360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

شرکت شما چرا حقوق معوقه تان را نمی‌دهد؟

1- ندارند، خودشان هم ندارند.

2- گردن کلفتند، اول خودشان باید تمام و کمال بگیرند 

 3- طرف دولتی آنها خیلی بی پول است 

4- طرف دولتی تغییر مدیریتی داده و لینکهای قبلی از بین رفته است

5- شرکت ما همه چیزش به راه است ولی اوضاع را بهانه کرده است. 

6- در نداشتن مرکب به سر می برند، یعنی ندارند. عرضه تامین منابع هم ندارند.

7- منتظر اتفاقهایی مثل سیل و بلایای طبیعی دیگر هستند تا موضوع فراموش شود.

8- این مساله مثل دروغ- آب خوردن سابق- کاملا طبیعی است. باید دندان روی جگر نداشته تان بگذارید. 



و هزار حرف و حدیث دیگر. جالب اینکه در دین مبین اسلام توصیه هست به پرداخت رویایی دستمزد قبل از اینکه عرق کارگر خشک شود. و کلی حرف و حدیث دیگر درباره این موضوع که حق گرفتنی است و خیلی گرفتنیهای دیگر. اما شما هم مثل من بارها تجربه کرده اید که صاحب کار، مدیر یا رییس تان - مثلا در حد معاون وزیر- قبل از پرداخت حقوقهای معوقه سفر زیارتی مکه تشریف می روند.  

اجرکم مقبول 



پ.ن: نلسون ماندلا در گذشت : 

نلی از بچگی عاشق فرهنگ ایرانی بود. حتی یادمه یه کتاب داشت... ماهی سیاه کوچولو که شاید نزدیک به 30 سال این کتاب رو می خوند و دوست می داشت... اینقدر که می گفت من ایرانیها رو عاشق آزادی می دونم... 

مادر نلسون ماندلا - مراسم سوم-

پ.ن- پریم: بعضی آدمها سمبل جهانی هستند و شوخی باهاشان جایز است. 

استاد بودن - شاگرد پروری در ادبیات داستانی

زنگ می‌زند. ناز و اداو دلتنگی از استادش که حالشان را می‌گیرد. اینکه استاد به چه دردی می‌خورد یک راهنمایی ساده برای پیشبرد پروژه انجام نمی‌دهد. استادها از قدیم رفت و آمد شاگردو زانوی تلمذش را دوست داشته‌اند. خوب و بدشان ناخواسته دوست داشته‌اند دور و برشان شاگردها بیایند و بروند. سوال کنند شیفتگی نشان بدهند و برای بار چندم کارشان را بیاورند پیش استاد و استاد بگوید اینجایش هنوز کار دارد. مهربان و بد خلقشان فقط همینطوری روزگار سر می‌کنند. 

 

استاد بودن با نبوغ داشتن خیلی در تضاد است. استادها اغلب دلشان همین دلی دلی و تاتی تاتی کردن با نو آموزها را می‌خواهد. اگر استاد بد خلق دیدید بدانید دو  حالت دارد یا زیاد بهش توجه نشده است یا واقعا اهل استاد بودن و شاگرد داشتن نیستند. نمی‌توانند میانه‌ راه دست کسی را بگیرند و بگویند اینطوری قدم بردار. خودشان اینقدر دارند با سرعت می‌روند که معلوم نیست شبه تندگذرشان بتواند دقایقی را توی ایستگاه معطل بماند. استادی درست مثل اتوبوس است. باید همه را جمع کند. برای همه  معطل بماند. با صبر و  حوصله شاگردها را به مقصدهایشان برساند. 

اما امان از وقتی که خود استاد هم نداند کجا می رود. داد از زمانی که استاد پر از اتفاقهای شخصی بی سرانجام باشد. حیف از روزی که استاد شانه های خود را برای بالارفتن شاگردها تمیز کرده باشد. ادعایی بنماید ولی شانه هایش لغزنده باشد و طفل معصوم های دنبال خودش را به حضیض بکشد. 


قبضهای مشترکین موبایل همراه اول مخابرات

قبضهای مشترکین موبایل همراه اول مخابرات تا کجا همراه شماست؟ 

از آنجایی که اینجا همه چیز خیلی دور از هم مطرح می شود، تحمل بفرمایید تا به صورت مختصر به اطلاعتان برسانم و شفاف سازی و پاسخ گویی و صغرا کبرای لازم را همه یکهو و به یکباره خدمت شما تقدیم نمایم: 

مخابرات محترم در گیر و گذر تبدیل وضعیت صدور قبض های مصرفی از وضعیت دو ماهیانه به حالت ماهیانه عظیمت کرده اند. به طور مشخص اصلا این همه این و سو و آن سوی دارندگان موبایل همراه اول را کنکاش کردیم و یکی از ایشان مطمئن نبود که این - قبض منتهی به ماه فلان- واقعا یعنی چقدر و چند روز؟ بعد این چیزها که خدمت شما عرض می کنم: 

 

1- به هم زدن ذهن مصرف کننده درباره مصرف دوره ای که مثلا دو ماه به طور مشخص خودش از مصرف خودش خبر داشت.

2- ایجاد موضع مغشوش درباره گران و یا ارزان شدن نرخ مکالمات همراه اول 

3- ارسال نتایج قرعه کشی برای بچه های خوب که قبض را -دور پرداخت- یا به طور غیر حضوری پرداخت نموده اند. 

4- و از همه مهمتر تشویق مصرف کننده به زرد شدن و در نتیجه ایجاد فضای اپراتوری زرد با پیامهایی درازگوش کننده نظیر این: 


با تبدیل خط دائمی به موقت، لذت یک عمر را به دقیقه های ارزان و پر انرژی .... نه اصلا اینطوری نبود، اینطوری بود: 

با تبدیل خط دائمی به اعتباری، هیچ وقت بدون شام... آهان بدون شارژ نمانید. 


خودتان در این طرفه ها و ترفند ها ملاحظه بفرمایید که مرجع رسمی دولتی مخابرات چرا اینقدر بازیگوش شده است و یک دفعه روی پای خودش بند نیست؟ از ملت می خواهد زنشان را طلاق بدهند و زن صیغه ای اختیار نمایند؟ 


و اما درباره ارتباط این قضایا با کارتن ماداگاسکار 3: 

اگر ندیده اید به طور خلاصه یک ببر سیرک معجزه اش این بود که از حلقه ای کوچک رد می شد. بعد این کار را به کمک روغن زیتون انجام می داد که یک روز آتش می گیرد و موهایش می ریزد و خلاصه شکست را در آغوش می گیرد. 

بعد این شیر ماداگاسکار که از قسمتهای یک و دو ی کارتن ماداگاسکار خاطرتان هست، می آید و بهش راه حلی معرفی می کند. نرم کننده به جای روغن زیتون! 

و در نهایت با یک پایان خوش و نرم  از سوی مصرف کنندگان و غیره مواجه خواهیم بود. 

به نظر همراه اول با حل کردن مشکلات بریز و بپاشهای آفتابه لگن هفت دستی به جایی نرسید و قرار است با چهره ای چابک به عنوان یک سازمان نمونه، به کار خود ادامه دهد و هیچ کس را تنها نگذارد. 


پ.ن: دوستان همراه اولی از من به شما نصیحت! حالا این خوب است که دنبال ضعف و بیماری مردم برود؟ بعضی اپراتورها زردی مادر زادی دارد عزیز من! شما هم باید بروی آن طرفی؟ 

اقتصاد هنر به جای شعار- چرا هنرمند فقیر است؟ مغازه دار پولدار؟- قسمت اول


در خبرها زیاد می شنویم که فلان هنرمند در نهایت فقر یا وضعیت بد قرار گرفته است. بیمه ندارد. از پس هزینه های درمانی خودش بر نمی آید و هزار مصیبت دیگر. اما چاره چیست؟ 

آدمهای عادی جامعه ما، که نمی شود خیلی برای این عادی خط کشی خاصی قایل شد، چیزی به نام هنر را به طور ریشه ای و فرهنگی یک فضل و اضافی و شکم سیری می دانند. اما این مساله در همه جای دنیا به اشکال مختلف وجود دارد. 

 

 

از دید اقتصاد کالای فرهنگی -خروجی های ملموس هنری- یک جور کالای عمومی است که به نظر دولتها نقش پر رنگی در تولید آن بایستی داشته باشند. چون در گام اول برای سود بردن جذاب نیست و توان بسیار بالایی را می طلبد. 

اما مشکلات مخصوص ما در ایران به نظرم بخشی از آن به شرح زیر است. 

قبل از شروع ماجرا حتما بعضی از آدمهای پولساز و موفق دنیای هنر را کنار بگذارید. 

اما لیست مهمترین مشکلات: 

مشکلات مستقیم از سوی دولت 

1- نبودن قانون مالکیت فکری به صورت جدی و قوی : این نبودن قانون در همه جای کسب و کار به صورت متورم و برجسته ای توی ذوق می زند. وقتی یک طراح تی شرت و لباس نمی تواند از حقوق فکری خود دفاع نماید، قطعا شغلی به نام طراح به معنی واقعی و درست آن جدای از سازنده محصول و مجری وجود ندارد. 

2- نبودن فضای ساده تبادل فکری هنرمندان: 

از زمانی که به نظرمان رسیده است هنر ابزار خوبی برای تبلیغ است، این چاقوی تیز را خیلی ناشیانه برده ایم توی دل فضایی که واقعا صنعت ساخت محصول هنری- حوزه هنری- به این غلظت و بی مایگی وجود دارد. انواع کتابها و نشریهای فرمایشی از مطالب غیر ضرور در حال تولید است و واقعا عده ای خاص می تواننداز  چنین فضایی استفاده نمایند. جون هنرمندها به نظر آدمهای غیر طبیعی و مهارنشدنی و غیر متعارفی می رسند- انگار نباید برسند- 

به همین سادگی فضاهای دیگر را هم خبر دارید که اجازه تکثیر و عمومی شدن ندارند. مثلا اگر شخصی برای تمرین تئاتر از خانه اش استفاده کند. بعد به راحتی با هر افتادن برگ خزانی از درخت ممکن است مورد مواخذه و تنبیه از سوی مراجع قضایی قرار بگیرد- به نظر مراجع محترم این روزها با اعتیاد خلق الله ندار ترند، همین هفته همسایه ی گرامی را ریختند و DEA ما آمد چند تایی شان را برد به نظر یک شب هم آنجا نخوابید تازه جری تر و جدی تر هم به کار فروش مواد مخدر ادامه می دهد- باور بفرمایید فقط مناطق یک تا سه جزو تهران نیست که بگویید کجا پلیس دخالت می کند؟ طبقه متوسط جامعه تمام ایران پخش است. اینها واقعا نیاز به اعتماد از سوی دولت دارند. 


3- فعالیتهای هنری مجازی به جای واقعی: 

اینجا باید بگویم که منظورم از مجازی فضای فیس بوک وپلاس و اینها نیست. دقیقا به فعالیتهای مناسبتی، چهارچوب دار، لوس و بی کیفیتی که راه به راه در رسانه ها به عنوان هنر مطرح می شود می گوییم مجازی، مجازی در مقابل واقعی. واقعی اش واقعا در پستوی خانه ها و درخلوت هنرمندها در جریان است. یکی فیلم مستندی می سازد و می برد بازارچه کن می فروشد. یکی موسیقی برای دل خودش کار می کند. دیگری نوشته هایش را همین طور تلنبار در گوشه ای نگاه داشته تا اوضاع سر بالاتر بشود و کمی باد، غبار ها و ریز آلاینده های هوا را کنار بزند. وقتی فضای کار کردن اینطوری باشدف خود به خود کسی از این کار پول در نمی آورد و معیشت ندارد. این را مقایسه کنید با اورهان پاموک در ترکیه که کاملا در راستای فعالیت عمده کشورش یعنی توریسم، در حال کار کردن است. 


در یادداشت بعدی حتما دربار اقتصاد هنر به دقت بیشتر و با نگاه به عوامل غیر از دولتی خواهیم پرداخت. 



آزمون استخدامی- کتاب خاطرات کودک لاغرو- آشفته بازار کتاب

باورتان نمی شود از یک کتاب کودک به نام Diary of a Wimpy Kid  این همه نسخه های عجیب و غریب داشته باشیم. حداقل 5 نسخه که هر کدام را یکی دو ناشر با هم کار کرده اند. قبل تر ها در باره ادبیات کودک صحبت کرده ام. تقریبا حرف و حدیثهایم در این باره برای خودم چهار چوب دار شده است. 

 

اما واقعا اینقدر تشنه ی فرهنگی داریم که چسبیده اند به کوچه منیژه خانم اینها و باید کیسه شان را از کار خوب پر کنند؟ 

واقعا این یکی نشان دهنده این است که خلاقیت در نویسنده های کودک ما مرده است. 

از آقای کتابدار می پرسم: خوب الان اینها فرقش چیه؟ 

می گوید: یکی چهارتایی درآورده یکی 5تایی یکی 8 تایی یکی کتاب کار داره؟ 

- کتاب کار چیه؟ 

یه جای خط کشی داره که بچه ها توش خاطره بنویسن. 

خوب به نظر شما کدوم بهتره؟ 

همین که 8 جلدیه کتاب کار داره: خاطرات یک کودک چلمن 

خدا را شکر می کنم که چنین ناشرانی در فضای بزرگسالان آنقدر دستی ندارند، بجز یکی. و الا اینطوری می شد


: آزمونهای استخدامی یک  آدم بنجل رسید!  آزمونهای استخدامی