عنوان به طور مشخص بازیگوشانه طراحی شده است. قهرمانی که اصلا مثل آدمهای کامل رفتار میکند. با هوش است ولی سازنده این آزادی را داده است که گاهی بچه باشد. The kid with a bike فیلمی است که مانند اغلب فیلمهای برادران داردن ضد قصه است. کشمکشها بسیار ساده و در بعضی پلانها طولانی بودن، حرکات دوربین به شکل مستند گونهای سعی در طولانی و ملال آور بودن جریان زندگی دارند. البته زیاد از این دو برادر فیلم ساز خواندهام و مجاز به تکرار نیستم. فیلم داستان پسر بچهای است که مادر ندارد. پدرش به علت مشکلات مالی و دیگر که اسمی از آن در فیلم برده نمیشود، میخواهد در کارگاه شیرینی پزی خود سر کند، گذشتهای از پسر بچه وجود دارد که با کشف مشکلات فراوان مالی پدر با فروش دوچرخهی پسرک، موبایل و غیره جلوی چشم بیننده میآید. در یک صحنه با تعقیب و گریز در مرکز پزشکی یک مجتمع آپارتمانی پسر بچه برای گیر نیفتادن محکم به زنی میچسبد.
این انتخاب تا پایان او را به سرنوشت انتخابگر خود پیوند زده است. کودکی که بر خلاف پدرش که فقط به خاطر ترس از پلیس حاضر به گرفتن پول دزدی نیست، سطح انتخابگر بالاتری دارد.
یکی از زیباترین انتخابهای کودک پذیرفتن کتک کاری اشتباه و تاوان پس دادن و افتادن از درخت است. نمای پایانی میتواند آزادانه نمای بازی از جامعه و شهر و حضور چنین دنیایی برای پسرک و مادر انتخابیاش باشد. چیزی که در ابتدا با صحنههای بسته و عصبی دوربین روی دست درباره پسر میفهمیم دنیای پسرک محدود به خودش است. این تحول شخصیت پسر نوجوان در کشمکشهایی که در لوکیشنهای کم و آشنا شده در طول فیلم اتفاق میافتد، میتواند به فیلمساز کمک کند، تا آنجا که ممکن است تحولات آدمها درونی است و حاصل تغییر هیچ چیز بیرونی به نظر نمیرسد. به عنوان مثال پدر همان کارگاه خود را دارد ولی دیگر پدر او نیست. این روش در پر رنگ کردن قصه پردازی به نظر شخصی بنده خیلی جذاب و کاراست. قصههایی که به راحتی میتوانند به دلیل عدم تنوع موقعیت دچار ملال شوند. اما دنیای روانی آدمهای قصه بسیار قابل تامل و زیباست.
از صفحه ویکی برادران داردن :
برادران داردن، ژان-پیر داردن (به فرانسوی: Jean-Pierre Dardenne) (زاده ۲۱ آوریل ۱۹۵۱ در لیژ، بلژیک) و لوک داردن (به فرانسوی: Luc Dardenne) (زاده ۱۰ مارس ۱۹۵۴ در لیژ،بلژیک) زوج فیلمساز بلژیکی هستند. آنها فیلمنامهنویسی، تهیه و کارگردانی فیلمهایشان را با همدیگر انجام میدهند.
داردنها ساختن فیلمهای داستانی و مستندشان را از اواخر دهه ۱۹۷۰ آغاز کردند، اما برای نخستین بار در میانه دهه ۱۹۹۰ با فیلم «قول» در عرصه جهانی مطرح شدند، این فیلم در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره فیلم کن نظر منتقدان را به خود جلب کرد. اما آنها اولین جایزه مهم بینالمللی خود را هنگامی به دست آوردند که فیلم رزتا در جشنواره فیلم کن ۱۹۹۹، برنده نخل طلا شد. رزتا جایزه بهترین بازیگر زن آن جشنواره را نیز برای امیلی دوکنبه ارمغان آورد. همه آثار داردنها از زمانی که در جشنواره کن حضور داشتهاند، در بخش رقابتی به نمایش درآمدهاند و در هر دوره برنده یکی از جوایز اصلی آن شدهاند.
در سال ۲۰۰۲، بازیگر فیلم «پسر» (Le Fils) برنده جایزه بهترین بازیگر مرد کن شد و در سال ۲۰۰۵ دومین نخل طلای کن را برای فیلم بچه به دست آوردند. سکوت لورنا دیگر ساخته آنها برنده جایزه بهترین فیلمنامه در ۶۱امین جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۸ شد.
آخرین فیلم آنها، پسری با دوچرخه در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۱ جایزه اصلی را دریافت کرد. ژان پیر به عنوان رئیس هیئت داوران بخشهای سینهفونداسیون و فیلمهای کوتاه جشنواره فیلم کن ۲۰۱۲ معرفی شد.
مشارکتکنندگان ویکیپدیا، «Dardenne brothers»، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد (بازیابی در ۱۶ آوریل ۲۰۱۲).
شب روی زمین ساخته جیم جارموش و بازی درخشان بنینی حتما مجدوبتان خواهد نمود. دنیای شب روی زمین جارموش دنیایی به اندازه ی دنیای همان زمان فیلم است. گاهی برخی فیلمها اینقدر جامع اند و دقیقا حرفهایشان نزدیک به ذهنیات مخاطب است که به طور حسرت برانگیزی برای ساختن نسخه ی بعدی این چنین فیلمهایی باقی می گذارند. سد بلندی که فیلمساز خودش آن بالا نشسته و بقیه را در حال بالا رفتن از دامنه ی کوهی که قلعه ی فیلمساز آنجا بنا شده نظاره می کند.
از جیم جارموش پیداست که قرار است بایک فضای خاص مواجه شویم
فیلم داستان چند رانندهی تاکسی در شب است که هر کدام در گوشهای دنیا دارند شیفت شب را طی میکنند. مواجه اول دختر نوجوانی با یک تهیه کنندهی فیلم است. تهیه کننده شیفتهی استیل خاص دخترک میشود و او را به هنر پیشه شدن دعوت میکند. دخترک که علاقهاش مکانیک شدن است، اصلا جایی برای معروف شدن و ورود به دنیای سینما نمیبیند. او اشاره میکند چنین نقشهای برای زندگیاش ندارد. این اتفاق در نیویورک میافتد.
پسری که به گفته دختر باید خیلی مواظب اخلاقیات خودش باشد. مواجهه بعدی دلقکی اهل صربستان است که هیچ آدرسی را در نیویورک بلد نیست. مسافرش هم سیاهیست که حتی وقتی پول دارد کسی او را نمیبیند. وجه مشترک این دو ایهام اسمی هلموت، کلاه کهنه و نوی آنهاست. دلقکی که پول برایش مهم نیست ولی به آن احتیاج دارد.
مواجه بعدی در پاریس است، جایی که یک راننده از سواحل عاج که به نظرش زشت است با دختر نابینایی که به خانه معشوقهاش میرود بر خورد میکند. دختر به طور سمبلیکی بیناتر از پسر راننده تاکسی است.
مواجه بعدی رم و ایتالیاست. رانندهی تاکسی که از دوره نوجوانی مشکلات ج ن س ی دارد، نزد مسافر خودش که کشیش است اعتراف میکند. اعترافات گناه آلودی که با طنز دائمی فیلم به سکتهی کشیش منجر میشود. اعترافاتی که کار فرار کردن از آتش جهنم را برای رانندهی نیمه شب رم که هر گوشهاش به گناه آلودهاست، غیر ممکن میکند. مواجه بعدی هلسینکی است. سه مسافر سرما زده دارند، دوست مصیبت زدهشان را به خانه میبرند. خانه همان است که در پرتقال کوکی استنلی کوبریک با یک تابلو به نام خانه دیدهایم و آدرس چندان مشخصی ندارد. داستان غم انگیز مرد همراهشان که بر خلاف آنها خواب است. برخلاف آنها که از قصههای همدیگر اشک به چشم دارند لبخند میزند. اما قصهی راننده این بار نیز مثل تمام موارد بالا غم انگیزتراست. کودکی نارس که میمیرد و عشقی که مادر و پدر به بچهدادهاند را با خود دفن میکند. روایتی زبانی که انگار روزی روزگاری در آناتولی بعدها از روی آن بهرههای فراوانی برده است. قصهگویی پر درد آدمها در فضای شب تیرهای که با نور زیاد چراغها، خیابانهای خالی وحشت آور است. شبهایی که شرط راننده بودن در آن عصبی بودن است. برای همین دلقک صربستانی نمیتواند جای سیاه پوست نیویورکی پشت فرمان بنشیند. رانندههایی مثل یویو که اسباب بازی است و همینطور دیگرانی که اسمهای مضحک دارند.
فیلم برشهایی از حالتهای ممکن مسافرت کوتاه از شب آدمهای روی زمین است. برشی از نوع جیم جارموشی که در قهوه و سیگار یا در down by law نیز دیدهایم. حتما شوخی بودن و طنز تلخ آدمها نخ تسبیح ماجراییاست که ما به عنوان ناظر نشسته بر داشبورد تاکسیها و یا گاهی از بیرون داریم بی هدف در شب درون آدمها میگردیم. آدمهایی خوب که رستگار نیستند. با این حال در هر سکانس میبینیم که خوش و خرم دیده میشوند. دخترک کور که در نسیم میرود، رانندهی اهل فنلاند که با سبکباری مسافرانش را به خانه رساندهاست. اما پایان بندی فیلم، درست جایی که دو دوستی که خیلی برای رفیقشان ارزش قایل بودند، حرفشان را پس گرفتهاند و دوست دارند در بدبختی بزرگتری که از زبان راننده شنیدهاند شریک باشند. مرد تنها و خواب آلود که از دیدش حتی هیچ رفاقتی هم رایگان نیست، در زمینی خالی به اسم خانه از قصههای رمانتیک رفاقت آدمها به بیرون پرت میشود و روزش را با همان چشمان باز بی هیچ یار و یاوری شروع میکند. این حقیقت غصه خواری و هم دردی آدمهاست. یک شب بر روی زمین جیم جار موش در زمستان سرد آدمها در هلسینکی تمام میشود. جایی که ترانه پایانی فیلم در متنش درست آرزو دارد بر گردد به تابستانی گرم و پرشور، جایی که خورشید در آن یک طلای زرد است.
با صدای تام ویتس :
But when I was a man, the wind blew cold the hills were upside down.
But now that I have gone from here there's no place I'd rather be
than to float my chances on the tide Back in the good old world.
On October's last I'll fly back home rolling down winding way.
Scare crows are all dressed in rags out at the edge of the field I lay
and all I've got's a pocket full of flowers on my grave.
Oh but summer is gone I remember it best
.Back in the good old world
پ.ن:
جارموش در این فیلم سعی کرده است اصلی را که در خیلی از فیلمهایش داشته حفظ کند. پرهیز از جذابیت فوق العاده قصه. یا قربانی کردن قصه گویی در جهت افزایش بار سهل و ممتنع فیلم.
ما درباره یک شب یک سری راننده تاکسی صحبت می کنیم که انگار از دنیای خلوت و هراس انگیز شب جغرافیای بزرگی از دنیا بریده ایم تماشا می کنیم. قصه ها از عجیب تر به ساده و پیش پا افتاده تغییر می کنند طوری که روایتهای شفاهی آدمهای توی ماشینها در انتها قرار است به هجویه ای به نام رفاقت که رنگ روزانه اش را سر یک دوراهی سر صبح هلسینکی که آدمها را ازهم سوا می کند رنگ می بازد. زاویه های دراماتیک دوربین ، نورهای سوراخ کننده ی شب، مکثهای دوربین برای فضای شب ویژه ای که همه جای دنیا شبیه هم است برای تاکید بیشتر فضای ساکت و وحشتناکی که با یک موسیقی ساده تر و مناسب کمی قابل تحمل تر است و البته در پایان وجود ندارد. دنیای لوکسی که فقط مخصوص کارهای جیم جار موش است.
از ویکی جیم جارموش jarmusch:
جیمز آر. "جیم" جارموش (به انگلیسی: James R. "Jim" Jarmusch) (زادهٔ ۲۲ ژانویه۱۹۵۳)، کارگردان مستقل آمریکایی است.
یک وقتی دارید دور خودتان یک گردش 360 درجه می کنید که دقیقا ببینید چی کار کنم؟ البته روی سخنم با جبریون نیست و بیشتر حرفم با اختیاریون و اگزیستانزیالیستهایی - وجود دارندگان- است که طبیعتا دارند به عنوان بشر وقت خودشان را برای خودشان صرف می کنند.
یکی از این کارهای خوب دیدن فیلم است چه بهتر که برای خودکفایی فیلمساز ایرانی از شبکه ویدئوی خانگی هم خرید کنید. بر این اساس ما هم فیلم کافه ستاره را دیدیم و ایناهاش:
بیایید کمی تا قسمتی از برچسب زدن بر روی فیلمها به عنوان فیلم فارسی فاصله بگیریم. خیلی از المانهای فیلم به آن نمی چسبد. فیلم بر خلاف اسمش نتوانسته است هویتی برای کافه که به آن نام گذاری شده پیدا کند و هنوز برایم سوال است که چرا کارگردان به جای نگاه لوکس به قصه پردازی میزان سن یکنواخت و بدون چین و چروکی از داستان پردازی را چه برای پلانهای شاد و چه درام و حتی پلانهایی که برای رمز گشایی استفاده کرده، در اختیار گرفته است؟ در میانه راه وقتی داریم قصه های این سه زن فیلم را ملاحظه می کنیم، لازم شده است پیمان بازغی(ابی) پرداخت بیشتری پیدا کند ولی در ادامه ماجرا انگار همان موضوع ثابت برای پخش کردن قصه ی خطی داستان و افزایش جذابیت برای یک قصه تکراری، فرم بهتری را تجربه نماید. سامان مقدم در انتهای فصلی که به زندانی شدن ابی انجامیده، ایده های نخ نمای امامزاده و محل و مردانگی و تمام المانهایی که بزرگترهای این راه مثل کیمیایی بهترش را کار کرده اند و مواردی از این دست دچار خطای شیفتگی به فرم بیان قصه شده است. فرمی که به خاطر بازی برتر رویا نونهالی توانسته است بر خلاف تمام شخصیت پردازیهای خرج شده در را دو زن دیگر، رویا نونهالی را با اختلاف بسیار زیادی شخصیت محوری داستان کافه ستاره نماید. به نظر می رسد سامان مقدم در این تجربه می توانست با همان قصه پردازی خطی هم با محوریت رویا نونهالی قصه را از زاویه دید او از اول تا آخر پیش ببرد، در این صورت هم رویا نونهالی عمیق تری به تماشاگر تحویل داده بود و هم توانسته بود زاویه دید جدید و با طنز منطقی تری نسبت به زندگی سه زن در یک ساختار سنتی بپردازد. گو اینکه روایت با فرمت کنونی نیز به این شکل نزدیک شده است.
پایان بندی فیلم در شکل کنونی آن همان پایان بندی شاد و غیر قابل قبول است که با متن روی تصویر بهشت خیالی هانیه توسلی به طرز بدی رنگ آمیزی می شود.
به نظر بخش قابل قبول این فیلم می تواند پلانهای خانم نونهالی به همراه قصه ی پر کشش تر او باشد. فیلمنامه ی فیلم در پردازش شخصیتهای مرد لاابالی و برادر در سودای ژاپن و همچنین پدر نابینا قصور اساسی خود را در بخش بزرگی از فیلم پخش کرده اند.
ای کاش با این فرمت جذاب، و همچنین قصه ی بالقوه نسبتا جذاب، می شد اتفاقهای بهتری را ببینیم و یا حداقل شاهد خیلی از موارد سهل انگاری شده نباشیم.
تک پلانهایی از فیلم بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید:
جایی که هانیه توسلی نامزدی زندانی دارد و دم غروب در یک هوای گرگ و میش و با زمینه پارس سگ در حال بازگشت به خانه است. بخشهای مغازله ای پژمان بازغی با هانیه توسلی که در آنونس فیلم هم دیده می شود. قسمت زیادی از پلانهای مربوط به خانم نونهالی در کل فیلم.
درباره روزی روزگاری در آناتولی - بیله جیلان
برنامه نقد فیلم روزی روزگاری آناتولی در پاتوق 7 در فرهنگسرای قبا یا همان فرهنگسرای دفاع مقدس. بدون توجه به این موضوع نقد فیلم فهمیدم برادر رضا امیر خوانی مولف من او، بی وطن، قیدار و غیره دو هفته در میان در این جمع حاضر می شود.
اما فیلم که جایزه های کنی و غیره گرفته است دو ساعت و نیم طول کشید که باید از همان اول چک می کردم. یعنی با نقدش هم کلی طول کشید. ابلهانه ترین اتفاق این بود که بنده با همه عجله ای که داشتم اولین نفری بودم که سوال کردم و بحث شروع شد ولی به دلیل اینکه دیر شده بود، خیلی زود بیرون رفتم و کل ماجرا را دریافت نکردم.
و اما درباره فیلم :
فیلم در یک فضای مدرن با نوع های مختلفی از سینما ساخته شده است که لزوما حتی جمع اینها هم نیست. یعنی بیان سه پرده ای سید فیلدی را در فیلمنامه خود ندارد. در جایی (همشهری آنلاین ) خواندم که فیلمساز تحت تاثیر تارکوفسکی در نوع سینمای خودش به نقاشی شبی با هزار تویی پرداخته که بهانه آن پیگیری قتل توسط این گروه از آدمهاست. آدمهایی که توانسته اند مخاطب را زیر فشار همزاد پنداری با خود، توی تپه ماهورهای گندم گون آناتولی، تحت تاثیر قرار دهند. در این فیلم به گفته مازیار فکری ارشاد ما ضد قصه داریم و اصلا قصه و درام نداریم. محمد رضا مقدسیان که بحث اصلی اش را در برنامه پاتوق 7 فرهنسگرای قبا نشنیدم کدهایی از همین دشت آناتولی با بوم خاص این ناحیه بیان کردند که بسیار جالب بود.
یکی از بهترین اتفاقهایی که به نظر باید زودتر از اینها می دیدم همین مصاحبه با رضا امیر خانی نویسنده پر تیراژ و فعال ادبیات داستانی بود که در تجربه شماره 12 می توانید بخوانید.
به نظر این همدلیها و همفکری ها خیلی به ایجاد فضای مثبت برای جلوگیری ازمطلق گرایی و بازگذاشتن عرصه برای تحقق مفاهیمی مثل جذب حداکثری می تواند خیلی مفید باشد.
اما من هیچ وقت بیشتر از همان مجموعه داستان ناصر ارمنی اش را نپسندیدم. اصولا ایدئولوژی و فیلم فارسی را قاطی هم کرده است. هیچ خواننده ی کتابی چنین منویی را نمی پسندند. رضا امیر خانی یک زمانی جزو پر تیراژترین نویسنده های ایرانی بوده و حالا هم هست. اما مشکل از آنجا شروع شد که از کتابهایی مثل من او بیرون آمد و سر به بی وطن و بقیه ی کارهایش گذاشت. رضا امیر خای سفرنامه هم نوشته است. معروفترینش جانستان کابلستان اوست که کتابی از سفر به افغانستان است.
پ.ن: به یاد فیلم اتوبوس شب ساخته کیومرث پور احمد افتادم درست جایی که یکی از بهترین بازیگرهای مرد ما یعنی محمد رضا فروتن می گفت: بریم فالوده شیرازی بخوریم.
به نوعی بعضی از فضاهای جدید آدم را یاد چنین چیزی می اندازد.