360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

داستان خونی که بند نیامد

 خونی که بند نیامد از باز کردن همبرگرهای یخ زده با کارد پدید آمده بود. تنهایی می‌تواند آدم را باردار کند. چاقو که توی کف دستم رفت فکر کردم امشب توی تنهایی خواهم مرد. کارم تمام است. دور دستم دستمال پیچیدم. ترجیح دادم به کسی زنگ نزنم چون خنده‌دار بود که آدم توی این وقت شب از خاله‌اش کمک بگیرد. در ثانی اصلا ارزشش را نداشت که با آژانس بروم یک درمانگاه تا مثلا ببینند که باید بخیه بخورد یا اینکه با یک چسب زخم ماجرا را فیصله بدهند. ولی دلم رضا نداد. وارد درمانگه که شدم، یک راست رفتم سراغ ایستگاه پرستاری. تقریبا همه روی گوشیهایشان خواب بودند. یکی از توی آبدارخانه آمد. بهش گفتم: آقا ببخشید. کف دستم فکر کنم 9 میلیمتر با کارد آشپزخانه سوراخ شده.
نگاهم کرد و گفت: ببینم. دستم را گرفت توی نور و گفت: خوب اینکه جای شمشیر نیست.
تند گفتم: نه آقا همبرگر یخ زده باز می‌کردم. اینطوری شد.
گفت: خوب خیلی مهم نیست ولی چون زمستونه بذار برات بدوزم.
نگاهم افتاد به سبیلهایش. طوری گفت بدوزم انگار پرده‌ی اتاق خواب را به سلیقه‌ی خودم می‌خواست برایم دربیاورد. یک پیر زن سانتی مانتال نشسته بود. تا نگاهش افتاد بهم سعی کردم نگاهم را بدزدم ولی موفق نشدم. خودش شروع کرد: چند شبه توی این کوچه پایینی دزد میاد. اینام سر و صدا شنیدن. بعد مث اینکه امشب یکی از اهالی محل با طرف درگیر شده. اول که اومدید تو همه شک کردن که شما همون دزده هستین.
گفتم: وا؟ همه که خواب بودن. گفت: همون. من و این آقای پرستار.
گفتم: شما مشکلتون چی بود تشریف آوردید؟
عشوه‌ی بی حدی کرد و گفت: من تازه جراحی زیبایی کردم، یه مدته میام پانسمانم رو عوض می‌کنم. البته الان دیگه تقریبا هر شب شده. چیزی از جای جراحی روی صورتش معلوم نبود.
ده دقیقه‌ای شد که آنجا منتظر بودیم. معلوم نبود آن وقت شب چرا اتاق عمل سرپایی اشغال است. به هر حال پیر زن گفت: حالم اصلا خوب نیست. آسپیرین دارید؟
عجیب بود که توی درمانگاه آسپرین پیدا نمی‌شد. گفتم: آره. دست کردم از توی کیفم بهش آسپرین دادم. بعد این پا و آن پا کردم و گفتم: خانم من برم. این دست ما دیگه خونریزی هم نداره.
گفت: وا؟ چی شد؟ البته من معلم علوم بازنشسته‌ام. شاید باید همون اول ازتون می‌پرسیدم: آیا به نقش ویتامین K در انقعاد خون واقفید؟
گفتم: اخ. راست می‌گید. یادم رفته بود. چقدر سیاسی؟ نقش محمد رضا شاه پهلوی در بی آبرو کردن مصدق چه بود. مرسی شب خوش.
بیرون هوا خنک بود و فرصت زیادی برای به خواب رفتن تا صبح مانده بود. #داستان #درمانگاه #بخیه #خونریزی

به وقت واکسن ویروس کرونا

کمی طول کشید تا افراد مسلح به دستکش و ماسک شوند. دوتا پیرمرد توی مترو دستکش دست کرده‌اند. اما به نظرشان این دستکش بوکس است. برای همین هر از چند گاهی با شوخی به هم مشت می‌‌زنند. یکی از پیرمردها سرفه می‌کند. دیگر کسی حتی حوصله ندارد چپ چپ نگاهشان کند. یکی از پیرمردها مثل جوان‌ترها دستش را انداخته روی گردن لُخت دوستش. عده‌ای دستکش دستشان هست ولی ترجیح می‌دهند همان یکبار هم آنرا مصرف نکنند برای همین حرکات موج سوارها را تقلید می‌کنند. یکی شان خسته می‌شود و به میله‌ی کنار مترو تکیه می‌دهد. عده‌ی زیادی از دستفروشها و دیگران خودشان را به راحتی به همه جا می‌مالند. کف مترو می‌نشینند، سیب پوست می‌گیرند و می‌خورند. تخمه خوردن با دستکش و بدون آن، به تمدد اعصاب توی فضاهای عمومی کمک می‌کند. کارگزاری تامین اجتماعی کارمندانش را از ارباب رجوع ایزوله کرده است. یک نایلون ضخیم بزرگ کشیده‌اند که رویش یک شکاف برای دریافت مدارک وجود دارد. متصدی در فاصله‌ی یک متری شکاف شیلد و ماسک و گاهی عینک به چشم دارد. با دستکش مدارک را می‌گیرد و همان ویروس کرونایی را که از نفر 232 گرفته است به تمام شماره‌های بعدی انتقال می‌دهد. بانکی‌ها هم همینطوری عمل می‌کنند. من هم وسواس شده‌ام. آب وایتکس روی میز اداره را به جای الکل به کارت بانکی‌ام زده‌ام و حالا بخش مغناطیسی‌اش رفته است. توی نانوایی کسی بقیه‌ی پولش را نمی‌گیرد. برای همین یکهو من یک تراول پنجاهی نان می‌خرم و با یک بغل خیس و سنگین می‌روم خانه. شرکتهای شیک اسپری ضد عفونی غیر قابل آشامیدن برای پرسنلشان درست کرده‌اند. مردم حتی هیاتی‌ها هم دیگر باورشان شده که باید ویروس کرونا را از هر کجا و به هر هدفی آمده باشد جدی گرفت. مردم مثل عطر مشهدی به خودشان الکل بطری 100 هزار تومانی می‌زنند.  البته شرکت ما هم زحمات زیادی کشیده است. به عنوان نمونه یک جفت دستکش و یک ماسک به ماداده‌اند. البته سه تا لیوان کاغذی هم هست که احتمالا برای روزهای قرنطینه با حرکت دادن سریع روی میز و قایم کردن یک گلوله ی کاغذی، گل یا پوچ بازی کنیم و سرگرم شویم.

بیمارستان گاندی تهران

  شاید به نظرتان عجیب برسد ولی واقعیت دارد. پارسال همین موقع ها پشت در اتاق عمل بیمارستان گاندی یا قول خودشان #هتل_بیمارستان #گاندی بودم و منتظر بودم تا خداوند هدیه ی بی نظیرش را بهم اعطا کند. قبل از اینکه نوزاد را تحویل بگیرم بوی تند سیگار از توی لابی اتاق عمل بیرون می آمد. البته آن شب فقط دو تا زائو داشتند و یک مریض یعنی اتاق عمل خالی بود ولی این دلیل نمی شود کسی توی چنین جایی سیگار بکشد. موضوع را به خانم دکتر گفتم ایشان هم معلوم بود که بارها از این موارد دیده است سریعا خواست تا شکایتی بنویسم. که نوشتم و معلوم است توی اوضاعی که هر پدری دنبال فرزندش است پیگیری نکردم. البته هتل بیمارستان نسبتا محترم گاندی کلی چیز خارج از فاکتور هم با مداد آن پایین نوشته بودند که نهایتا پولش را دادم و فدای یک تار موی دختر عزیزم، ولی عجیب است که چنین بیمارستانهای به ظاهر نمونه ای این همه جای این دارند که نام حرفه ای خود را خراب کنند. #بیمارستان #درمان #پزشکی #وزارت_بهداشت #زایمان #استخدام #کادر_درمان #زایمان