360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

یک روز بزرگراهی توی تهران

اول- طوری نگه می‌دارد که یک شاخه‌‌ی بازیگوش درخت از پنجره می‌کشد توی ماشین. عذر خواهی می‌کند. می‌گویم ولش این یعنی آشتی با طبیعت. بعد کارتش را می‌دهد. کار موزیک مجالس می‌کند. الیشمز و اینها پنج شش میلیون تومان برای هر برنامه درمی‌آورند. شبیه هم‌جنس‌گراها حرف می‌زند.  

ادامه مطلب ...

همان دانشگاهی که متین می رفت

به همین اندازه که متین در چشم دیگران بچه‌ی خوبی به نظر می‌رسید من جور دیگری فکر می‌کردم. شاید آدم بد بینی باشم ولی می‌توانم قسم  بخورم وقتی به زور داشت مجیز کسی را می‌گفت، لب و لوچه‌اش حسابی آویزان می شد و تنها چیزی که ممکن بود به دادش برسد و تلفن را به موقع قطع کند، رفتن آنتن موبایل بود. برایش فرقی نداشت که موقع رانندگی یا حتی وقتی توی آسانسور گیر افتاده است شروع به چنین کاری کند. برای همین تصمیم گرفتم هر نوع موفقیت و یا شکستی را از جلوی چشمش بردارم. 

ادامه مطلب ...

در جستجوی جماعت از دست رفته

می‌نشینی و گوش می‌دهی که  نصف رفقام دندان پزشکی و چی چی پزشکی می‌کنند و ماهم همانطور خوابیده پارس می‌کنیم و زیر پایمان لحاف چهل تیکه انداخته‌ایم جای فرش که سرخی صورتمان شده است از برای مهمان غریبه‌ای که ممکن است شبی از شبهای زمستان بخواهد همین جا گیر کند. روز اولی که آمدیم این خانه به قرار گوش به دیوار دوختیم تا  بلکه سور و ساط دانسینگ  
ادامه مطلب ...

تقلب شناسی زندگی روزمره

ازاین آدمهای افاده‌ای دلچرکینم.  مونا با همه‌شان یک فرق اساسی دارد.گاهی اینقدر مهربان می‌شود که شاید حتی گیتارش را هم ببوسد. بعد دوباره ادامه بدهد همان قطعه‌ی سوزناکی که دلش کشیده را بزند. همه کارش دلی است. گاهی از پادشاه‌های گذشته حکایتهایی می‌گوید که خنده‌ام می‌گیرد. اینقدر ساده است که خبر ندارد اینها را یک مشت روزنامه نگار بیکار می‌نشینند دور هم درست می‌کنند. 

ادامه مطلب ...

تعطیلات چطوری سپری می شود؟

اهل فامیل هر کدام تعطیلاتشان را طوری سپری می‌کنند. یکی به یاد ویلایی که  توی سالهای دهه‌ی شست با برادرهایش  نزدیک فشم داشته و الان هیچ خبری از آن نیست جلوی تلویزیون می‌نشیند و خیره نگاه می‌کند. بعد یکهو احساس می‌کند کولر باد خنکی دارد، و خاطره‌ها به همین راحتی می‌بردش کنار ویلایشان. چرا فروختند به خاطر برادرهایش. به خاطر اینکه وقتی زن برادرها آنجا بودند خودش رودربایستی می‌کرده و سعی می‌کرده زن و بچه‌ها را برندارد و نبرد ویلایشان. شبهای خنک و درختهای البالو که توی شیب کوه رها بودند و نمی‌شد هیچ ساختمانی را با درخت آلبالویی نشان کرد. درختهای توت که روی پشت بامها تور سفیدی از توت پهن می‌کردند. پسرش تعریف می‌کرد که این روزها رفته‌ و اینقدر دور و بر ساختمانشان چرخیده و زل زده است به رنگ سفیدی که چند بار بازسازی شده است، تا صاحب ملک آمده و دعوتش کرده‌است تو. بعد هم گفته که هنوز هم اینجا متعلق به شماست. حالا که چند دست چرخیده  و برد و باخت این ملک خریدن، ریخته، دارند تعارف می‌کنند هر وقت خواستید بیایید توی ملکتان.