360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

روایتهایی از وبلاگ قدیمی ام دیوار مفت

اسید مست

شب بود. ماه پشت ابر بود. امین و اکرم (اعظم سابق) ماه و ستاره ها را نمی دیدند. از خدا خواستند. باد ابرها را کنار زد. بی کلک. اکرم گفت: به به !   

دارا و سارا هم بودند. توی مهتابی چای می نوشیدند و به بچه هایشان می بالیدند. حرفشان تن نبود. طاقتشان طاق نبود. از بی برقی می شد ماه و ستاره ها را تماشا کرد. زیر خط فقر شدید اصطلاح غریبی نبود و فکرشان هم نبود که کبک باشند. برف کجا بودتوی این گرما. 

پ.ن: قوی ترین اسیدی که می شناسم اسید معده است. هر چیزی را در خود حل می کند: 

فرهنگ، هوش، آزادی، عدالت اجتماعی، ائتلاف، ... 

خوشا به حال اونی که تو جامش داره و مینوشه و با همون اسید مست میشه.


فحش عمه 

شما از آتاری خوشتون میاد هنوز؟ خیلی حال میده که رییس کلوپ نگه دختر یا پسر گرامی وقت تمام شد. بگه وقت آزاده و تا هر وقت خواستید میتونید بازی کنید. ماهم ذوق کرده ایم. دسته آتاری تو دستمون گیر کرده و خلاصه یه جورایی مشغولیم. از آب شاهی تا برق امام.

بد عادت شدیم. از بچگی عقل حسابگر داشتیم: خدا منو نندازی، اگر میخوای بندازی دیگه نمیام تاب بازی. خوب همینه که زیادی با خودمون قهر کردیم و پر توقع، فکر میکنیم که اگر تاب نخوریم جایی برای بودن داریم.

خیلی مواقع از آدمهایی که مودبانه صحبت می کنندو کاملاًً بورژوا نشان می دهندحذر که نه، ترسیده ام. شاید به قول این محسن نامجوی دیوانه که خیلی با این لقبش حال می کندو کلی راک است، عقده گشایی می کنم و به اینکه نمی توانم در بسیاری از موارد مودب و با نزاکت حرف بزنم، کمی افتخار میکنم و کمی درد می کشم که چرا همه چیز عادی نیست. مارکز گفته: تئوری رمانتیکی که اگر گرسنه باشی و برق نداشته باشی یا به سانسور کلک بزنی، می توانی بهترین موسیقی، نقاشی یا شعر را بسازی، دروغی بیش نیست.

بدیهی است که توی این شرایط حرفها می شود ناله های مادر کودک مرده ای که مویه هایش وزن و قافیه ندارد ولی حقیقت چرا.

پ.ن.1 : خیلی کارت درسته، تو که دیگه خدا نبودی. افتادم توی دامت، توی چاهت که درد دل می کردی. در نمی آم. بلکه خودت یه وامی به من مسکین بدی تابرم. دو در کنم و دیگه نیام. در چاه که بازه. من چی شده پای در رفتن ندارم و چشم راه یافتن؟



Excel behavior of human being

خدا چقدر دنیاکوچک است و کوهها به هم رسیده اند و آدمیان فقط حرف از Teamwork می زنند و این از فرهنگ واژگانشان بیرون نمی آیدو به هم نمی رسند. تندگویی و تند خوانی لابد باعث همه ی اینهاست. وقت گذاشتن، انرژی گذاشتن . . . هه هه! پاییدن هر روزه ی خویش، بیشتر خویش را به خود فرو کردن؟ نفرساعت های بیهوده در خویش. 


Curse

لعنت به تو که خود شیرینی، شیرین نزول می خوری و اطعام می کنی پشتش برای حسین. 

به تو که میگی دولت باید کوچیک بشه و هزار شا خه میسازی و میگی باشه. به کارآفرینی بیکاری. به زباله ساز. وام سوز انبوه ساز. پیمانکارحجم ساز. مسئول وعده پرداز. مافیای نفتی، دزد اقتصادی، متوهم توطئه ، رفیق دزد و شریک قافله. 

1.بیا مث بابای پیر مهربون، همون که تو مزرعه اش یه غده داشت، یه ترب گنده داشت، فقر واز ریشه بکشیم بیرون.با این تکون یا اون تکون. دید چپ یا راست هر کدومش چربید. همه.

2.فقر ما اول فقر فرهنگی ماست. اینکه تو خیلی از خونواده های خیلی زیر خط فقر نمی بینی زنجیره ی عوامل به پول ختم نشه باید عوض بشه. 

When u facing a loaded gun ... 

این روزها همه راست کرده اند، چون می گویند : در راستای. تازه تحقق اهداف را بگو که حدس می زنم باید به شکل ارگاسم، زود بازده باشد. نکته دیگر اینکه مد شده بگوییم سازمانهای یادگیرنده،‌مثل حسنی که توی دبیرستان و دانشگاه چیزی دستگیرش نشده و حالا آمده پیش خاله جان مکتب برود.

پ.ن: 

سنگ بود که انقلاب شد، کاغذ بود که خاتمی آمد وحالا قیچی شد هرچه خواستم بگویم.



آهستگی

ما ایرانیها حداقل از زمانی که برای من قابل ردیابی است، یعنی دهه ی 60 که بچه بودم،‌ می شود گفت اهل مقدمه بوده ایم. موسیقی سنتی یا اصلاً همین موسیقی لوس آنجلسی را ببینید. سخنرانیها و کتابها هم ایضاً.

داستان مال وقتی است که ازآن وقت من هنوز هم این تردید ها و مقدمه ها را نمی فهمم و اصولاً با مقدمه ها مشکل دارم. بی مقدمه بگویم معلمی داشتیم سال چهارم دبستان،‌ قرار به نوشتن انشا،‌ اولین روز سال تحصیلی و اینکه باید انشاء کامل باشدو الخ.

آمدیم خانه، دایی جان بارها این درب آشپزخانه را باز کرد و آمد تو و اینکه این یعنی "مقدمه" . ما هم از همان وقت به بلاهت تمام نفهمیدیم که این در توئ کتابهای بی در و پیکر چه می کرده یا مثلاً مقدمه ی بهره وری و خیلی از اینها مثل آموزش مقابله بازلزله یا هدفمند کردن یارانه ها مقدمه اش چیست ؟ تازه این همه مقدمه به کنار دولت هسته ی سختی دارد وبه همین دلیل کوچک بشو نیست یا مافیای موجود کوچکترین تمایلی به اصلاح و تغییر ساختار ندارد؟

نکته ی بی ربط: هنرمندهایی که می شناسم خیلی کارشان درست است، روی خط زمینه نمی نویسند.

از پس من و شما 

جایش  درد دارد. بال درآوردن همیشه سخت است. ولی آن بالا نمی شود فرقی بین خیلی چیزها قایل شد. حریمهای خصوصی، ترفندهای مدیریتی،‌ بیضه مالیهای کارمندی که زورش به آفتابه می رسد تا انتقاد کند،‌نفس عمل آموزش های سرپایی،‌ رقت قلوب ملت وقتی اسم کوروش کبیر را می شوند،‌ گهگاهی اشک شوقی که دخترک میریزد چون غیر از متلک خیابانی در مورد اندامش چیزی نشنیده از جنس مخالفش،‌ اختلافهای رنگی و همه ی مائده های زمینی.

کی وقت میکنیم این بلاهای اجتماعی،‌ اخلاقی،‌روحی که خودمون سرخودمون درآوردیم رو درمان کنیم. 

فقط یه پدر خوانده میخواستیم که مهدی صداش کنیم و منتظر بشینیم که درستش کنه. بیخود نیست که شیعه بودن رو با گدایی اشتباه گرفتیم. 

اینکه فلانی شاه جابلسا و جابلقا(دمولند و ایندولند امروزی) بوده، قابل باور نیست. ملت تحصیل دار امروز توی امورات یک ساختمان چند طبقه زیر بار مانده‌اند. فقط دوست دارند بازی در بیاورند و پای تخته‌ای که از اولش هم ویترین بوتیک بوده، بدها و خوبها بنویسند. خط خطی کردن را مثل خیلی دوره های تاریخی دوست دارند. سالی از شاهشان زده میشوند و تمام سیاستهای سخیف مورچه ای خود در این مورد را فراموش می کنند. لابدش هم معلوم است که بعدش چه خواهد شد. 




خوش بختی تحت تعقیب

دوست دارم بنویسم : نازی گلم یا گلکم تا تو هم توی دلت بگویی که طرف آدم را دراز گوش فرض کرده. می‌شد این طوری نمی بود. می‌شد یک با یک برابر نبود ؟ این طوری خیلی خوب شیر فهم میشدم که دیوار خانه شما بلندتر است.

کم بخواب همیشه بخواب

مدیر موفق چه خصوصیاتی دارد؟

وقتی گفت من ازحرفاتون سردرنمی‌آرم. یعنی لطفاً ادبیات بحثتون رو عوض کنید، نا سلامتی من یک مدیرم. باید وقتی باکسی شطرنج بازی می‌کنند، مهره را محکم می‌کوبند روی صفحه یا دست به مهره که می‌شوند، توی صورت مخاطب بازی را ادامه می‌دهند.

به قولهای مالی خود دیرتر یا زودتر عمل می‌کنند تا طرف بفهمد که مفت پول نمی‌گیرد. به بیان بهتر شما یا به رییستان بدهکار هستید یا از او طلب دارید.

نوبت عاشقی

جایی که آدمهای کم عمق زندگی می‌کنند، خیلی لازم نیست پارو بزنی. با کمترین فشار روی لجنهای موجود جلو میروی ولی باور نکن هنر کرده‌ای، حواست باشد که دریای عمیق پیش روست. طوفان فقط افتادن سینه مادر آسمان است که جلوی لبهای تشنه‌ات باران پخش می‌کند، حواست جمع باشد تا آن موقع سرت بالا باشد و دهانت را به موقع بازکنی تا سیراب رحمت شوی. تا می توانی در کمین آسمان باش ولی سر به هوا نشو که از رفتن غافل شوی. خدا منتظرم. هرسال پهن برگتر پای قطره‌ها می‌نشینم. کورمال کورمال پخش می‌شوم روی خاک تا از هیچ دانه آسمانی غافل نشوم. حتی ریشه هایم نیز این مهم را به جا می‌آورند. قدم میزنم.کنار جویها آنقدر ریشه می‌زنم تا دریا بیابم. بسیار می‌دوم تا به مادر قطره ها برسم. سراب پشت گوش انداخته‌ام و هنوز در راهم. این تکثیر خیلی بهتر از مدفون شدن در گورستان انحصاری و با شکوهم خواهد بود. شگفت انگیز وشاید به قضاوت خیلیها تاسف انگیز وبرای من دلنشین مثل دانه های خاک در هماغوشی آسمان. پایین پر بود از صدای اولین برخوردهای باران با خاک. هیچم نشده باور کنم که خاک تیره است. اگر این گونه می‌نماید از ازدحام دانه‌هاست که مشتاق وصال زودترند با دانه های آسمانی و شلوغ کرده‌اند وسواد ساخته‌اند به این نوبت عاشقی. 



defeated 

تست آیینه،‌ بازی دیپاک چوبرا،‌ فال، هیمیوپاتی، آنتی بیوتیکهای ذهنی، کلاههای موفقیت و کلاههایی که سر خود گذاشتیم از قدیم با کلمات قصار و حالا با مینیمال یا هر چیز دیگر. همه نشان دهنده علاقه مان به ماوراست. به هر حال هر کسی دیدگاه خودش را دارد،‌ مرتیکه بنفش، زنیکه صورتی! این دوات  اینقدر از اشک و ناله ام رقیق شده است که دیگر غیر قابل استفاده و غیر قابل تحمل می نماید. گاهی یادم می رود که گربه را برای موش گرفتن می‌خواهیم،‌ مهم نیست سیاه باشد یاسفید،‌  روز را برای روشنی لازم داریم. آفتاب و ابر خیلی مهم نیست. 

بلاو دعا

مایل و محتاج این روزها هستم. کاش خدای هفت آسمان یکی بود. می جنبید وشب نشده به دعای مردم می‌رسید. کاش می‌ماند،‌ پای حرفش و این همه بدقول نبود. خوش قول اگر بود که نمی‌کشاندمان پای دعاو نماز و عبادت و زنجه مویه و افیون. خیلی زود با اولین دردها دستمان را می‌گرفت. ولی چه کنیم که این همه بی حواس شده و یادش نمانده که آفریده‌اش چقدر ضعیف است و احتیاج به کمک دارد. چقدر فراوان می‌خواهد و به حقارت رفتارش واقف نیست. چقدر کوتاه است و خیال بلند می‌پزد.

توفیق اجباری: رفتن از چانه زنی به فشار 

الف)سریالهای تلویزیونی بهم نهیب می‌دن که میشه شرعی رفتار کرد ولی اخلاقی نبود. خوبه! اینطوری به نظر بعضی از این حرفا درسته:

1. در حضور پایه های شرعی،‌ مبانی اخلاقی گذاشتن روی بحث محتویات آموزشی، تفریحی، تاریخ معاصری تلویزیون،‌ به حق نیست. ولی نکته غم انگیز رفتن به سمت شرع کهنه تر از اخلاقیات روزمره و قابل استفاده است. شاهد این مدعا مثل سپری شدن روز و شب واضح است.  

2. درصورت مشکل میشه مرزها و یا تعاریف اخلاقی رو عوض کرد،‌ جوری که همه توش جا بشن. والا نوح هم دم آخری همه رو سوار کرد. حالا شما میخوای سوار نشو. دیگه دوره برچسبهای التقاطی زدن به افراد گذشته،‌ به همین دلیل میشه همه چی با هم و میشه خیلی راحت استراتژی بیننده خنثی، اجرا بشه.  

ب) موضوع فوق مشت ازخروار سینما، ادبیات و حتی مدیریت اجرایی در سطوح نه چندان پایین است.

ج) دشمن مدیریت تغییرات،‌ تغییرات صوری است. از فرهنگ سازی گرفته تا جراحی اقتصادی،‌ همه پشت شیشه‌های ضخیم اتفاق می‌افته.خیلی هنر کنیم می‌تونیم از بیرون نگاهی داشته باشیم و دعا کنیم.

د) تقریباً هر آدمی که توی علوم انسانی و اینجا پروژه اجرایی انجام می‌ده خودش اذعان می‌کنه،‌ خیلی با کیفیت مطلوب فاصله داره. فقط کلی گویی‌های اهل فن رو میشه از یه جا تصحیح کرد. حدس می‌زنم متولی وجود نداره. کیفیت خروجی‌های دانشگاه خیلی پایینه و با توجه به این قاعده کلی آموزش دانشگاهی توی ایران که کیفیت فرد فرد خروجی‌ها در مقایسه با ورودشان پایین‌تره،‌ توی علوم انسانی این قاعده پر تاثیرتره. حالا دوستان به حق یا ناحق و یک طرفه دم از دید فانتزی و مهجوریت می ‌زنن.

مشکل اینه که یه سری آدم تولید شده توی این زمینه که نمی‌خواد کارش رو درست انجام بده و یا غوضش کنه. کی این آوار میریزه خدا میدونه!

پ.ن: 

این همه فامیلیتهای بی هدف و مضر، فقط بیایند دور هم وقت و منابع دیگری را اتلاف کنند. توی زندگی افراد سرک بکشند و حسادتها و کم و کاستیهای خود را اصلاح نمایند. برای همین هم به روز ناسلامتی طرف را کادو پیچ نامهربانیهای گرگ درلباس بره‌گی خود می‌کنند. امام علی(ع) گفته که از مشورت با حسود، ترسو و نمی‌دانم چی،‌ بپرهیز. دوستان هم متاسفانه نمی‌توانند به همین سادگی خوب باشند. به راحتی تحت تاثیر جبر زمانه می‌روند.

بی نیازی از خلق خیلی خوب است.

وقتی هیچ بادی نمی‌وزد و همه جا آرام است، وقت شناسایی فرامی‌رسد. وقتی که تو شاید آنرا آرامش قبل از طوفان بدانی ولی دیگری پیروزی را از دل سکوت استفاده می‌نماید. 

در رو ببند هوا سوز داره!

نسلی که بزرگترین تفریحش رونویسی روی ارزشهایش است، تفریح نه،‌ فرافکنی و فراموشی موقت درد. درد نبودن،‌ نخواستن و سر به برف بردن. پسر وسط افسانه‌های آدما گم شدم. ایرانی گری، دین گریزی، دین بهی، روشنفکری،شعر، شلغم و شطحیات هزاربار تکرار، نه فقط فردا بعد از ظهر. سرما پس از گرما، سیری وگرسنگی. غم نان، غمباد عیان، روسای ماشین امضاء، تحولات،‌ تملکلات، مقبره‌ها، تاریخ بافی مثل قاقالی لی بزرگان، رتق و فتق امور مثل جراحی اقتصادی. تب یونجه مثل همانی که فقط دو روز پالانش روی دوشش نیست وگرنه همان است که از ابتدا می‌نمود. برای همین سرما زده شده و تب.

اون اول صف یکی یه خبطی کرده، حالا هرچی بگی صف به هم، کسی قبول نمیکنه!