محمد رضا صفدری نویسنده ی مهجور و معاصر ایرانی است. مهجور بودن و معاصر بودن واژه هایی همزادند.
بخت گشا ترین فعالیت روزهای تعطیل نه - کافکا- بازی است نه آن نسخه های وطنی...
به نظر این روزها باید شب و روز کنار اقامتگاه بخاری خانه مقیم شویم. فقط دردسرش می شود شب ها که ممکن است فاصله بگیریم و بی افتیم توی دره. اینطوری هم می شود دلاوریهای مردم را به قلم محمد رضا صفدری خواند و لذت برد: سیاسنبو
پیمان هوشمند زاده عکاس و نویسنده ای است که سالهای آخر جوانی اش را می گذراند. جوانی آقای عکاس موضوعی سنی است و لاغیر. خاکی بودن و فضای خاص این نویسنده عکاس آدم را به غبطه می اندازد. دفترش جای پروژه های عکاسی ای است که کار کرده. خودش با کلمه ی پروژه، چیزی که از تازه عکاسهای عزیز می شنویم بیگانه است. هنوز که هنوز است چیزی از تصویرهای ذهنی ام درباره ی پیمان هوشمند زاده عوض نشده است.
اینجا جایی است که توالی به حق داستانها به افزایش باور پذیری قصهها کمک زیادی کرده است. این قصه به نوعی قصهی انتقام سلیمان نبی است. در داستان مردگان از مجموعه برف و سمفونی ابری دوباره مردن ناتمام یعنی مردن بین زمین و آسمان را شاهد هستیم. قصهی یک هفته خواب کامل تنها مزیتی که دارد عو ض شدن به جای راوی در قصه است. به علاوه در این داستان نکتهی خوبی میتوان دید: هیچ تضمینی وجود ندارد که بشود آن دنیا نیز باران را دید. یک تکه شازده در تاریکی به نظر در نیامده است. اما با امیدواری کامل در آخرین و فانتزی ترین داستان این مجموعه یعنی داستان پایانی تلخی ماجرای آدمهای سرگردان در سرنوشتی برفی و کوهستانی در حال رفتن از این سرزمین را مشاهده میکنیم که به نظر به نا کجا آباد ابدی ذهنی ساخته شده در طول مجموعه میروند. پایان داستان اشارهای تلمیحی به تناسخ آدمهای قصه دارد که بسیار زیبا و تاثیر گذار است.
حامد حبیبی به نظر نویسنده خاصی است. نباید گفت صرفا فانتزی نویس. فانتزی نویس معمولا یک نوع تقلیل آدمها به چارچوب متنی و جهان بینی خاصی از سمت نویسنده است که بار سانتی مانتال آن بسیار بالاست. به نظر اینکه نویسندهای این سبک و سیاق را برای نوشتن انتخاب کرده و در کتاب قبلی – آنجا که پنچر گیریها تمام می شوند- و تک داستانهای منتشر شده در همشهری داستان و فصلنامه سینما و ادبیات از ایشان دیدهام، شاید یک دلیل دارد. نگاه مدرن به پدیدهی داستان و تحت تاثیر نبودن از آثار محدودهی فارسی. داستانهای این مجموعه را به نسبت همهی کارهای قبلی ایشان خیلی دوست داشتم. پختگی و فشردگی متنی که به راحتی از دام لفاظیها و شهوت کلام نویسندههای تازه کار بسیار رها شده است. داستان آشغال واقعا به نظر پیرنگش از هیچ خلق میشود که هنر داستان پردازی نویسنده را نشان میدهد.
همچنین داستان کافه لرد چنین رویهای را پی گرفته است. داستان درگاه با اغلب کارهای این مجموعه تفاوت اساسی دارد. این داستان به نوعی توسری خوردگی و به قول دوستان ابتر بودن نسل حاضر را یکجا جمع کرده است که در لایههای زیرین این داستان کاملا مشهود است. داستان بودای رستوران گردباد با ساختار عجیب خودش راوی دانای کل را نیز بیرون کشیده و به نمایش گذاشته است. به نظر نویسندهای در این سطح میشود دانای کل راوی خویشتن را به یکباره و تمامی از میان یک رمان بیرون بکشد. امیدوارم.