360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

داستان کوتاه ابومسلم خراسانی غزال تیز پای ایرانی

روزی شاگرد معماری رفته بود به آرایشگاه زیبا. آنجا مردی در حال اصلاح شدن و مردی در حال اصلاح کردن بودند. مردی که اصلاح می‌کرد مهم نبود چون برخواسته از توده‌ی جامعه بود ولی چشمتان روز بد نبیند مردی که اصلاح می‌شد، به نظر می‌رسید خودش اصلاح کننده باشد. شاگرد معمار سر صحبت را با مرد سلمانی باز کرد و گفت: دیگه خسته شدم. هر روز کارگری. کروم بندی. جک گزاری. گچ و خاک. تازه این برقکارها دوتاسیم میکشن، سه تای ما پول در میارن ولی ما همش سر و گردنمون درد میکنه. بعد می‌بینی یه خونه نمی‌تونی بخری. مرد سلمانی گفت: داداش حق داری. مرد اصلاح شونده گفت: چی شد؟ تو چه هنری داری که اینقدر گچ و خاک می‌کنی؟ ببخشید گرد و خاک می‌کنی؟

شاگرد معمار گفت: هیچی. فقط بلدم فوتبال بازی کنم.  مرد اصلاح شونده گفت: خوب این کارت من. فردا یه زنگ بزن ببینم چی میشه. ولی قول نمی‌دم.

اما کارت را نداد. داشت در هوا تکان می‌داد و می‌گفت: چون گچ کاری که نباید زرتی خونه دار بشی. باید کار کنی. زحمت بکشی. مردم ازت یه صحنه به یادگار داشته باشن بگن این رو دیدی برامون اون کار رو کرد.

پسر جوان آب دهنش را قورت داد. خشمش که فروکش کرد متوجه مرد اصلاح شونده شد. مردی که شبیه جکی چان بود از سلمانی خارج شده بود. به کارت نگاه کرد: دوزندگی رجبعلی خیاط.  اگر هیچ کاری بلد نیستید یا درآمد ندارید لااقل کفن مرده بدوزید.

پسر خمش فروکش کرده بود ولی کمی مزه‌ی دهانش تلخ مانده بود. به مرد سلمانی گفت: ای بابا. من فکر کردم خداد عزیزیه گفتم اشکال نداره هر زری خواست بزنه. بعدش منو میبره تیم ابومسلم خراسانی بازی می‌کنم. مرد سلمانی گفت: هر جکی چانی که غزال تیزپای ایران نیست. 

عاقبت به خیری در فوتبال برگ گرد

چند روز پیش امیر مهدی ژوله را دیدم گفتم: آقا شما اخیرا کاری کردی؟
گفت: نه چطور؟ البته ما همیشه درحال کاریم. چه کاری؟ گفتم: این روش بچه‌ی برادر خانومم هست که یک سوال پلیسی اینطوری رو مطرح می‌کنه #آرین_جون. حالا واقعا با شهرداری تهران همکاری میکنی؟ وزارت خارجه؟ سازمان صنایع سبک و سنگین؟ امیر مهدی ژوله گفت: نه راستش دیدم برنامه #کلاسیکو ورزشیه گفتم تیپ شاد پاییزی بزنم. گفتم: ولی دیدنت در جاجرود داشتی برگ گردی هم می‌کردی.



گفت: من نبودم. الان این جاهای خلوت تشریف می‌برید کلی آدم لاغر هست که مشکوک به #برگ_گردی و یا حتی برگ سوزی دیده میشه. ولی من نیستم. در حقیقت هر نارنجی پوشی همکار برگ جارو زن شهرداری تهران نیست. هر #برگ_گردی هم مسئول مملکتی نیست. اما بذار یه دعا بکنم. خدایا ما رو از #برگ_گردی مسئولین داخلی و خارجی مصون بدار. چون واقعا این برگ برگرده از این قاراشمیش‌تر میشه. خدایا اگر خزانه فدراسیون فوتبال خالی شده حداقل نذار با 100جلسه #برگ_گردی با استراماچونی و غیره تسویه کنن. پروردگارا نذار تقاص #برگ_گردی مسئولین رو سازمان تالیف کتب درسی بده. بچه محصل ها از زور تعطیلی بیفتن به برگ برگ کردن کتابهای درسی و #برگ_گردی‌ توی خونه و مدرسه. ما رو از عوارض #برگ_گردی شهرداری تهران نجات بده. پرکردگارا لطفا لطفا لطفا ما رو از #برگ_گردی نامزدهای انتخاباتی مجلس نجات بده. @amir_mahdi_jule

مارادونا با دست خدا زنده است hand of god

باران اینقدر زیاد می‌بارید که باورم نمی‌شد نتواند آن همه کوکائین را بشوید. دیگو آرماندو مارادونا ما بودیم که دست خدا بهمان زد و آورد توی کوچه. مارادونا هیچ وقت سبد خریدهای قرمزِ مانده در گوشه‌ی کوچه‌ها یادش نمی‌رود که به عشق او به جای نان خریدن فوتبال بازی می‌کردیم و فریادهایی می‌زدیم که انگار خودش دست خدا را بین همه‌ی ما توی کوچه‌ها تقسیم کرده بود. مارادونا یادش نمی‌رود که پسرها عشقشان این بود که از این سرِ زمین دریبل بزنند و برسند به آن سر زمین و هزار بار توی این کار موفق نشوند چون مارادونا آن سر کره‌ی زمین داشت چرت می‌زد و بیشتر و بیشتر توی کاپشن‌اش فرو می‌رفت و ما داشتیم از گرمای کوچه تلف می‌شدیم چون به خاطر فریادهایی که زده بودیم، همسایه‌ها آمده بودند و دروازه‌ها را با قفل به هم بسته بودند. آن وقت باید دیگو آرماندو مارادونا از آن سر دنیا خوابش را کنار می‌گذاشت و می آمد و از لای همان قدر که باز مانده بود توپ را می‌فرستاد توی دروازه. اینطوری ما که موبایل نداشتیم حتما با مغزمان ضبط می‌کردیم و هیچ وقت مارادونا را فراموش نمی‌کردیم. او حالا ممکن است با چشمهای تیزبینش لای در بهشت را ورانداز کند. #مارادونا #فوتبال #maradona #diego #hand_of_god #عمار_پورصادق #دست_خدا

دربی استقلال پرسپولیس و راز کائنات برای برد و باخت باشگاه

وقتی پرسپولیس داشت استقلال را می‌برد ومانشسته بودیم و تخمه می‌خوردیم، کائنات داشت با دست پس می‌زد و البته با پا پیش می‌کشید و ما منتظر بودیم کی سر قصاب خلوت می شود تا برای خنک شدن دل کائنات یک گوسفندی مرغی چیزی قربانی کنیم. قصاب وقت نداشت چون این روزها خیلی‌ها گرفتار قضا و بلا هستند. قصاب الان دیگر سه دهنه شده است. با کلی شاگرد که کیلوکیلو گوشت قرمز و سفید از دریا و آسمان و زمین را می‌تپانند توی صندوق عقب پراید و غیره. خانم خانه یا آقای برگشت کننده به خانه، خوشحال می‌شوند و ای کاش می‌گویند. ای کاش قصاب را سوار ماشین می‌بردند خانه‌شان. هر آدم ناراحتی دیدند می‌زدند روی ترمز: آقا این. این گوشتش داره تلخ میشه. بی زحمت خلاصش کن. هم برای ما هم برای جامعه ضرر داره. دستمزدت رو هم دوبل می‌دم. قصابها اولش می‌گویند: ای بابا! روز روشن؟ و خانمهای خانه یا آقاهای برگشت کننده به خانه می‌گویند: آقا جان اینجا اگه کسی بمیره، هیچکی حواسش نیست. حداقل ماهی کُشش کن. مث ماهی. بعد قصابها اغلب می‌گویند: باشه ولی گوشتش میریزه‌ها. بعد خانمهای خانه و یا آقاهای برگشت کننده از خانه خواهند گفت: اشکال نداره. ما فقط پاکسازی می‌خوایم. #قصابی #فوتبال #عمار_پورصادق

کندن زخمهای فوتبالی

1- پسرخاله‌ای دارم که اخلاق عجیبی دارد. از بچگی همیشه روی آسفالت فوتبال بازی می‌کرد و سر آرنج و زانویش زخم بود. بعد هر وقت جلوی تلویزیون داشت برنامه می‌دید و یا  باهات حرف می‌زد همیشه در حال ور رفتن با زخمها  و حرص دادن مادرش بود. هنوز صدای خاله جان توی گوشم هست که انواع توبیخ‌ها را انجام می‌داد و اصولا بی اثر بود.  من هم روی قالب بلاگ همینطوری شده‌ام. این دفعه آمدم درستش کنم کامنتها مشکل پیدا کرد و از آنجایی که برخی از فرآیندهای زندگی هم ارزش وقت تلف کردن ندارند و هم اینکه شما را حسابی نیمه مشغول نگاه می‌دارند، کامنت ها را برداشتم. اینطوری از دوستانی که گاهی چنین اراده‌ای برای کامنت گذاشتن دارند پوزش می‌طلبم و برای درگذشتگان طلب مغفرت خواهم نمود. 
2- یکی هست که توی کوچه‌ی شرکت فروشنده‌ی دوره گرد محسوب می‌شود. اما آدمی است که اصلا فاصله‌ها را رعایت نمی‌کند.  یعنی رد می‌شود و شعار کاری‌اش این است: آب گرمکن، بخاری، شوفاژ ...  ولی بخش اول را خیلی نابهنجار و چسبیده به هم ادا می‌کند که نتیجه چندش آور است: آبِ گرمکن...  یک سری هم هستند که حسابی واردند و با تغییر صدای حرفه‌ای بلند گو و یا نوارهای ضبط شده با کیفیتی متفاوت مثل رادیو هفت سعی در نوستالژی بازی و جذب مشتری دارند. مثلا یکی صدایش ناله‌هایی شبیه کارتون بلفی  و لی لی بیت است. بالاخره یک روز کلافه و کنجکاو می‌روم توی کوچه تا طرف را پیدا کنم و ببینم ماجرا از چه قرار است. یک نوار ضبط شده و مردی که بی تفاوت دارد آرام آرام رانندگی می‌کند. یکی دیگر هم هست که با صدای ناله و زاری یک پیرمرد در حال احتضار ولی پیاز و سیب زمینی فروش، با وانت قراضه‌اش کوچه را سیر می‌کند. این یکی را هم چک کردم و پی بردم که راننده‌ی جوانش پدر پیرش را مجبور کرده است نوار  سیب زمینی، پیاز و غیره را برای توی ماشین و بلندگوی آن، پر کند. 
3- یک چند وقتی است ماهواره ندارم و دلم برای سالی تاک و البته بخش مهمی به نام زرشک طلایی تنگ شده است. توی برنامه‌  درباره‌ی ترانه‌های بی محتوای لس آنجلسی بدترین ترانه ها معرفی می‌شدند. اینگونه بود که اولین بار  موسیقی های  شماعی زاده، شهرام همیشه شب پره و قاتل امام زمان – زنی که سبیل  دارد- شهرام صولتی، مورد نقد و واکاوی قرار گرفت که الان نوتهای کوتاهم در این باره را به درستی پیدا نمی‌کنم.  
4- امیر تتلو و داستان ترانه‌ی کی از پشت لباستو می‌بنده برگرفته از متن و تصویری از فیلم  علی سنتوری ساخته‌ی مرد نارنجی پوش، داریوش مهرجویی: خیلی از کارارو با من می‌کردی... الان که نیستی... ولش کن. اینقدر با حسرت این ولش کن را می‌گوید اینگار برای چهارشنبه سوری آماده می‌شده است و حالا تمام سیگارتهایش نم کشیده و ولش کن، فدای سرم. 
به هر حال این نوع مسایل مرتبط با نوعی از تربیت به نام تربیت صورتی برای پسران است که در لینک زیر می بینید: 
5- همکار  زبان درازی دارم که تقریبا خیلی ناراحت این است که زودتر از ما به مجموعه نپیوسته و پیوستگی کافی با مدیریت ندارد.  برای همین این دفعه به کنایه گفت: به هر حال اینایی که زودتر اومدن و مدیرن  و اینا. 
- میدونی برای چی ملت خدا پرست شدن؟ 
: نه چطور؟
- برای اینکه خدا هم زودتر از همه به وجود اومده و الان مدیره. 
امیدوارم قانع شده باشد و آن میخ آهنین در سنگ رفته باشد. 
6- یک مشکل اساسی دارم. نمی‌توانم بروم مرخصی. دلیلش هم ساده است. یک مذهب جدید دارم. هر جایی که قرار است محل کارم باشد راحت و آرام مشغول نوشتن هستم. اصلا سخت است که یک روزش را بزنم بیرون و بگردم. کجا بگردم؟ انگار قند خونم پایین می‌افتد. وقتی چایی‌های مداوم شرکت نباشد، دقیقا وسط خیابان یا توی یک مهمانی که هر دقیقه چایی سرو نمی‌کنند، گلویم خشک می‌شود. دستهایم شروع به خارش می‌کنند و یکی پس از دیگری مشکلات دیگر بیرون می‌ریزند. نشستن ونوشتن، چک کردن اینترنت هم چند ساعت یک بار و یا هر ساعت چند بار، قدم زدن تا شعاع بیست متری میز محل کار. بقیه‌اش توان فرساست.
7- ظهور و بروز عبارتهایی هستند که هنوز معنی دقیقش یا ترکیبش را نمی‌دانم دقیقا مثل apply    و   ok  که خیلی از آدمها پشت سر هم به کار می‌برند. حسابی از این بابت گیج و ویج هستم. 

                                                 قالیشویی شب عید  و شور و حال مربوطه