360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

بابک حمیدیان و تلویزیون بی تصویر

1- بابک حمیدیان اگر خودش بود می پرسید: 

- پس تو کی رو قبول داری؟  واقعا مدتی دنبال هنرمند برخواسته از طبقه‌ی متوسط می‌گشتم. بالاخره آقای – این- یعنی همان بابک حمیدیان را پیدا کردم. به عنوان هنرپیشه فیلم بی پولی به عنوان اولین فیلمش معلوم بود که این کاره است. هر وقت چیزی را نداریم برایش بیشتر دلتنگ می‌شویم. برای همین من شبها را گاهی اوقات با گوش کردن به تلویزیون می‌گذرانم. اینطوری از خیره شدن به یک وسیله‌ی الکترونیکی که برنامه‌ی هر روز ماست، فارغ می‌شوم. خیره شدن از هزار جور بی اخلاقی دیگر بهتر است. بابک حمیدیان، تنها بازمانده‌ی طبقه‌ی متوسط بود که بالاخره از آن کوچه رفت. اما در گروه مقابل مجریهای استاتوس باز تلویزیونی، عاشق این تراژدی‌ها هستند: بیا با هم رفت و آمد نکنیم، اگر این دفعه آمدی، بمان.  

از شنیدن آقای – این- که لابد شی بزرگ و دوست داشتنی‌ای است، سرحال می‌آیم. پدرش هم مثل یک کیمیاگر بزرگ که یک طرف دیوار، پشت کتابهای خانه، لابراتوار عظیمش را قایم کرده است، سالها به سرنوشت بابک فکر می‌کرده است و بدون اینکه کله‌اش را بکند، اعتراف می‌کند: بابک بالاخره به تئاتر واکنش نشان داد. چقدر شفاف، راحت و سبک وزن. 

فردای این مصاحبه ی تلویزیونی برای همان یک درصد بی اعتمادی که آدم بدون تصویر ممکن است طرف را نشناخته باشد، سرچ می زنم و عکسش را پیدا می کنم. 

2- چقدر وحشتناک است که اول یک خبر گذاری، درشت نوشته‌اند ما با کسی عقد اخوت نبسته‌ایم. بالیدن به جنگیدن و مستقل بودن  به طریقه‌ی افراطی و نمایشی آن. کدورتی که از همان رقم اول حرفها معلوم است. کدورت یعنی دعوت با استفاده از فعل منفی: فلانی، ناهار نمی خوری؟ 

3- بالاخره لپ تاپم بعد از 9 سال دار فانی را وداع گفت. آن هم از روی سهل انگاری. مثل یک آدم پیر که برود جراحی، بعد تحمل جراحی را نداشته باشد و از دنیا برود. رفتم یکی دیگر خریدم. امیدوارم این لپ تاپ جوان، بتواند دوست خوبی برای سالهای بعد باشد. 


طرح چهار لایه‌ای وام مسکن با ورد، سلفی بهاره رهنما

الف- دولت محترم همین حالا توی ورد، فهرست نویسی تو در تو را کشف نموده و سعی دارد برنامه‌های لایه بندی شده‌ای درباره‌ی چیزهای  اساسی بنویسد که این موضوع به نوبه‌ی خود نشان از آن دارد که دولت محترم، بعد از سالها در حال تدوین پایان نامه در مقطع کارشناسی ارشد کار کردن با مردم است. موفق باشند. شاید این موضوع مربوط به مهندسی کردن برخی از مسئولین با سابقه‌ی دانشجویی زیر باشد:  

مهندسی کردن به معنی دستکاری کردن و طعم گرفتن از اطلاعات یک حوزه‌ای، اصلا مهندسی نیست. یعنی بخشی از اطلاعات عمومی مهندسی قلمداد می‌شود.  اما در مرز پر گهر ما، دانستن به قدر یک جرعه، در خیلی از موارد کافی است. تصور کنید کوه نوردهایی که وقتی دارند خاطره تعریف می‌کنند از سفر به قله‌ی دماوند و بدانید اگر این را گفتید مهندس مورد نظر منتظر است بداند از جبهه‌ی شمالی که سخت‌تر است رفته‌اید یا طوری آسفالت منش رفته‌اید بالا. شاید این موضوع ریشه در تاریکی‌هایی از دوران کودکی داشته باشد. 


ب- یکی می گفت از عشق بنویس: 
عشق داشتن به آدمها خط ثابت اتو بوس نیست برای همین راننده‌های اتوبوس وقتی تازه از ماشین پیاده می‌شوند عاشق می‌شوند. یکی که باز نشسته است مثل آینده ی ما تازه می تواند یاد زندگی کردن و عاشقی بیافتد. 

ج- نمایش اخیر بهاره رهنما، مهناز افشار و غیره طوری است که طلب 35 هزار تومان ورودی نموده اند؟  عنایت بفرمایید که  حتما در مقایسه با تئاترهایی که هرساله از روی مکبث اقتباس می شود، این تئاترها متنوع تر و 35 تومانی تر خواهند بود.
به هر صورت توی این فضای کم جا برای تئاتر کار کردن، گرفتن 35 هزار تومان از مشتری تئاتر، هنرمندانه ترین بخش آن است. باور بفرمایید این روزها توی تهران اینقدر جا کم است که پیشنهاد می شود به جای مراسم تدفین مردگان خود، از بنزین تولید داخل برای سوزاندن استفاده بفرمایید. 

د- اخبار حوادث که زیاد می شود می توان به طور تخصصی یک روز اخبار مربوط به سقوط هواپیما را کار کرد، یک روز فقط و فقط و بدون هیچ دغدغه ای به -خروج ریل قطار مسافربری از تهران به شهرستانها پرداخت، یک روز یا یک هفته هم به دیگر انواع اخبار حوادث پرداخت. تخصصی شدن اخبار حوادث یکی از دستاورد های اخیر است. اما در حاشیه خبر برنده شدن شرکت نفت کرسنت در مقابل شرکت ملی نفت ایران روی دلم گیر کرده است. 
پ.ن: 
برخی هنرمندان در هر دوره ای شکل ملوک و به تعبیر امروزی دولتمردان خود را می گیرند. برای همین هم انتقادهایی که در این آینه مشاهده می نمایید علمی ترین نوع آن است چنانکه رییس جمهور اخیرا خواستار وجود نقد علمی برای ساز و کار دولت شده است
عکس بهاره رهنما.   

مشکلات سینمای ایران آخرین حرفها

مشکلات سینمای ایران مانند مشکلات یک مرده شاید جای تنگ  و تاریک قبر، کفن غصبی، نرسیدن بچه های راه دور و خارج از کشور یعنی متولیان واقعی سینمای ایران که احیانانا توی تلویزیونهای 24 ساعته و یا شبکه های من و تو و صدای آمریکا روزگار می گذرانند، نبود قبر حتی از نوع سه طبقه اش به دلیل انبوه مشکلات غیر قابل دفن در بخشهای مختلف فرهنگی، غیر فرهنگی و ضد فرهنگی ملت ایران، به نظر می رسد. 

بعضی از بزرگان ایران زمین کلید حل مشکل سینمای ایران را وجود - آقا حسینی- در فیلمها می دانند. از این روی تلاش شده است شما به همراه بلیط الکترونیکی خود از قطع درختان خود داری نموده و تصویر این - پیر می فروش - در فیلم پارسی را همه جا با خود به سینما ببرید.

1- اگر آخرین حرف الفبای کسی -چ- باشد لابد، شیعه ی 9 امامی یا کمتر است. به نظر مشکل سینمای ایران را ابراهیم حاتمی کیا با همه ی سابقه ی بلند سینمایی، تلویزیونی و غیره اش داشته است که این بار با وجود اشغال بزرگراه ها، کیوسکهای عکس فوری و معابر دیگری که در شهر تهران وجود دارد، فیلمش را با عنوان چ و با ایهامی بین چمران و چگوارا ساخته است. یک جور ته گلوی آدم خشک می شود تا بهتر بتواند چای اش را که توی کافه سفارش داده است نوش جان کند.   

 2- یارانه یک اره است. گرفتن و نگرفتن آن، حکم دست به کلاه مردم زدن است. کسی هم که دست به کلید بازی می کند، باید مراحل بعدی را از هم از زیر همان منبع بیرون بکشد. 

زندگی زیر لحاف ملا، همانا گرمای دائمی هوا و پهن بودن آن است.


3- من از روزگار قدیم عاشق فیلم کلاهی برای -باران- بودم. نخ سوزن از وقتی که به درستی خودش این روزها کلیپ سازی را برای کلیک سازی سرمشق خویشتن نموده است. در راستای همین هم شاید رفت و دوباره در برنامه ی کلاه قرمزی، از چهره و شهرت بسیار و آراستگی به هنر معماری، هم گریست.


4- نمی دانم چرا مخاطب های موسیقی وقتی بین همایون شجریان و پدرش بحث می کنند، آدم باید داستان اسماعیل و ابراهیم را مد نظر قرار داده و به طور مثال از داستان استیو جابز و پدرش غافل بشود. اصلا وقتی دوتا استاد داریم در یک اقلیم می شود هر دو را به جای قاب عکس روی دو طرف یک لیوان چاپ کنیم تا همیشه - استاد- به اندازه کافی داشته باشیم


فیلم کافه ستاره - سامان مقدم - فیلمنامه پیمان معادی - سال 84

یک وقتی  دارید دور خودتان یک گردش 360 درجه می کنید که دقیقا ببینید چی کار کنم؟ البته روی سخنم با جبریون نیست و بیشتر حرفم با اختیاریون و اگزیستانزیالیستهایی - وجود دارندگان- است که طبیعتا دارند به عنوان بشر وقت خودشان را برای خودشان صرف می کنند.

یکی از این کارهای خوب دیدن فیلم است چه بهتر که برای خودکفایی فیلمساز ایرانی از شبکه ویدئوی خانگی هم خرید کنید. بر این اساس ما هم فیلم کافه ستاره را دیدیم و ایناهاش: 

بیایید کمی تا قسمتی از برچسب زدن بر روی فیلمها به عنوان فیلم فارسی فاصله بگیریم. خیلی از المانهای فیلم به آن نمی چسبد. فیلم بر خلاف اسمش نتوانسته است هویتی برای کافه  که به آن نام گذاری شده پیدا کند و هنوز برایم سوال است که چرا کارگردان به جای نگاه لوکس به قصه پردازی میزان سن یکنواخت و بدون چین و چروکی از داستان پردازی را چه برای پلانهای شاد و چه درام  و حتی پلانهایی که برای رمز گشایی استفاده کرده، در اختیار گرفته است؟ در میانه راه وقتی داریم قصه های این سه زن فیلم را ملاحظه می کنیم، لازم شده است پیمان بازغی(ابی) پرداخت بیشتری پیدا کند ولی در ادامه ماجرا انگار همان موضوع ثابت برای پخش کردن قصه ی خطی داستان و افزایش جذابیت برای یک قصه تکراری، فرم بهتری را تجربه نماید. سامان مقدم در انتهای فصلی که به زندانی شدن ابی انجامیده، ایده های نخ نمای امامزاده و محل و مردانگی و تمام المانهایی که بزرگترهای این راه مثل کیمیایی بهترش را کار کرده اند و مواردی از این دست دچار خطای شیفتگی به فرم بیان قصه شده است. فرمی که به خاطر بازی برتر رویا نونهالی توانسته است بر خلاف تمام شخصیت پردازیهای خرج شده در را دو زن دیگر، رویا نونهالی را با اختلاف بسیار زیادی شخصیت محوری داستان کافه ستاره نماید. به نظر می رسد سامان مقدم در این تجربه می توانست با همان قصه پردازی خطی هم با محوریت رویا نونهالی قصه را از زاویه دید او از اول تا آخر پیش ببرد، در این صورت هم رویا نونهالی عمیق تری به تماشاگر تحویل داده بود و هم توانسته بود زاویه دید جدید و با طنز منطقی تری نسبت به زندگی سه زن در یک ساختار سنتی بپردازد. گو اینکه روایت با فرمت کنونی نیز به این شکل نزدیک شده است. 

پایان بندی فیلم در شکل کنونی آن همان پایان بندی شاد و غیر قابل قبول است که با متن روی تصویر بهشت خیالی هانیه توسلی به طرز بدی رنگ آمیزی می شود. 

به نظر بخش قابل قبول این فیلم می تواند پلانهای خانم نونهالی به همراه قصه ی پر کشش تر او باشد. فیلمنامه ی فیلم در پردازش شخصیتهای مرد لاابالی و برادر در سودای ژاپن و همچنین پدر نابینا قصور اساسی خود را در بخش بزرگی از فیلم پخش کرده اند. 

ای کاش با این فرمت جذاب، و همچنین قصه ی بالقوه نسبتا جذاب، می شد اتفاقهای بهتری را ببینیم و یا حداقل شاهد خیلی از موارد سهل انگاری شده نباشیم. 

تک پلانهایی از فیلم بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید: 

جایی که هانیه توسلی نامزدی زندانی دارد و دم غروب در یک هوای گرگ و میش و با زمینه پارس سگ در حال بازگشت به خانه است. بخشهای مغازله ای پژمان بازغی با هانیه توسلی که در آنونس فیلم هم دیده می شود. قسمت زیادی از پلانهای مربوط به خانم نونهالی در کل فیلم. 


  • ماهنامه تجربه رضا امیر خانی، یزدانی خرم و مسعود فراصتی

    ماهنامه تجربه به هر حال از ظاهر تکراری اش دست برداشت و با ظاهر کرم قهوه ای زیبا با عکس روی جلدو تکه ای از مصاحبه ی جالب مهدی یزدانی خرم با رضا امیر خانی، آذین شده است. 

    مجله را ورق می زنیم. انگار از  دفعه پیش 1000 تومان به قیمتش اضافه شده و به شکل 6000 هزارتومانی در خدمت دوستان و علاقه مندان قرار می گیرد.

    در این شماره نقدی از کاوه فولادی نسب می خوانیم که به طور مودبانه ای نویسنده ی رمان قیدار را از رمان فیلم فارسی اش که کمی هم جای ستایش و تحسین دارد جدا می کند. جدا از ادب منتقد مورد نظر که خیلی نرم شنهای کویر را می رود تا برسد به جایی که روی کاروان سرای آبادی نوشته باشد : فیلم فارسی اخلاقی  - را می توان به عنوان تیتر دید. 

    در پرونده رضا امیر خانی هم در نقد کاوه فولادی نسب و هم در مصاحبه با مهدی یزدانی خرم از تواناییهای نویسنده و تسلط او بر قصه گویی گفته شده است. به نظرم این روزها هر کتاب فروشی در ایران به جرات یک نسخه از من او نوشته رضا امیر خانی را دارد. هنر قصه گویی و قصه پردازی این نویسنده را حتی در مجموعه داستانهای کم رمق تری مثل ناصر ارمنی نیز می توان یافت. مجموعه ای خطی و به سبک کلاسیک قصه گویی که در قیدار به نظر می توان عصاره تربه در کتابهای قبلی را به عنوان نسخه راهنمای شفا بخش روزگار کنونی مشاهده نمود. 

    اما مصاحبه یزدانی خرم و نگارنده ی بی وطن، میرا و قیدار به عنوان کسی که هنوز اعتقاد دارد راه حل برون رفت از وضعیت دو قطبی حاضر و حتی بلایی که چپها در این باب بر سر ما آورده اند، نوعی برداشت هویتی از طریقت با نام زنده نگاه داشتن ارزشهای جوانمردانه است. فانوسی که در این شهر نه تنها باعث تحقیر آدمها نشده است، بلکه شاید قیدار امیر خانی در ستایش چنین شخصیتی مهمتر و پر رنگ تر از پی رنگ داستان، بر سینه ی خواننده می نشیند. 

    پ.ن: 

    1- مصاحبه بسیار جذابی بود. به همین دلیل رفتم توی بساط خانم کتابدار و او هم مجله را داغ داغ مهر کرد و ما خواندیم و آمدیم خانه اینها را برای از دهن نیفتادن مطلب تقدیمتان کردیم. 

    2- اگر سکوت علامت رضا باشد، به زعم مهدی یزدانی خرم نویسنده رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم، رضا امیر خانی می تواند نقدهای تند و تیز بکند، چون سپر نسوزی دورش را گرفته است. خداوند پشت و پناهش. 

    3- مسعود فراستی به عنوان امیتاز دهنده و در مقام عکسی که از یکی از صفحات مجله سینمایی 24 درباره کارنامه سینمایی داریوش مهرجویی برداشت شده است: 

    نقاط سیاه امتیاز دهی فیلم مساوی بی ارزش است. نام فیلمها هم خیلی مهم نیست. ببینید و لذت ببرید. شاعر توانا در مواجه با چنین اثری: تا حالا این همه نقطه یکجا ندیده بودم. 



    4- به دلیل تعطیلات عمده ای در این روزها می توانید راهنمای تعطیلات را با عنوان 

    تعطیلات را چگونه سپری نماییم؟

    مطالعه نمایید.
    5- این روزها گاهی طنزهای خوبی از رویا صدر با نام بی بی گل می خوانم. گفتم بدانید.