1- امروز هوس کردم یک سری کار از نغمه ثمینی بخوانم. خواب در فنجان خالی که این همه تعریفی به نظر میرسید. باز هم مشروطه، باز هم قجری، رسوایی و شهوت یک بعد از ظهر طولانی در تاریخ معاصر که نظر اساتید این رشته از تاریخ معاصر این است که باید همش ازش گفت. مثل گل خداداد عزیزی که تنها موفقیت فوتبالی ما بود و هی باید میدیدیمش.
مشروطه، امضای مشروطه توسط شاه، به توپ بستن مجلس و بی وفایی شاه و هی جلو و عقب کردن این تکه از تاریخ معاصر. کاش پیچ داستانی کوچولویی از جنس مرد بالشی داشت. امیدوارم کار بهتر ازشون ببینم چون تعریف شنیدم. امروز میروم سراغ کارهای بیضایی، تا بعد.
2- هوس کتاب خریدن الکترونیک کردم. رفتم از فیدیبو کتاب خریدم. یک desktop application هست که باید نصب کنید و کتاب را همان تو بخوانید. نسخه ی فعلی چیزی برای تنظیم فونت و خیلی از موارد آسان و راحت دیگر ندارد. کاش می شد این سایت کتابهای خودش را روی کیندل عرضه می کرد تا کتاب الکترونیکی هیچ چشمی را کور نکند. البته استدلال برخی دوستان هم این است که بیچاره نویسنده اش چقدر زحمت کشیده و پشت لپ تاپ تایپ کرده است. به هر صورت فعلا در کتابهای 100 صفحه ای می شود از این سایت استفاده کرد.
آیا نهضت شلوارک ادامه ی راه نهضت کوله پشتی است که ولگردهای دار و دسته دارما به سرکردگی جک کرواک راه انداخته اند است؟
شلوارک برایم شاید یکی از مهمترین دلیلهای مهاجرت از ایران باشد. به همین دلیل هم تا به حال مهاجرت نکردهام
اما این روزها به نظر میرسد پوشیدن شلوارک توسط هنرمند نامدار، پیمان قاسم خانی که در هیاتی به سرپرستی جواد هاشمی- شهید زندهی سینمای ایران- و به نظر با هزینهی شخصی ایشان رفته است سفر تا پشت و پناه تیم فوتبال ایران باشد، بیش از حد داغ شده و مانند این های و هوی ما وقتی توی تونلهای جاده چالوس سفر میکنیم و ممکن است از سر خستگی داد بزنیم، بازتاب پیدا کرده است. اما اعتراض عدهای که بیت المال و سفر و شلوارک وچراهایی بی پایان که سیم خارداری اساسی دور و بر شلوارک طرف درست کرده است بی پاسخ نماند و ایشان بر همان منوال اروتیک شفاهی و پاورقیاش باز هم به عنوان یک هنرمند خوش درخشید. اما تصور بنده وقتی عکس را میبینم چیست:
وقتی شریفی نیا دارد از یک خانم خوشگل گذران که احیانا جزو کاروان فرهنگی- ضد ورزشی (ابعاد شخصی ولید بن عقبه را در نظر بگیرید) میباشد، عکس میگیرد میخواهد نشان بدهد – ما میتوانیم- همان زن بارهای که به نظر میرسیم باشیم و اصلا همچین افهای خیلی هم حق و تریپش هم کاملا آرتیستیک است.
وقتی سید جواد هاشمی دارد با عدهای آدم معمولی و هنرمند، یعنی آدمهای نرمالی که به شغل شریف هنر ورزی در انواع گریپ فروت نویس، گیشه بازیگر و نوستال خوان مشغول هستند، اسپانسر شیپ میدهد، معنی واقعیاش خوردن عسل و خربزهای است که تا به حال ما فکر میکردیم اشکال دارد بعد یاد کلیپهای مختلط مایکل جسکون از کودکان جهان افتادیم و یادمان آمد اشکالش روز اول مشخص نمیشود. واقعا من به شخصه این همه هنرمند در یک قاب ندیده بودم. اما مهمترین بخش ماجرا اطلاع رسانی، عکس رسانی، پژمان رسانی و دیده بوسی با مخاطب است. کودک فعالی را تصور کنید که میرود توی کوچه و اینقدر خوش برخورد و شیطان به نظر میرسد که تقریبا با هر کسی برخورد میکند میپرسد: با من بازی میکنی؟ آخرش هپاتیک شلوارکی خواهد گرفت.
مخاطب این جور اداهای محو شونده – از برکات جام جهانی تکنولوژیک- در نهایت میشنود: ما سفر شخصی خودمان را داریم که در این ساک: حریم شخصی، هنرمند شخصی، بچه محل تیز و در عین حال ایشا الله بز بود شخصی و بد حجاب شخصی را همراه داریم. زیبایی ماجرای تناقضها آنجاست که ما سالهاست تنها ملتی در دنیا هستیم که بد حجاب داریم. یعنی در تمام 7 میلیارد جمعیت دنیا موضوع حجاب یا وجود دارد یا وجود ندارد ولی ما به شکلی کاملا شخصی، بد حجاب هستیم. بد حجابی ویژهی خانومهای محترم نیست. دم خروس ممکن است یک بار از هتل هنرمندان، بیرون بزند. بیاید برود از هنرمندهای مشترک دورهی روحانی – احمدی نژاد مانند ولید بن عقبه عبور نماید.
اما جدیترین بخش ماجرا، زمانیاست که آدم بخواهد هم از اسم هنرمند استفاده کند و هم بخواهد شخصا رفته باشد. یک جور بی اعتنایی هنری به دنیا و مافیها که حالا دستشان درد نکند خبر مارا هم دارند و شاید از طرح شلوارک یا مدل گوشی ما خوششان بیاید. اگر آمد که ما همیشه مخلص مردم خوبمون هستیم و اگر نیامد هم که این یک مسالهی شخصی است و زیاد هم دخالت کردید شاید همین را هم نپوشیدیم.
معماری هم معماری آن طرف آبی ها. معمارهای ایرانی هم گاهی چنگی به دل می زنند که در archdaily بعضی هایش را مشاهده کنید.
نمی دانم چقدر فرار مغزها داشته ایم و ماندن فلانها
ولی هر چیزی که باشد مهمترین جریان باقی مانده اهل کپ زدن یا همان کپی کاری خودمان است. مثلا این طرح در یکی از مسابقات معماری طراحی سردر برای دانشگاه خیام شرکت کرده و دوم شده است.
واقعا خوب شد که اسکناس 50 تومانی را جمع کردند تا کمتر به همچین راه حل های برنده ای بخوریم.
معماری و معماران با هر دیدگاهی فعالیت کنند لازم است زمان زیادی به این موضوع فکر کنند که قرار است سالها از دست رنج آنها و هم صنفهایشان حداقل به عنوان یک مبلمان شهری، یک نماد شهری و یا یک المان مهم در زندگی بهره برداری بشود. این امر به نظر می رسد با فرهنگ کپی کاری به هیچ روی هم خوان نباشد
شاید این مرا یاد مجسمه های بی رنگ و لعاب اخیر جلوی خانه هنرمندان یا به قول بعضی دوستان- خانه- می اندازد.
که انگار خواسته تنه به تنه مجسمه های ژازه طباطبایی و پرویز تناولی بزند. ولی توی چشم آدم فرو می رود. عین کاردستیهایی که صافکاری و نقاشی اتوموبیل سر کوچه برای پسرک ترسان و لرزانی ساخته تا 20 بشود
فرنگیس: هو! کچل! تو چرا دستت رو از روی زنگ خونه ما برنمی داری؟
سیاوش : آخه عشقتو داغونم کرده!
+ کرده که کرده! مگه نمی دونمی الان کسی خونه نیست؟ من سرکارم! الان روزنامه نویس شدم، اصلا برای خودم بیا و برویی دارم چرا نمیری دنبال یه دافی چیزی؟
- من با این اوضاع و احوال بد دنیا ترجیح می دم همون با پرشن کتم زندگی کنم به یاد ایران!
+ به هر حال اینطوری هم موهات بیشتر می ریزه هم پول برقمون زیاد میشه و هم در و همسایه فکر می کنن این بابا روشنفکره! نویسنده است، بالکل باید Over hall - تعمیرات اساسی - بشه!
سیاوش سر گیتارش را می کشد و گربه اش را بغل می کند. همانطور مردد دارد به پیشنهاد فرنگیس فکر می کند. بعد بر می گردد و به فرنگیس می گوید:
یه چیزی بگم؟
+ بگو
- در واقع قرار بود من از آتیش عشقت رد بشم، اما دیدم حتما میسوزم. شاید خودم نسوزم ولی حتما این جنس تو جیبم میره هوا. گفتم حیفه.
+ بعد چی شد؟
- هیچی! بارون، پاییز و جزیرهای که پیدا کردم مشکل رو حل کرد. زنگ زدم یه ترانه سرای مادام العمر برای خودم اجاره کردم و الان در خدمت شمام!
حمید رضا نجفی را با دو کتاب می شناسم. نویسنده ای که واقعا قصه پرداز و روان نویس است. کتاب باغهای شنی با حجم کمی که دارد نشان از توان بالای نویسنده در رساندن حظ وافر به مخاطب دارد. این کتاب را از دست ندهید. لحن قصه های باغهای شنی کاملا از فرهنگ عامه برخواسته است. این مجموعه با حمایت بنیاد گلشیری و به عنوان یکی از کتابهای مجموعه شهرزاد منتشر شده است.
به نظر برای کسانی که علاقه دارند کمی با لحن های لمپنی و عامیانه بنویسند کلاس خوبی است.
دو، دو سر : یکی از اصطلاحات قمار است که تمام مسیر قصه را نیز به درستی نشان می دهد بی آنکه چیزی از جذابیت روایی قمارباز به عنوان من راوی ماجرا کم و کسر گذاشته باشد. روایت روایت بی انصافی و تاوان دادن سر قمار است که این بار با قلم شیوای جناب حمید رضا نجفی در اولین داستان مجموعه داستان باغهای شنی از نشر نیلوفر می خوانیم...
پ.ن: همچنین ببینید اخبار جدیدتری از این نویسنده در - وبلاگ تادانه - یوسف علیخانی