360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

تئاتر خود را از شبکه ی آپارات هم میتوانید ملاحظه و گریه کنید

تئاتر آوازه خوان تاس رو دیدم. به سادگی و سهولت دوباره هم میشه برنامه ریزی کرد برای سفر خارجی. خدا قسمت بکنه. یه کوش آداسی همین یه کوش آداسی رو برای تور  ژانویه بگیرید تا بیات نشده. یکی از مزیتهای کوش آداسی  اینه که با تلگرام روشن می‌تونید برید سوار هواپیما بشید. بعد همونجا یا یه جای نزدیکتر بشینید. اصلا به حقوق زنان و فعالیتهای عدم خشونت علیه زنان هم فکر نکنید.  

 همینکه زنتون گفت: مرسی عزیزم این بهترین سفری بود که رفتیم، آدم خاطرش جمع میشه. از صراط مستقیم دو متر اون طرف تر میرسید به یه جایی که بهترین راه حل بی تفاوتی مزمنه. یک روز توی مترو داشتم می‌رفتم. یعنی مترو می‌رفت و من هم در کنارش راهی بودم. جماعت هم همینطور. چون می‌دونید که مترو مثل سینما نیست با هزار و پونصد تومن اضافه‌تر برای یه نفر یه آدم علاف توی سئانس 10 صبح چیزی پخش کنه. به هر صورت آقایی داشت با صدای مخملیش توی گوشیش حرف می‌زد. پت و پهن بود و معلوم بود خواسته‌اش اینه که دیگه بازی نکنه. دیگه تئاتر بازی نکنه. بلکه فقط بره سراغ کار اجرایی توی تئاتر. اینطوری شاید قدرتمندتره و حداقل یا اقل کم دیگه احتیاجی نیست میله‌ی وسط مترو رو بگیره. مترو می‌رفت و اون پسر جوان با صدای دم کشیده و جذابش تمام تاریخچه‌ی کوچولو و یا بزرگ تئاتر رو مرور می‌کرد. از کار اخیر محمد رحمانیان می‌گفت که باید زودتر خودش رو به اون می‌رسوند. بعد به دوستش گفت برای کار یعقوبی، ریشت رو نزن. گفت که نغمه ثمینی نیاز به تیم اجرایی قوی داره. از رضا ثروتی و همکاری باهاش گفت. دوباره توی تلفن دستی لعنتیش گفت که ریشش رو نزنه. صداش رو مثل خیلی از بازیگرهای قوی، دو سه دور توی دهنش قرقره می‌کرد و بعد می‌گفت. مثل علی سرابی، مثل میکائیل شهرستانی، مثل اون بازیگر دومتری جدید الورود در تئاتر مرگ فروشنده‌، درست عین حمیدرضا آذرنگ، خود خود سرخوش رضا بهبودی بود وقتی خارج از صدای یک آدم عادی میشه فریاد زد. طوری که حس می‌کنی همین حالا فکهای رضا بهبودی عزیز از هم باز میشه. درست یه جاهایی اینقدر بی‌خیال می‌شد که انگار بارها و بارها از حسن معجونی کپی کرده. حسن معجونی رو باید قلمه زد و برای روز درختکاری تکثیر کرد. تئاتر ایمانش بود. راه ایستگاه دور بود. باز هم غر زدم که دوباره نگفتی ریشت رو نزن. برای کار جدید ریشت رو نزن خیلی جدیه. به هر حال خاک صحنه چیزی نیست که هر جایی جاش بشه. شعر آبکی دوره‌ی بلوغ نیست که هر کسی بتونه دربیاره و بگه منم یه وقتی شاعر بودم. مسافر پر حرف دیرتر پیاده شد. برای همین هیچ وقت مساوی نشدیم. من مسافر راهی بودم که بهش می‌گن مهندسی. مهندس باید بره سرکارش. بچه خوابه. مهندس باید آروم جورابهای تمیز برداره و برای روز نو بره سرکارش بی هیچ عشقی، بی هیچ خاک صحنه‌ای. با بزرگترین دلخوشی روزهای برفی : خدایا امروز لوله های آب برای طهارت یخ نزده باشه