360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

قرص خوردن و مرد شدن آن تابستان

از اول تصمیم گرفته بودم قورتش بدهم. تا به حال سخت‌ترین کار ممکن همین قرص خوردن بود که مادر توی قاشق حل می‌کرد و با تلخی مطلقش می‌خوردیم می‌رفت پی کارش. الان اینطوری نبود. یعنی همه رفته بودند مسافرت و خودم بلایی سر خودم آورده بودم   که تا آن روز سرما بخورم و اینجایش اصلا یادم نبود. ولی با خودم می‌گفتم از این به بعد بزرگ می‌شوم و خیلی چیزها یاد می‌گیرم. خیلی حساب نکرده بودم با وجود دایی که بعد از کارش تازه قرار بود خسته و درمانده بیاید و برای ما یعنی من و خودم شام درست کند، سخت‌ترین تابستان را خواهم داشت. شنیده بودم که رفتن از دوره‌ی دبستان به راهنمایی آدم را مرد می‌کند. دایی کند بود و شبها که از مغازه برمی‌گشتیم کف آشپزخانه پر از دسته‌های تو در تو وریز و درشت ظرف بود. تازه ممکن بود برق هم برود و توی آن وضعیت همان قدر کاری هم که می‌شد انجام داد، از قلم بیفتد. خیالم از بابت قلکهای پلاستیکی و پشت جبهه‌ای که توی روزهای مدرسه باید پر می‌کردیم راحت بود برای همین رفتم سراغ ماشین لباس شویی که یک غلتک برای خشک کردن لباس داشت. دایی هم روی پاهایش نشسته بود کف آشپزخانه و داشت بین ظرفها می‌چرخید تا تصمیم بگیرد کدام را زودتر بشورد. 
- دایی نمیشه بندازیمشون تو ماشین لباس شویی همه یه دقه شسته بشه؟ 
با بد خلقی نگاه کرد و گفت: نه دایی آشغالاش میره گیر می‌کنه لای موتور ماشین. 
تو چرا صدات اینطوریه؟ سرما خوردی بالاخره؟ 
بعد آمد و دست گذاشت روی پیشانیم. اینجایش را خیلی تند چرخید سمت یخچال و نایلون قرصها را آورد بیرون. 
- اینو با آب بخور. 
برای اولین بار به مرد شدن به رفتن از دوره ی دبستان به راهنمایی و هزار تا چیز دیگر فکر کردم. باید یک لحظه قورتش می دادم. اصلا به پایین رفتن و عبور آن شاهزاده ی سفید و تلخ فکر نکردم. قرص که پایین رفت باورم نمی شد. به خودم گفتم این تابستان حسابی مرد شده ام. به نظرم همان باعث شد تا مدتها اصلا سنگ بزرگی در زندگی جلوی پایم را نگیرد. فردا شب و شبهای بعد مثل یک قرص خور حرفه ای رفتار کردم. حتی پیشنهادهای عجیب برای شستن ظرفها ندادم. مثل دایی بزرگ و اهل تامل شده بودم.