360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

خاطرات بیست و یک بهمن بعد از 57

همیشه چنین روزی برای یک بچه دبستانی حسابی خاطره بود. مادر نوبت روضه‌اش را می‌انداخت همین روز برای همین من با جایزه‌ی آنچنانی مدرسه که یک کتاب تو نویسی شده بود میرسیدم خانه. آنجا بود که یک بچه‌ی 8-10 ساله را دختر عمه‌‌هایش از پنجره می‌کشیدند بالا تا مبادا از وسط زنهای روضه‌ای رد شود. مبادا چشمش به صورت تازه شسته از اشک زنهای سن مادرش نیفتد و من توی آن اتاق تنها بعد از اینکه کتابم را می‌جویدم، وقتش می‌شد به خاطره‌ی دایی مادر فکر کنم. برای هزارمین بار یادم می‌آمد که دایی توده‌ای بود که بر گشت به اسلام و عضو کمیته شده بود. اخراجی ذوب آهن اصفهان بود و از کل فامیل بیشتر کتاب خوانده بود.دایی توی 21 بهمن تیر خورده بود. بعد این پا و آن پا می‌کردم روضه تمام بشود و دوباره جشن تلویزیونی شروع بشود. ساعت بشود 9 و ببینم کی دارد الله و اکبر می‌گوید چون فکر می‌کردم همین الله اکبر قرار است ما را نجات بدهد که به قول سعید نوری: هر که گفت الله اکبر شد رییس/ من که گفتم خانه پر شد از پلیس.