360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

کار سختی به نام کسب و کار تولیدی - بلوغ 35 سالگی کشور

این روزها  بحث زیادی سر این موضوع هست که کار روحانی سخت است یا غیر ممکن و تقریبا وزن امیدواری و ناامیدی در بین نمونه های اطرافم مساوی است. 

یکی از بارزترین افتضاحات جناب دکتر در زمینه افزایش نقدینگی به میزان 4 و نیم برابر در سالهای اخیر و کاهش سود بانکی، به شکل موجود باعث شده است تا جذابیت سرمایه گذاری به سمت خرید و فروش دلار، سکه طلا، بورس و در یک کلمه سفته بازی بسیار بیشتر شود. به همین دلیل ایشان با افتخار افزایش 7 برابری بازار سرمایه را به عنوان نقطه قوت دولت سابق می داند...

 

این حرفها بماند ولی مهمترین چیزی که برای روحانی سخت است، تغییر فرهنگ کسب و کار و در حقیقت رشد بخش بزرگی از جمعیت کشور در فضای 8 سال تولید منفعل در دوره احمدی نژاد است. به نظر بنده آثار جبران ناپذیر عدم گرایش به فعالیتهای تولیدی، مهمترین مانع برای حسن روحانی در مدیریت اقتصادی کشور خواهد بود. واقعا اوضاع به این سرعت قابل تغییر به سمت تولید نیست. بستر تولید یک پیله ی ابریشمی ظریف است که ریشه های مشخص و معلومی در هر فرهنگ کسب و کاری باید داشته باشد. 

به عنوان نمونه عملی هنوز باور نمی کنم کسی که طعم انواع بن کارمندی و وقت آزاد و جلسه های متوالی دولتی را چشیده باشد به همین راحتی در صف توابین قرار بگیرد، توطئه گری و رانت و لابی و دو رویی متکثر و عمیق را فراموش کند و فرهنگ موثرتری از جنس ایجاد ارزش افزوده را حاصل نماید. 

امیدوارم دولتمردان این کابینه بتوانند از تجربه های گذشته ای که دارند، کشوری با بلوغ 35 سالگی را به آنچه در شان ایرانی است برسانند. 


برخورد نزدیک از نوع سوم - close encounter of the third kind 1977 استیون اسپیلبرگ

close encounter of the third kind 1977 

استیون اسپیلبرگ 


یک فیلم با حضور فرانسوا تروفو

با بودجه حوزه هنری هالیوود 


استیون اسپیلبرگ اگر خدای ناکرده در ایران بزرگ می شد و اصلا با هزار مشکل فرار مغزها به هر صورتی شده در ایران می ماند، قطع و یقین بدانید الان مدیر حوزه هنری سازمان تبلیغات می شد. استیون اسپیلبرگ  همانطوری که می دانید تقریبا مسئولیت ساخت فیلم های سفارشی در هالیوود را به عهده دارد. به عنوان نمونه از همان سالهایی که شروع به ساختن فیلم فهرست شیندلر نمود چنین ارادتی را نسبت به بخش سفارشی سینمای هالیوود نشان داد. او بعدها ساخته های بیشتری در زمینه ی مکتب خودش یعنی سفارشی سازی دارد که شما می توانید از نزدیک ترین صفحه ی ویکی پدیا دریافت نمایید. 


پ.ن: فردا پس فردا اگر پست نگذاشتم، احتمالا از طرف شرکت رفتم فضا. به هر حال این روزهای گرم و خسته کننده در تهران لازمه ماموریت فضایی بریم 

ماه رمضان کجا برویم؟ فرار از گرمای تهران

شاید ماه رمضان برای هر کسی معنی متفاوتی دارد. ولی برای یک عده که مقدارشان کم هم نیست و حتی می توانند مجری تلویزیونی باشند، ماه رمضان با آش رشته و حلوا و شله زردش معنی می شود. 


به نظر توی ماه رمضان چند مدل جا به همراه غذا هست که برای فرار از گرمای تابستان می شود آنجا رفت. البته اطلاعات بنده محدود است. منتظر نظرات سازنده شما هستم. 


1- شله زرد کوه سنگی مشهد 

2- آش سبزی و تره حلوای شیراز 

3- حلوای هویج، حلوای گویماخ  ارومیه 

4- آش آبغوره و سوپ خامه تبریز 

5- حلیم شیر و حلیم عدس اصفهان 


به نظرم هنوز قبل از اینها ملت ترجیح می دهند توی همین دود زای تهران منوهای اسپانیایی و فرانسه و ایتالیایی را تجربه کنند و در اولویت بندیهایشان، به روز به نظر برسند. 


آخر دنیا: موسیقی زندگی یک خرگوش کوچولو

این نتهای آخراست. می خواهی گوش بده وایرادش را بگیر. یا لذت ببر هر چند کامل نیست. یا حواست را ببر جایی درگوش گذشته و بگو خیلی خر بودی. اصلا می توانی هیچ کاری نکن تا وقت تمام شود و ورقها را بالا بگیرند. شاید هم تکان خوردی و این پا و آن پا که شدی، همین قدر را هم طولانی و لذیذ زندگی کردی. دستت توی دل و روده ی زندگی باشد که سوت آخر را بزنند. خوشحالی که در حال حرکت بوده ای. اگر با این آخری موافقی، عمیقتر گوش بده حتما نتهای اسرار آمیز را خواهی شنید.
 حواسم نبود. دستش را کشید. گرفت و برد. اولش گفت. در گوشش گفت: حق داری تنها بگردی. دوست و رفیق غیر از او داشته باشی. بعد یک علمه‌ی ساختمانی مثل هزار تا آدم جاکش دیگر که توی این شهر پیدایش می‌شود گل کفشش را هنوز پاک نکرده، آمد و گفت مشاور است. مشاور روان شناسی. جاکش لابد از دختر خاله‌اش خسته شده بود  
 و داشت برای خودش به خودش اینقدر وقتی آفتابه دستش بود یادآوری می‌کرد: برای اینکه زندگی با دختر‌خاله‌ی آدم یکنواخت نشود باید  تکنیک داشت.  بعد خودش باورش شده بود که مشاور روان شناسی است. مثل همین‌ها که شب با سوسکهای توی آشپز خانه هم ممکن است صحبت کنند. بعد از آن افه مایه‌های مردبودن اختراع شد. مردی از لابلای فیلمهای تبدیل شده از روی VHS دیگر خط و خوط دار شده بود. هیچ کسی این طور مردانگی به دردش نمی‌خورد برای همین مردی اینطوری معنی گرفت: مرد باید از زنش مخفی کنه از کجا پول در میاره. زن باس بخواد. مرد فراهم کنه. هرچیزی که خواست.  
ادامه مطلب ...

مهمانی ممنوع -ظرفیت لذت بردن از دنیا

 پارتی در کشور من نه ایران بلکه دقیقا همین جایی که اسمش کشور درون باید باشد، مهمانی رفتن مخصوصا از نوع شلوغش که بلدید، یک اقدام بزرگ علیه امنیت ملی قلمداد می‌شود. اصلا بحث نسل و عادت و هر چیزی که بیاید نمی‌تواند مرا از میدان به در کند یا قانع بشوم که این از آن چیزهایی است که خودت ذهن سنگینت را حرکت نداده‌ای. 
  خلوت بزرگترین گوهر نوشتن است. حتی اگر نویسنده‌ی دیگری تورا به فانتزی نویسی متهم کند. یا مهمانها در ورود لبخندهای بورژوا منشانه بزنند. به هر حال رها شدن و هوشیار نبودن حتی برای یک لحظه به ضرر خداوند قصه تمام خواهد شد. برای خراب شدن، بهترین و ساده‌ترین راه قدم زدن توی زیر زمین آدمهای بزرگ است. مهمانی با نوشیدنی و مخلفاتش برای من فعلا فقط مقدمه‌ی رابطه‌ی جنسی به نظر می‌رسد. خواه اتفاق بیفتد یا خیلی محترمانه و متاهلانه هر کسی برود توی تخت خواب خودش بخوابد. کامو می‌گوید رابطه جنسی مانند مواد مخدر است. برای یک نویسنده همه چیز خصوصی است جز آنچه می‌نویسد. عمومی‌ترین رمز نگاری با مخاطبش است. نطفه‌ای خصوصی است که در فضای به نظر بعضی‌ها فانتزی ذهن خواننده می‌نشاند و نگاه می‌کند چگونه در ذهن خواننده‌های ذهن-  کوشش بارور خواهد شد. تمام روزهای گذشته را خواب بوده‌ام. اصلا باور نمی کنم روز دیگری به خواب بروم. زندگی همیشه یک جور شنا  کردن با چشمهای باز در اقیانوس است. جراحی درد است. فراموش کردن، به معنی کینه توزی با پله‌های وجود آدمی است. تب آدم را بیدار نگه می‌دارد. یک شبی بالاخره رویش را می‌چرخاند و توی خواب و بیداری بهش چند تا پله‌ی خیس را  نشان می‌دهد که روش را هم مه گرفته. شاید توی همچین شبی بهانه‌ی سرما را بیاورم و از پله‌ای بالا نروم. اما همین بیدار ماندن برای این همه وقت برایم شیرین و جذاب خواهد بود. مهمانی آنطوری‌اش برایم یک جور تکرار و استمناء است. لابد لذتهای خودش را هم برای اهلش دارد. 

پ.ن: به دعوت دوست نازنینی رفتم تولد و این بار هم با چنین غولی کشتی نگرفته زمین را ترک کردم.هنوز تا هنوز توی گلویم این چیزها گیر می کند. 
به نظرم ظرف لذت بردن از شادیهای عامیانه برای دنیای من به اندازه ی همین فیس بوک کوچک است و کافی و فعلا اولویتی برای بزرگ کردنش ندارم.