فیلم تاثیر گذار بود. موسیقی آنچنانی فیلم که  از به یادماندنی‌ترینهاست. حل و بحث جریان نه به سبک طنز و اغراق و آلودن باورهای سیاسی آدمها مانند فیلم underground  بلکه بیرون کشیدن مفهوم عشق که سرخوشانه و بدیع در فیلم مشاهده خواهید نمود. 

فیلم مالیخولیا- فون تریه - 2011 - Lars von Trier- Melancholia

فون تریه انگار هر چیزی میسازد باور کردنی است. همین فیلم مالیخولیاMelancholia

 - از آن جمله به نظر می رسد. 

کاری به قصه ی آخر الزمانی اش ندارم. ولی به نظر فضای خوبی را تجربه کرده است. از اول قصه با محیط بسته های آدمهای عجیبی مواجهیم که دارند به زحمت زندگی عادی را باور می کنند. مثل خیلی از ماها که باورمان همین شکلی است. یکی از بخشهای زیبای فیلم دو اپیزودی فون تریه بخش رها شدن ابراهیم اسب جاستین است که دیگر آرامش را به جاستین بازگردانده است.

ادامه مطلب ...

فیلم high noon - فرد زیمان - 1952- فیلم فارسی

این فیلم با همه ی استانداردهای سطح پایین وسترن حرفهایش را به نظرم همان موقع زده است. برایم جالب است که آن موقع چقدر صنعت فیلمسازی ضعیف بود. یاد فیلم فارسی های خودمان قیصر و کوچه مردها و آقا مهدی پاشنه طلا - با بازیهای کلاه مخملی ملک مطیعی افتادم. حسابی قهرمان پرواری- غلیظ تر از قهرمان پروری- است. 


اصلا بحث فیلم که بماند. چون فرد زیمان کار بهتر هم دارد و عجیب  است رنک IMDB فیلم 8.2 است. 

ولی این فیلمها واقعا آدم را می برد به آمریکای بعد از جنگهای شمال و جنوب و به نوعی مهاجرهایی که سرزمین مهد آزادی را خودشان بنا نهاده اند و همیشه یادم می افتد آزادی نسبی برای ما ایرانی ها چه چیزی را سر راست کرده است. 

مهاجرها آمریکا را ساختند - خوب یا بد 

و مهاجرهای ایرانی - استان البرز یا کرج را ساختند و خوب و بدش را می توانید به راحتی با مرکزیت جرم و جنایت توی ایران دریافت نمایید. حیف و دوصد حیف!