ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
پدر یک باز شکاری بود که توی قفس کفترهای ملقی و ساده اسیر بود. برای همین کم کم یادش رفت که اهمیت و ارزشش بیش از این چهارچوب کوچک است. پرهایش ریخت و دیگر دست انداختن کبوترها را فراموش کرد. مادر و پدرهای ما که به شکل هندوانهی دربسته ازدواج کرده بودند خیلی بهتر از بیشتر جوانهای امروزی شدند. این ازدواجهای باهوش. آدمها که شروع به مهاجرت میکنند ادامه مطلب ...
امروز توی راه باید سر ظفر پیاده میشدم. بعد دیدم وسط کنسرت داریوش هستم. راننده هم همینطور شوق زده داشت همراهی میکرد. مثل این بود که یکی وسط کنسرت بخواهد برود دستشویی. بالاخره هر چی شد مهم نیست. ولی به نظر میرسد که خنده وانه ناز و ادایش را بگذارد کنار و برگردد و ما را از پیش داریوش ببرد در آغوش خودش. ادامه مطلب ...
به همین اندازه که متین در چشم دیگران بچهی خوبی به نظر میرسید من جور دیگری فکر میکردم. شاید آدم بد بینی باشم ولی میتوانم قسم بخورم وقتی به زور داشت مجیز کسی را میگفت، لب و لوچهاش حسابی آویزان می شد و تنها چیزی که ممکن بود به دادش برسد و تلفن را به موقع قطع کند، رفتن آنتن موبایل بود. برایش فرقی نداشت که موقع رانندگی یا حتی وقتی توی آسانسور گیر افتاده است شروع به چنین کاری کند. برای همین تصمیم گرفتم هر نوع موفقیت و یا شکستی را از جلوی چشمش بردارم.
ادامه مطلب ...