360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

هیچ وقت یک برنده مدال فیلدز رو تهدید نکن!


در زندگی همه‌ی ما لحظه‌هایی وجود دارد که اگر توی فیلم بیاید، باور نمی‌کنیم. اگر توی کتاب بیاید کتاب را می‌اندازیم دور و نمی‌خوانیم (بهانه‌ای جدید برای نخواندن کتابها). اگر توی روایتهای مذهبی بیاید به پاره‌ای خرافات نزدیک است. ولی واقعا من یک زمانی یعنی سال 75- 76 توی تمام سوراخ سنبه‌های دانشگاه تهران رفت و آمد می‌کردم. همینطوری بود که ما می‌رفتیم کوی دانشگاه تهران. توی گرگ و میش اول شب وسط آن همه آدم لاغر نوتلا نخورده در آن سالها از نرده‌های اتوبوس سرویس دانشگاه آویزان می‌شدیم و می‌رفتیم توی کوی دانشگاه. کوی دانشگاه تهران از همان موقع یک مجموعه‌ی 25 هزار نفری بود که نظام مقدس بسیار بهش مباهات می‌کرد. برای همین کوی دانشگاه همه چیز داشت. نانوایی، خیاطی، بقالی شاید نجاری و مهمتر از هم سینما. حتی سنگر و خاکریز هم داشت. دقیقا یک ساختمان بود که بیشتر بسیجی‌ها آنجا زندگی می‌کردند. جلوی اتاقها هم سنگر و چفیه و از این بحثها بود. انگار رفته بودید نمایشگاه دست آوردهای دفاع مقدس. سینمای کوی سعی می‌کرد از بقیه‌ی جاهای کشور روشنفکر‌تر باشد. برای همین دقیقا وقتی یک زن با تاپ از ارتفاع پرت می‌شد و یک مستطیل سیاه چرخنده رویش بود تا به کف اقیانوس برسد و دیگر چیزی از گوشت تنش نصیب مومنین نشود، سینمای کوهی دانشگاه ممکن بود که این صحنه را پخش کند. همانطوری آنجا منبع تمام انواع آدمها بود. آدمهای انجمن اسلامی که خودشان بیانیه‌ی تجمع میزدند و خودشان هم با ماشین آتش نشانی هماهنگ می‌کردند تا بیاید تجمع را متفرق کند.


دانشجوهای آن موقع کلا قوی‌تر بودند. هر جا احتیاج بود میله‌های گارد اطراف کوی را خم می‌کردند تا از همان محل یک دسترسی محلی درست کنند. بدین ترتیب دکه‌ی روزنامه، اتوشویی، آب میوه‌ای و حتی عکاسی سمت خیابان امیر آباد یا گیشا، سوراخهای مخصوص به خودشان را داشتند. جغرافیای پیچیده‌ی کوی دانشگاه باعث شده بود شما تمام طبیعت وحشی آمریکای لاتین را در تپه‌های عمیق بین خوابگاه‌های کوی و ساختمانهای دانشکده فنی برقرار کنیم. اما آنجا فریدون درخشانی را پیدا کردم. لاغر و جدی بود. اینقدر که وقتی چیزی را روی چرک نویس می‌نوشت، رد آن نوشته بر روی کاغذ می‌افتاد. فریدون درخشانی دانشجوی لیسانس ریاضی بود. لاغر بود و توی یک هفته‌ای در سال هم می‌دیدیم که شلوار کردی پوشیده است. یک بار با هم بحثمان شد. من جوان و نادان بودم فقط یک بخشش را یادم هست که در جوابم گفت: این حرفهای جمهوری اسلامی چرته! اینکه کردهای کوموله با سیم سر می‌بریدن. من یادم هست که باهاش بحث نکردم. بعدها فهمیدم که از طرف دانشگاه تهران رفته بودند مسابقات ریاضی با وثیقه‌ی دانشگاه رفته بودند لندن که او همانجا ماند و دمش گرم که پناهنده شد. سالها گذشت و این روزها فهمیدم که الان مدال فیلدز معادل نوبل ریاضیات را برده است. اسمش را هم به کوچر بیرکار به کردی یعنی مهاجر ریاضیدان تغییر داده است و احتمالا از ایرانی بودن خود خیلی هم راضی نیست.

چرا کتابهای ریاضی کانگورو را درس می‌دهم؟

جدای از بحث کتابهای ریاضی کانگورو، اجازه بدهید سالها را در حدود بیست سالی به عقب ببرم. آن زمان وقتی توی بنیاد حریری بابل که به نوعی یک موزه‌ی علمی است، برای همکاری دعوت شدم. آقای محمد علی حداد که دکترایش را اگر اشتباه نکنم در فیزیک لیزر گرفته است بخش نجوم و فیزیک مجموعه‌ی بنیاد علمی حریری را مدیریت می‌کردند. آقای حداد به من پیشنهاد کرد که خانه‌ی ریاضی و البته کامپیوتر را راه اندازی کنیم ... روز افتتاحیه پرویزی شهریاری مرحوم که سالهای سال در زمینه ی آموزش ریاضیات دبیرستانی کتاب نوشته بودند و مجله درآورده بودند هم آمدند. دکتر بهزاد هم که رییس انجمن ریاضی وقت بود آمد. بالاخره خانه‌ی ریاضی افتتاح شد و پرویز شهریاری فقید یک سری کامل از کتابهایش را به بنیاد حریری بابل اهدا نمود. آن موقع اولین سوالم این بود که ما چه کار کنیم تا این در و تخته کنار برود و بچه ها به شکل عملی‌تری ریاضی یاد بگیرند و به قول پرویز شهریاری با ریاضی آشتی کنند؟
امروز می‌بینم این کتابها یعنی سری کتابهای کانگورو قابلیتهای اینطوری دارند.
به عنوان مثال معلم ریاضی ممکن است بگوید: اگر ما از 15 بشماریم، 45 عدد بعد از آن می‌شود چند؟ که به نظر خیلی خشک و تو حلقی می‌رسد. / بقیه در کامنت

کلاسهای کنکور آنلاین رایگان برای کم بضاعتها

این روزها درس دادن و کلاس خصوصی هم باید از طریق واتس اپ انجام شود. اینطوری معلوم است که هیچ کودک کاری اینقدر گوشی و اینترنت ندارد تا اتحاد نوع اول را توی آن فاصله‌ی دور ببیند. آنقدر هم معلم نداریم که تخته و قلم هوشمند داشته باشند تا بتوانند دوباره و سه باره توضیح بدهند تا طرف از گوشی قرضی همسایه، همین یک قدری که پنجره باز است، حل یک معادله‌ی ساده را یاد بگیرد. من که گاهی صدای جیغ و دادی از آن طرف خانه‌ی شاگردم می‌شنوم و با خودم می‌گویم لابد طوطی یا مرغ مینا دارند که دارد صدای جیغ و داد بچه‌ای که توی برف سر خورده را تقلید می‌کند. یا مثلا جیغ کشیدن یک پیر زن بعد از اینکه سه بار توی این روزهای کرونا از پسر اول تا نوه‌ی آخرش را –عاق والدین- کرده است، یکهو در باز شده و مهمانها سر رسیده‌اند. راستی مگر نوه‌ها را می‌شود زیر عبای عاق والدین قایم کرد؟
حالا بماند وقتی من، معلم چند ماه در میان یکی دو تا کلاس، به دختر بچه‌ی کر و کثیف توی چهار راه که به نظر خیلی شیک دارد، شعر می‌فروشد بگویم: می‌دونی اتحاد مزدوج چیه؟ بعد دختر قاطی کند. جیغ خفه‌ای توی ماسکش بزند و صورتش در هم بشود. بعد بگویم: چی شد؟ اصلا تو چرا ماسک داری. کلاس مجازی که کرونا رو انتقال نمی‌ده. بعد او به سان عاقلی که از هر چیز مزدوجی می‌ترسد، دوربین موبایل را با دستهای فوق کثیفش بچرخاند و ببینم وسط ده تا بچه‌ی دیگر دارند پول یک نفر شاگرد را می‌دهند و ده نفر، یکجا تمام اتحادها و معادله‌ها را یاد می‌گیرند. اشکالی ندارد یکی دو جلسه‌ی دیگر حتما، درس نابرابریها و نامعادله‌ها را شروع خواهم کرد. #روایتگرباش