-
عرق شتر نجاست خوار
28 اسفند 1399 00:27
کلاسهای مدرسه کوتاهتر شده بود. هوا هنوز گرم بود و تشنگی بر ما غلبه کرده بود. معلم همینطور که آمد تو دفتر نمره را گرفت و یکی را هدف قرارداد: مهمترین دلیل از بین رفتن تمدن غرب چیست؟ پسر که داشت تته پته میکرد گفت: لختی گری. معلم گفت: نه دیگه برهنگی. آستین پور تو بگو؟ پسر گفت: آقا من؟ من دستاویزم. آقا اجازه، رفتن به...
-
شرکت ما و شرکت آنها –بخش دوم
28 اسفند 1399 00:26
اما بشنوید از شرکت ما: وقتی که آخر سال میشود بهمان کلی کتاب هدیه میدهد. مدیر عامل: خانم منشی به بچه ها اعلام کنید pdf های توی شبکه رو به عنوان هدیه برای پرسنل در نظر داریم. منشی با لحن مخصوص شب عید: وا؟ فقط همین؟ مدیر عامل: نه خوب یه بادیه مسی کوچیک هست. وضعیت شرکت ما -مدل کسب و کاری -مدیریت - چرا کوچیک؟ - برای...
-
فرهنگ سازمانی : آبدارچی یا مدیر، مساله این است
28 اسفند 1399 00:25
منشی شرکت زنگ میزند: الو – خانم رفیعی؟ میگویم: خانم رفیعی همین حالا از اتاق بیرون رفت. میگوید. ایشون چرا ضوابط رو رعایت نمیکنه؟ چرا بدون اجازه تقویم رومیزیش رو با بغل دستیش عوض کرده؟ اصلا آبدارچی باید پاسخگوباشه؟ - باشه. بهشون میگم. - اصلا چرا ایشون تمام خودکارهای سبزی که شرکت بهش داده گذاشته توی یک کشو، محصور...
-
فرهنگ سازمانی در شرکت جمع و ناجور
28 اسفند 1399 00:24
تنها جایی که یه مرد میتونه چیزی رو سر بکشه یخچال شرکته چون توی هیچ خانهای چنین حرکتی پذیرفته نیست. #سرکش حالا این روزها آبدارچیهای محترم مثل دکترهای شبکهی سلامت، روزی هزاربار انواع خوراکیهای سالم را با ما مرور میکنند. به آبدارچی میگویم: امروز زیتون آوردم. میگه: آقا جان ببین. اینجا جا نیست. زیتونت رو بخوای بذاری...
-
آیا مشکل سازمانها استخدام افراد کارآمد و باهوش است؟
28 اسفند 1399 00:22
حتما تصدیق میکنید که از لحاظ فنی فاصلهی بسیار کمی بین ما و آنها در توان فنی تولید نرم افزار وجود دارد ولی فاصلهی منابع انسانی ما تا ایشان از زمین تا آسمان است. افراد کارامد یعنی چه؟ اگر بپذیریم فرد کارآمد در آن طرف دنیا با ایران فرق دارد میتوانیم به بحثمان ادامه بدهیم. فرد کارآمد در ایران یعنی کسی که با هزاران...
-
فالی که حافظ نبود، شب یلدایی که خمیرش شل بود!
28 اسفند 1399 00:20
- میدونستی حافظ نونوا بوده؟ - نه... لابد نونوایی فانتزی داشته؟ - حالا اونش رو نمیدونم ولی برای امرار معاش بوده. تا بتونه درسش رو تموم کنه. بعد یه شاگرد داشته به اسم محمد جوینی که یه روز برای حافظ یه نون جو میاره. حافظ بهش میگه: این چیست که چون غروب جمعه قهوهای است؟ محمد جوینی بهش میگه: این نانی جوین است که جد بزرگم...
-
هیچ وقت یک برنده مدال فیلدز رو تهدید نکن!
28 اسفند 1399 00:19
در زندگی همهی ما لحظههایی وجود دارد که اگر توی فیلم بیاید، باور نمیکنیم. اگر توی کتاب بیاید کتاب را میاندازیم دور و نمیخوانیم (بهانهای جدید برای نخواندن کتابها). اگر توی روایتهای مذهبی بیاید به پارهای خرافات نزدیک است. ولی واقعا من یک زمانی یعنی سال 75- 76 توی تمام سوراخ سنبههای دانشگاه تهران رفت و آمد...
-
کمیسیون ماده 100- شوهر خاله - بستهی شنبلیله-بخش دوم
28 اسفند 1399 00:18
سالها گذشت و ما رفتیم دانشگاه و برگشتیم و شوهر خاله بازنشسته شد. تقریبا هر کسی میدانست که با این حس و حالش دارد توی #اسنپ کار می کند. یک وقتهایی هم به ما سر میزد. یک روز آمد و گفت: #اسنپ بی ناموس به یک نحو نامردانهای حق و حقوقم رو خورد. گریه امانش نداد. حسابی بغض داشت. مقر آمد که خاله کارت بانکیاش را گرفته و...
-
کمیسیون ماده 100- شوهر خاله - بستهی شنبلیله-بخش اول
28 اسفند 1399 00:17
شوهر خالهی عزیزم مشاور کسب و کار است. طوری از جریان امور مطلع است که ترجیح میدهیم هیچ سوالی مطرح نکنیم. چون اگر تا نیم ساعت جواب ندهد و حتی جاقاشقی و نمکدان و زیر سیگاری را قانع نکند، نمیرویم مرحلهی بعد. اخیرا میبیند با ورودش فضا خیلی ساکت میشود، خودش سعی میکند سوال بپرسد؟ - مهمترین دلیل آدمها برای اینکه ده سال...
-
دعا به جان شلختگی کائنات
28 اسفند 1399 00:16
همینکه ازش سوال کردم چطوری تو توی این زندگی #دست_دومی شاد هم هستی گفت: ادبیات جواب میده. اینطوری شده بود که من فکر کردم او به عنوان یک #دست_دوم باز کامل به کجای دامن ادبیات آویزان شده است. یکبار که رفتم طبقهی کتابهایش را دیدم فهمیدم که سری مجلات همشهری را خریده است و احتمالا توی رختخواب عکسهایش را ورق میزند بعد به...
-
داستان آفتاب گیری در صحن علنی پشت بام
28 اسفند 1399 00:13
داشتن یک دختر خالهی قرتی فقط میتواند سرگرم کننده باشد. مثل تمام چیزهایی که در عالم باهاش مواجه میشویم. ارغوان زنگ میزند. به نسیم میگوید: ببین من امروز دیدم یه دستم به خاطر اینکه زیاد رانندگی کردم زیر آفتاب سوخته ولی اون یکی هنوز هیچیش نیست. به نظرم باید بریم آفتاب بگیریم. من مانند خیلی از گذشتگانم از این حرف...
-
درباره فیلم تختی - بهرام توکلی
28 اسفند 1399 00:11
خطر لو رفتن قصه وجود دارد. خیلی عجیب است که این فیلم تماما سیاه و سفید ساخته شد. با این همه دکور و تشکیلات ای کاش فقط بخش کوچکی مثلا بچگیهای تختی سیاه سفید میبود تا بتواند بعد و کنتراست بیشتری در قصه ایجاد کند. در تمام طول فیلم حس میکنید تختی بیشتر از اینکه قهرمان باشد یک آدم مگسی و سرگردان است که همین حالاست به دام...
-
خاطره ی مرگ : روز اولی که مردم
28 اسفند 1399 00:06
روز اولی که مردم یک چیزی مثل خواب بود. هیچ چیز خاصی دور و برم نبود ولی انگار به هیچ چیزی از جمله تنم احتیاج نداشتم. فقط یک فرشته آمد ازم پرسید: چی لازم داری؟ تشنه بودم گفتم: آب جوی هنکل. گفت از توی این یخچال بردار. یخچال کوچکی توی هوا معلق بود. بطری را برداشتم و نوشیدم خیلی گوارا بود. دوباره روز بعد همان فرشته آمد،...
-
حکایت ماجرای نادرشاه و گدایی که کتاب باز بود
28 اسفند 1399 00:03
نادر شاه روزی به گدایی برخورد و گفت تو واقعا گدایی؟ گدا که لهجهی خاصی ازش بیرون میریخت گفت: گدای گدا که نه ولی وقتی اون کوه نور و دریای نور رو از مابردی ما دیگه مفلس شدیم. نادرشاه غضبتر کرد و گفت: به جان نادر اصلا اونو که حرفشو نزن. همش خرج شد رفت ولی حالا تو چرا توی ملک خودتون گدایی نمیکنی؟ شاه گدا گفت: ما را...
-
ماجرای کبک نادرشاه که اینفلوئنسر اینستاگرامی شد
28 اسفند 1399 00:00
روزی برای نادر شاه کبکی آوردند که قیمت بالایی داشت. گفتند چقدر گران؟ گفت: برای اینکه این کبک خودش از ویکتوریا سیکرت لباس میخرد و در بین کبکها چشم و همچشمی را راه انداخته است. او باعث شده است کبکهای دیگر خودشان را شبیه او کنند طوری که این کبک گاهی میپرسد؟ ای کبک این منم یا تو؟ از همه مهمتر این کبک میتواند خودش تلفنی...
-
داستان خونی که بند نیامد
27 اسفند 1399 23:59
خونی که بند نیامد از باز کردن همبرگرهای یخ زده با کارد پدید آمده بود. تنهایی میتواند آدم را باردار کند. چاقو که توی کف دستم رفت فکر کردم امشب توی تنهایی خواهم مرد. کارم تمام است. دور دستم دستمال پیچیدم. ترجیح دادم به کسی زنگ نزنم چون خندهدار بود که آدم توی این وقت شب از خالهاش کمک بگیرد. در ثانی اصلا ارزشش را نداشت...
-
ماجرای شوپنهاور در حمام - مجتبی شکوری در کتاب باز
27 اسفند 1399 23:58
روزی شوپنهاور از حمام درآمد و موقع پوشیدن لباس با خودش گفت چه فرقی دارد که آدم زیر پوشش را پشت و رو بپوشد. ولی وقتی بیرون آمد مادر بزرگ هم همانروز آنجا بود و پخی زد زیر خنده. بهش گفت: تو شوپنهاوری ولی نمیتوانی همین یک کار را درست انجام بدهی. شوپنهاور گفت: مادر بزرگ. برای یک آدم مثل من خیلی سخت است که برای یک کارگاه...
-
فیلم قسم مهناز افشار رضا کاهانی محسن تنابنده
27 اسفند 1399 23:56
فیلم قسم یک سر و گردن از بقیهی فیلمهایی که توی سالهای اخیر دیدم بالاتر است. محسن تنابنده باز هم با تک رویهایش از سیر تا پیاز کار را به عهده دارد. قسم مانند فیلم دوازده مرد عصبانی توی یک لوکیشن بسته مانند اتوبوس اتفاق میافتد. بنابراین داستان پر کشش آن توسط دیالوگها پیش میرود. دیالوگهای قسم همانطور که کم کم متوجه...
-
معنا و مفهوم رنج در دوران ما
27 اسفند 1399 23:50
رنج در دوران ما خیلی عوض شده است. ما دیگر رنج جنگیدن در مقابل دشمن را نداریم. ما رنج مردن برای حفظ خاک را نداریم چون آقا زاده نیستیم. حظی از این خاک نبردهایم. وطن برای ما یک اسم است که میشود پشتت بگذاری و بروی جای دیگری از دنیا. میگویند زمین مال کسانی است که آباداش کردهاند. حداقل ما میتوانیم از همان سهم کوچک 10...
-
خاطرات بیست و یک بهمن بعد از 57
27 اسفند 1399 23:40
همیشه چنین روزی برای یک بچه دبستانی حسابی خاطره بود. مادر نوبت روضهاش را میانداخت همین روز برای همین من با جایزهی آنچنانی مدرسه که یک کتاب تو نویسی شده بود میرسیدم خانه. آنجا بود که یک بچهی 8-10 ساله را دختر عمههایش از پنجره میکشیدند بالا تا مبادا از وسط زنهای روضهای رد شود. مبادا چشمش به صورت تازه شسته از اشک...
-
خاطرات یک فیزیو تراپ آنچنانی : قسمت دوم
27 اسفند 1399 23:37
یک روز یکی از مریضها آمده بود که ریش نوک تیز عجیبی داشت. اول خیلی حال نکردم دور و برش باشم ولی کم کم فهمیدم آدم غریبی است. زانویش حسابی آسیب دیده بود. زیر زانویش زخم بزرگی بود که با یک دبریدمان ساده برداشته بودند و با اینکه خوب نشده بود با اصرار از دکتر نسخه گرفته بود تا زودتر بیاید فیزیوتراپی بشود تا به قول خودش...
-
خاطرات کرونا ویروس در دوره مصدق
27 اسفند 1399 23:34
پدر بزرگ: تو که این قدر خاطره داری الان بگو این کولونا شجره نومچهاش چیه؟ از کجا اومده؟ من: پدر بزرگ این ویروس کاملا جدیده. اسمش کروناست. کرونا. پدر بزرگ: جدید چیه؟ من یادمه اینا زمان ما هم بود. همه هم میگرفتن اون موقع. دورهی مصدق بود. من: نه پدربزرگ دارین اشتباه میکنین. پزشکا میگن تازه اومده. پدر بزرگ: پزشکا اگه...
-
به وقت واکسن ویروس کرونا
27 اسفند 1399 23:26
کمی طول کشید تا افراد مسلح به دستکش و ماسک شوند. دوتا پیرمرد توی مترو دستکش دست کردهاند. اما به نظرشان این دستکش بوکس است. برای همین هر از چند گاهی با شوخی به هم مشت میزنند. یکی از پیرمردها سرفه میکند. دیگر کسی حتی حوصله ندارد چپ چپ نگاهشان کند. یکی از پیرمردها مثل جوانترها دستش را انداخته روی گردن لُخت دوستش....
-
مواجه دولتها با کرونا علی الخصوص دولت ایران
27 اسفند 1399 23:24
آمریکا : پرداخت حداقل حقوق و خندیدن به بیست و سی تلویزیون ایران مخصوصا در بخش آخر. خندیدن عمومی به دولت ترامپ و معاونش در کل. آلمان : پرداخت حقوق، بخشیدن معوقات بانکی شهروندان، ارسال بسته های ویتامین D و پروتئین فشرده (همان عصاره ی آبگوشت که ما ایرانیان از قدیم داشتیم) به درب منازل اسپانیا : پرداخت حداقل حقوق...
-
داستان نظر آقاجان چی بود؟
27 اسفند 1399 23:18
بالاخره آقا جان با مادر جان آمدند خانهی ما که تازه نخریده بودیم فقط به عنوان مستاجر جایمان را عوض کرده بودیم. آقا جان همان اول چرخی زد و احتمالا به نظرش رسید ایرادی ندارد. تا اینکه سر از توالت فرنگی دراورد. تنها چیزی که توی خانههای ایرانی، به شدت و با دست محکم استکبار داخلی تبدیل به فرنگیاش شده است این نوع از...
-
شرکت ما و شرکت آنها - کسب و کار نرم افزاری
27 اسفند 1399 23:16
شرکت ما یک شرکت خصوصی است که توی یک شرکت بزرگ دولتی جا شده است. ما مثل واتیکان توی ایتالیا هستیم. هر چقدر ایتالیاییها خوش گذرانی میکنند ما فقط داریم گلویمان را باآب مقدس و بمترین نوتهایی که از هنجرهی آدمیزاد خارج میشود جلا میدهیم. ایتالیاییها هر وقت دلشان بخواهد میآیند و میروند. شاید ماهی 15 روز از 30 روز را...
-
رادیو موفقیت آلوئه ورایی - عمار پورصادق
27 اسفند 1399 23:16
#آلوئه_ورا ، اسمش عجیب و غریب بود و اصلا شهرستانی و لهجه دار محسوب میشد و در حقیقت از پشت کوه آمده بود. به خاطر همین اصلا کسی بهش توجهی نمیکرد. هر روز عصر میرسید خانه و پدرش بهش میگفت: اشکال نداره یره. تو بالاخره موفق میشی. امروز دیدم که توی #کنسرت #سلامت آمد و گفت: باید دو کلمه تشکر کنم از ننه آلوئه و بابا ورا...
-
چگونه آدم فوق العاده ی زندگی خودمان باشیم؟
27 اسفند 1399 23:10
اول به خودم گفتم: آدم فوق العادهی زندگی خودت باش. بعد دیدم که این حرفهای کلیشهای فقط به درد تلویزیون و اینستاگرام میخورد. گفتم: خوب راحت باش. مثل فرماندهی بودم که برای راحتی خودش داشت به سربازها را راحت باش میداد. فرماندهی که معلوم نیست کجا دوران پیریاش را طی میکند. داشتم حساب میکردم آدم مجرد شاید فقط غم خودش...
-
فرار از هزینه های عید قربان
27 اسفند 1399 23:01
میخواستیم به گوسفند آب بدهیم و بعد هم برای شستن حیاط شیلنگ لازم داشتیم که نبود. همه جا تعطیل بود. پدر مدیر مدرسه بود و قرار بود برود یکی از روستاهای اطراف برایمان از باغ دوستش شلنگ بیاورد. ولی همچنان سرما خورده و خواب بود. من و یکی از پسرخالههایم بلند شدیم و رفتیم. از دیوار یکی از خانههای حیاط دار که مطمئن بودیم...
-
با ولگردی نمیشود پول درآورد.
27 اسفند 1399 22:59
صبح بعد از اینکه از مجلس فیلم دیدن دوستان بیرون آمدم بازداشت شدم. همینطوری نشسته بودیم یکی از فیلمهای وقتگیر هالیوودی را نگاه کنیم. از آن فیلمهایی که از همان اول میدانی قهرمان فیلم بر حق است فقط 20 دقیقه طول میکشد تا معشوقش را به شما معرفی کند. یک ساعت و نیم هم طول میکشد تا ثابت کند همانطور که میدانیم، آدم بر حقی...
-
زکریای رازی و کشف کیمیا در قیمت سکه و دلار
27 اسفند 1399 22:52
دولت نمیتواند دلار و سکه را ارزان کند. دستش به خودروسازها نمیرسد. قاچاقچیهای دارو از دوستان و برادران بالا هستند ولی قصد دارد به زودی بخشهای مهمی از زندگی –زکریای- رازی را بسازد. - زکریا از شام تاجری آمده دو کرور کشمش تازه دارد. - خریدارم. همه را به تمامی خریدارم. پلان بعدی - زکریا در کودکی: پدر بزرگ زکریا: زکریا....
-
روایتهایی از ساجده و آمنه سادات ::قسمت اول ::
27 اسفند 1399 22:51
ساجده گفت: صمیمیتی که شامپو پاوه و صابون گلنار داشتند هیچ رومئو و ژولیتی با هم نداشتند. آمنه سادات چایاش را نوشید چون دوغی توی سفره موجود نبود. بعد انگار با خودش گفت: این شامپوی پاوه چطوریه؟ یعنی بوش آدمها رو یاد شهید چمران میندازه؟ بعد خندید طوری که همه تصدیق کنند دکتر دندان ساز دهانش را با آمالگام سرویس کرده است....
-
برادری با هوش سیاه که عاشق خانم گوگوش بود
27 اسفند 1399 22:50
گفت: برادرم زرنگ بود. از همون موقع که ما اومدیم تهران رفت قاطی وزارت اطلاعات شد. بعد نونش رفت توی روغن. البته همهی اطلاعاتیها اینطوری نیستند ولی برادرم پولش از پارو بالا میرفت. رفت توی کار صادرات و واردات مرغ و ماکیان. درسش را هم خواند. کلی زبان خارجی هم یاد گرفت. یک خانهی 750 متری توی شمال شهر تهران خرید. الان...
-
جشن هالوین یا جشن آبانگان ایرانی
27 اسفند 1399 22:45
ما توی ایران دیگر آدمهای سالمی نیستیم. از روی خط افتادهایم بیرون. یا به طرزی باور نکردنی محتاط و موافق تمام عقایدیم و حرفی جز-بی زحمت قلیون رو بده اینور – نمی زنیم و البته پشت سر برای فرد مورد نظر جهنمی درست میکنیم که داریوش همان موقع از وسط آتش پیدایش شود و بخواند: پشت سر جهنمه. یک جور که همه بگویند حیف شد که...
-
خاطرات یک فیزیو تراپ آنچنانی قسمت 3
27 اسفند 1399 22:44
تنها چیزی که آدم توی کسب و کارش آرزو دارد این است که به اندازهی کافی مشهور بشود و بعد نانش توی روغن بیفتد. ولی نه روغن ترمز. مال من افتاد توی روغن ترمز. یک روز دو نفر آدم خیلی جدی آمدند توی دفتر. یکی حرف میزد و دیگری داشت تمام دستگاهها را انگولک میکرد. ولی آن روز اصلاحال و حوصله نداشتم و فکر میکردم الان اگر چیزی...
-
خاطرات فیزیوتراپ آنچنانی _قسمت چهارم
27 اسفند 1399 22:42
بالاخره رفتم تو و حس کردم هزاران بار اینجا آمده بودم. دقیقا مثل خانهی پدر بزرگ بالاشهریای بود که شاید همه آرزویش را دارند. پدر بزرگی که به نوهها اجازه میدهد تراس خانهشان را که رو به کوههای شمال تهران باز میشود، کل بعد از ظهر تا تاریک شدن هوا قرق کنند. اول از همه یک پیر مرد آمد و بدون هیچ سوال و پرسشی چای...
-
نقش تلویزیون در کاهش ضریب هوشی افراد جامعه
27 اسفند 1399 22:40
ضریب هوشی یک دزد که توی کانال کولر 12 ساعت گیر میافتد چند است؟ چرا این همه دزد از هر جای خانه دارد در میآید؟ این چند وقتی که ما بهمان دزد نزد آیا خوش بختترین مردمان جهان بودهایم؟ آیا دنیا جهان بخت همین طور شخمی شخمی پلههای جهانی بخت و اقبال را طی میکند؟ آیا فسق ویژهی خانمها و فجور ویژهی آقایان است؟ آیا شما با...
-
یوتیوب یا آپارات فرصتها و تهدیدها
27 اسفند 1399 22:40
وقتی که #یوتیوب داشت، در تمام دنیا تلویزیون را میکشت و وقتی که تلویزیون زورش نرسید و خفه میشد و زیر آب میرفت و برای یوتیوب بای بای می کرد، ما داشتیم شبکهی نمایش خانگی را راه میانداختیم تا یک وقتی جایی برای فکر کردن و تف انداختن وسط خیابان هم برای کسی نماند. آدم مجبور میشود هی ببیند. #آقازاده ، #دل ، #عاشقانه و...
-
پرویز پورحسینی کرونای 99- دکتر فاستوس تئاتر ایران
27 اسفند 1399 22:39
دکتر فاستوس که رفت دلم کباب شد. با خودم گفتم آدم به این ماهی چرا باید برود و جایش هزاران و بلکه میلیونها آدم پفیوز الکی راست راست راه بروند تا چی ثابت بشود؟ انگار همین دیروز بود که دکتر فاستوس روحش را برای مدت معلومی به شیطان فروخته بود و من همیشه از روی ترس و علاقه دنبال این بودم که دکتر فاستوس حالا که در اختیار...
-
مارادونا با دست خدا زنده است hand of god
27 اسفند 1399 22:37
باران اینقدر زیاد میبارید که باورم نمیشد نتواند آن همه کوکائین را بشوید. دیگو آرماندو مارادونا ما بودیم که دست خدا بهمان زد و آورد توی کوچه. مارادونا هیچ وقت سبد خریدهای قرمزِ مانده در گوشهی کوچهها یادش نمیرود که به عشق او به جای نان خریدن فوتبال بازی میکردیم و فریادهایی میزدیم که انگار خودش دست خدا را بین...
-
بخشی از داستان حسین ب
27 اسفند 1399 22:36
از همان وقتی که دستمان به مدرسهی راهنمایی رسید حسین ب را میشناختم. آن موقع قبل از آمدن معلمها میرفت جلو و با تند کردن هر نوع ریتمی، شیش و هشت شهرام شب پرهای خودش را با بریک دنس اجرا میکرد. مثلا: در میخونه رو گیرم که بستن، کلیدش را چرا یارب شکستن؟ هربار به چیزی میچسبید و تا ازش خسته نمیشد نمیرفت سراغ چیزهای...
-
بخشی از داستان - افتادگیهایت را دوست دارم
27 اسفند 1399 22:35
بدون کیف نمیشود درست راه برود. فرنود میگوید تا چند وقت پیش بدون کت و شلوار هم محال بود دیده شود. رامین اولین دستاورد بزرگ دو رشتهای های دانشگاه نیست. ولی شاید جزو گونههای نادر دارو سازیای باشد که حول و حوش دانشگاه تهران رشد میکنند. زندگی حول و حوش دانشگاه تهران اینقدر بزرگ است که آدم توی روزهای اول دانشگاه،...
-
بخشی از داستان آدیداس مشکی ندارد
27 اسفند 1399 22:31
ماکارونی را که آبکش میزنم چشمش میافتد به من که بیست و نه سال است با هم رفیقیم. در حقیقت من پسرش هستم. لمیده توی مبل و گوشی موبایلش را گذاشته روی شکم چاقش. نسیم خنکی از پنجره دارد همان چند تا خال موهای بالا و کف سرش را بازی میدهد. بر میگردد و نگاه منتظر به غذایش را بهم میگرداند. هول است. به غیر از حساب و کتاب...
-
چرا کتابهای ریاضی کانگورو را درس میدهم؟
27 اسفند 1399 22:30
جدای از بحث کتابهای ریاضی کانگورو، اجازه بدهید سالها را در حدود بیست سالی به عقب ببرم. آن زمان وقتی توی بنیاد حریری بابل که به نوعی یک موزهی علمی است، برای همکاری دعوت شدم. آقای محمد علی حداد که دکترایش را اگر اشتباه نکنم در فیزیک لیزر گرفته است بخش نجوم و فیزیک مجموعهی بنیاد علمی حریری را مدیریت میکردند. آقای حداد...
-
هنوز شبکه تلویزیونی ITN حمید شب خیز نگاه میکنید؟
27 اسفند 1399 22:28
همینطوری دلی دلی نشسته بودیم توی اتاق که یکهو همسایهی بالایی پیام داد آقا بی زحمت فرکانس شبکهی ITN رو برام میفرستی؟ به خودم گفتم اشکالی نداره بالاخره یه هفتهی یلداست و الان مجرد و تنهاست دلتنگه باید بره یه جای خانوادگی مثل شبخیز ببینه خوشحال بشه. ماهواره را روشن کردم و گرفتار زلف یار شدم. شبخیز نشسته بود داشت...
-
کلاسهای کنکور آنلاین رایگان برای کم بضاعتها
27 اسفند 1399 22:27
این روزها درس دادن و کلاس خصوصی هم باید از طریق واتس اپ انجام شود. اینطوری معلوم است که هیچ کودک کاری اینقدر گوشی و اینترنت ندارد تا اتحاد نوع اول را توی آن فاصلهی دور ببیند. آنقدر هم معلم نداریم که تخته و قلم هوشمند داشته باشند تا بتوانند دوباره و سه باره توضیح بدهند تا طرف از گوشی قرضی همسایه، همین یک قدری که پنجره...
-
دربی استقلال پرسپولیس و راز کائنات برای برد و باخت باشگاه
27 اسفند 1399 22:24
وقتی پرسپولیس داشت استقلال را میبرد ومانشسته بودیم و تخمه میخوردیم، کائنات داشت با دست پس میزد و البته با پا پیش میکشید و ما منتظر بودیم کی سر قصاب خلوت می شود تا برای خنک شدن دل کائنات یک گوسفندی مرغی چیزی قربانی کنیم. قصاب وقت نداشت چون این روزها خیلیها گرفتار قضا و بلا هستند. قصاب الان دیگر سه دهنه شده است. با...
-
پدر کشاورزی و ترانهی ایران حسن شماعی زاده - عموی علی انصاریان
27 اسفند 1399 22:22
پدر کشاورزی و ترانهی ایران بعد از استاد حسن شماعی زاده ، خود داریوش اقبالی است. اونجای متن ترانه که حسن شماعی زاده میگه: این خونه رو کی ساخته؟ طبیعتا این پرسشگری و مطالبه گری چیزی را عوض نمیکند ولی در جواب میگوید اوستای بنا ساخته و البته چون با چوب نعنا ساخته است، به صراحت مسالهی تحریمها را پیش بینی نموده و با...
-
زندگی در واتیکان جذاب نیست
27 اسفند 1399 22:21
شاید من برای پشت پا زدن به آدمها خلق شده باشم. البته یک واتیکان درونی دارم که شدیدا آدمها را به خودم جذب میکنم. ازم سیر نمیشوند. مثل سوسیس و کالباس هم مضر هستم و هم خوردنی. هم آدم میتواند تو مخی و توی اعصاب دیگران باشد و همینکه بیدار شود و منتظر باشند با چشمهای پف کرده، زیر پیراهن و پیجامه چه میگوید: هیچ وقت دقت...
-
عصر ایران از گرانی خیار تا چالش ندا یاسی
27 اسفند 1399 22:20
1- خیار این قدر گرون شده، ارزش داره مسافری قاچاق بشه از خارج بیاد؟ پارسال همین موقع بادمجون از بین دراز سانان اعلام پادشاهی کرد. الان بین خیار بیست تومنی و موز شصت تومنی رقابت شدید هست که کدوم پادشاهه. با صدای علیرضا افتخاری: واقعا صحیحه؟ یه مسافر چقدر میتونه خیار بیاره؟ مردم عراق چرا اینقدر توی فصل زمستون آب دوغ خیار...