360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

کارمندی: کتاب پی پی جوراب بلند

کارمند شده‌ام.  کارمند یعنی مورچه ای که توی لوله ای به نام دستگاه اداری در حال تقطیر فکری است ولی خودش خبر ندارد و دارد از آفتاب، که همکار لوله است، لذت می برد. کسی که فراموش کرده این همه سال کارهای مشاوره‌ای انجام داده است. دیشب تا دیر وقت با خواهرم درباره‌ی روزهای نه چندان قدیمی مثل پارسال صحبت می‌کردم. مثل یک دریانورد که هر روز با خطر و هیجان دست به گریبان بوده است. 

 بعد از آن خسته شده  و از دریا خواسته تا یک جای خوب ببردش. دریا هم پرتش کرده است توی یک ساحل کوچولو یا متوسط و شاید هم بزرگ که مثل جاهای دیگر، البته خبری درآن نیست. یک محیط شبه نظامی که اگر توی بازه‌ی هشت تا هشت و نیم از پله‌های پوسیده و چوبی شرکت ساحلی شیک و زیبایتان بالا نروید. سه برابر از حقوقتان کسر می‌شود. اگر یکی دوست داشت گوشه‌های تیز بی‌شخصیتی و بی مهریهایی که توی بچگی و بزرگسالی‌اش را دیده‌ است، برایت رو کند. تو هم باید به توصیه‌ی مفاتیح الجنان سازمانی، به بی‌فایده‌ترین جایت دایورت کنی. سازمان به صورت پیش فرض یعنی: ما خوبیم، اونا عنن. این واقعیت، سطوح و ابعاد مختلفی از بالا تا پایین‌ترین سطوح ایرانی‌اش دارد.  البته فعالیتهای دیگری هم برای رابینسون کروزوی این ساحل متوسط رو به بالا، وجود دارد: فراز و فرودهایی مثل رفتن به نمایشگاه و شرکت در کنسرت روزبه نعمت الهی. این جور جاها، دل سوخته‌های کارمند، وقتی چراغ خاموش می‌شود، مثل یک مجلس سینه زنی، می‌افتند به هیجان، دختر و پسرها، بخشی از آهنگ را فریاد می‌زنند. حتی یکی دو تا از کارمندهایی که چند دست کت و مانتوی نمایشگاهی، بیشتر پاره کرده‌اند، ممکن است، همراه شوند. به هر حال، همان یک شب شورش توی نظام کارمندی، هم باعث می‌شود آرامش به باشگاه هواداران برج میلاد برگردد. شاید این طور باشگاه‌ها ضمیر ناخودآگاهی از علاقه به آلت رجولیت تهران باشد که لابلای روزهای پر اصطکاک، روتینها و دیسیپلینهای ویرانگر  جریان مدرن- کارمند کنی- رخ پنهانش را بیرون می‌دهد تا هوا بخورد. کمی از این هوای مصنوعی و تمیز که صورت حساب ابرهای بارورش هم فردای روزش توسط خبرگزاریها برای مصرف کنندگان ارسال می‌شود. 

کتاب پی پی جوراب بلند را فقط و فقط در جهت اعتراض به ارزشهای بزرگسالی، مطالعه نمایید. 





پ.ن: شما یادتون نمی آد ولی اون موقع ها پاکت سیگار بهمن 22  تا نخ داشت. 


مرتضی احمدی، یک می‌سی سی پی دو می سی سی پی

1- شهر، شهر فرنگه، خوب تماشا کن، سیاحت داره؛ از همه رنگه.

شهر، شهر فرنگه، تو دنیا هزار شهر قشنگه.


شهرها رو ببین با گنبد و منار، شهرها رو ببین با بُرح زنگ‌دار، مردم مو طلا، شهرها رو ببین با مردم چشم سیا، که همه یه‌جور می‌خندن و همه آسون دل می‌بندن و توی همه‌ی شهرها هنوز گل در میاد.

مرتضی احمدی هم از دار دنیا رفت. همیشه در حیرت انرژی و توانایی اش بودم. 

یکی از بهترین صحنه هایی که توی فیلم ازش دیدم فیلم خانه خراب  بود.  

 یکجا توی بیابانهایی که بعدها شد سعادت آباد، عده ای از بنگاهی و وکیل و غیره جمع شده اند. فکر کنم مهین شهابی آمده است و مردهای ایرانی به صف و به رسم مردهای ایرانی دارند دست خانم را می بوسند. مرتضی احمدی در آن صحنه روی دست مهین شهابی انگشت می زند و مثل مسجدی ها بعد از نماز، تبرک می گیرد. خدایش بیامرزد. 

2-  نمی دانم می گفتم یا  می گفت:   آدم شبیه رفیقاشه. برای همین من با کسی رفیق نیستم. می‌ترسم. چون یه قرارداد نامعلوم دارم که بهم گفته تو شبیه هیچ کسی نیستی. شاید یه مدت هیچ کسی نیستی. همه‌ی اون حرفا زر مفته. رفیقا عین همن نه مث هم. عین هم. مث یه زباله دونی که وقتی توش می‌گردید، همش زباله‌است. فرقی نمی‌کنه. همش زباله است. زمان وجود نداره چون همه از قدیم مث رفیقاشون هستن. بقیه‌اش زر زر محتواییه. متن هر کسی دو خطه. زمان  برای ما ایرانیها مثل یه بطری آب معدنیه. هیچ وقت وجود نداشته، چه دوره‌ای که از چاه آب می‌کشیدیم، چه وقتی اهل نوشیدن آب معدنی شدیم. چه وقتی یه بطری آب معدنی رو له می‌کنیم تا این زباله، جای کمتری بگیره و الا این همه نوشنده‌ی بطری آب معدنی همه توی زباله دونی جا نمی‌شدن. کدوم معدن؟ کسی هست رفته باشه معدن آب معدنی رو دیده باشه؟

زباله‌گردها بیشتر این مسایل را می‌دانند. دانستن به معنی شمارش معکوس نیست. شمارش معکوس را هم زباله‌سوز ها و هم زباله‌گردها حسابی بلدند. هر شب و با طمانینه می‌شمارند: یک می‌سی سی پی دو می‌سی سی پی.

منتظرند تا مرحوم برگردد. 

3-   بستنی زمستانی، مثل امید برای زندانی‌هاست. تا مدتها نمی‌شد بستنی را توی زمستان خورد. نمی‌دانم به فکر کسی نمی‌رسید یا اینقدر دوره‌ی جنگ جنگ تاپیروزی بود که کسی به فکرش نمی‌رسید  بستنی تابستانی را بدهد دست مردم تا همان توی خانه که اغلب با عرق گیر می‌گردند، بستنی را هم کنار آب گوشت بخورند. خوردن بستنی تابستانی در زمستان و زمستان یک جنبش اجتماعی کامل در دهه‌ی هفتاد بود. گروه‌های جسوری که اقدام به این کار می‌کردند، به شکل واضحی پرچم آنارشیسم جوانان در آن روزگار را روی دوش داشتند. دسته‌های دوتایی جوانهایی که داشتند با بستنی قیفی رد می‌شدند: هی. اونجا رو. دوتا دیوونه همین حالا از جلوی ویترین رد شدن. 

4- کاش یک روز هم روز ملی بدون آرایش اعلام می شد و به هر صورت ما خیلی معمولی و طبیعی می رفتیم بیرون. مامنظورم کسانی است که چه مرد و چه زن، روزی را با نام آشتی با طبیعت دارند ولی بیرون رفتنشان اصلا حاوی چهره های طبیعی نیست. روز ملی بدون آرایش وقتی زنی بدون آرایش دارد توی بازار تجریش برای خودش می گردد. زن یعنی هر سن وسالی حتی با پیکسلهای روی کوله اش هم مشخص می شود. 

5- یک نرم افزار هست که روی windows explorer  نصب میشه و حدود 2 مگابایت. این نرم افزار مناسب آدمهاییه که میخوان به صورت تب دار در ویندوز گردش کنند.  Clover Software 


6- این پاسخ عموی مرتضی پاشایی در جواب یوسف اباذری، یک عبارت جالب داشت: خواننده پاپ و تشیع! واقعا دست مریزاد از این جبر واژه های همسایه که از حال هم بی خبرند.