360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

کودکی ایوان- تارکوفسکی- 1962

چقدر تلخ بود. و البته باز هم نقاشیهای زیبای تارکوفسکی، آب، تاریکی نزدیک به مطلق فیلم - از لحاظ نوری- و نداشتن حاشیه های ماجرایی به عمد، برای اینکه بیشتر و بیشتر در این رطوبت و سرما و خشونت زندگی ایوان غرق شویم. ایوانی که هرگز بزرگ نشد. 
کودکی ایوان به نوعی فیلم تارکوفسکی درباره ی بخشی از خشونت جنگ است که به عمد تارکوفسکی راجع به قسمت زیادی از وقایع به عنوان تحلیل  های اجتماعی از جنگ جهانی دوم و ارتباط آن با فضای روسیه، غافل شده است. 




سینمای کلاسیک - فیلم رز ارغوانی قاهره - The Purple Rose of Cairo

فیلم رز ارغوانی قاهره - The Purple Rose of Cairo - 1985-
باز هم کنش دراماتیکی که از فیلمهای کلاسیک سراغ دارید فیلم را یک جور خیال پردازانه و دلخواه، برای یک بار دیدن  و وقت گذراندن، جذاب و خواستنی کرده است. داستان مردی که از پرده سینما بیرون می آید و در دنیای واقعی- خیالی زنی رنج کشیده، قرار است او را نجات بخشد. سوژه ی انتخاب شده موتوری قوی برای خلق دیالوگهای زیبا برای فیلم، به دست فیلمنامه نویس داده است. باز هم ذهن مقایسه گر بنده، می رود سراغ سازنده های داخلی که حتی در خلاقانه ترین حالت نیز سوژه را رها نموده و اغلب به خاطر زود انزالی و عجله کردن در پرورش محتوا، میانه و پایان بندی را خیلی ساده و سطحی رها می کنند. کاش ما از کلاسیهای دنیا دوره ی آموزشی مناسبتری برای سازنده ها و نوازنده های ایرانی درست کنیم و خوراک دلپذیر تری علاوه بر کباب ترکی و فست فود فراهم کنیم. 
فیلم فانتزی دقیقا برای رفع سردرد مناسب است. فیلمهای فانتزی می توانند بی کیفیت و نوستالژیک نیز باشند. 

فیلم زندگی دیگران -2006

فیلم زندگی دیگران داستان زندگی یک مرد سوسیالیست که تحت نظر نیروهای امنیتی آلمانی است و ماجراهای مربوط به شکستن دیوار برلین در آن روایت می شود. 


در قراری با نویسنده ای این چنین می گوید: 

نویسنده: دیگه نمی تونم تو این کشور بمونم. 

نه مردم درستی داره نه آزادی بیان. 

از طرفی این همون سیستمیه که ما ازش برای نوشتن الهام می گیریم. نوشتن درباره زندگی شیوه ی زندگی مردم. شیوه ی واقعی زندگی اونها. 

این شاهکاریست که از درون ما نشات میگیره. 


ولی واقعا ازش متنفرم ...

امیدوارم در زندگی بعدیم یه نویسنده بشم. 

http://www.imdb.com/title/tt0405094/


یکی از بهترین تصویرها وقتی اتفاق می افتد که مامور امنیتی تنها، با شنیدن صدای بغلم کن از سوی زن نمایشنامه نویس - یا نویسنده طبق توضیح IMDB- خودش را بغل کرده است. 

البته جایی هست که نویسنده - گئورگ- بعد از شنیدن خبر خود کشی دوستش سعی می کند در سکوت پیانو بزند، واکنش مامور امنیتی که حال گلچین ادبی برشت را هم از رویش عشق خوانده، باید بیننده را تحت تاثیر قرار بدهد. چیزی به نام فرهنگ موسیقی در آلمانیها که باهاش عجین شده اند. نمی دانم... ولی به نظرم ما ایرانیها در چنین موقعی سعی می کنیم مثلا بلافاصله در خانه متوفی جمع بشویم. 


فیلم به نوعی روایت هالیوودی جذاب دامن زده است. بارها مسایل اجتماعی در رویه ی این طور فیلم ها و سوژه ها مطرح شده است ولی مهمترین چیزی که برای آدمهای امروزی جذاب است به نظر مسایل شخصی آدمها در موقعیتهای اجتماعی مختلف است. 

باز هم اینجا درگیری مامور امنیتی با سوژه را می بینیم که در نسخه های زیادی از فیلمها و داستانها اتفاق افتاده و اصلا به ذات جذابیت دارد. و همچنین عشق، چیزی که انرژی زیادی برای بار کردن قصه دارد. جایی که ذهن مخاطب با هر تلنگری حتی افتادن یک لیوان هم می تواند تحریک شود. 

بخشی هست که مامور امنیتی با هنر پیشه زن وارد گفتگو می شود. مامور امنیتی نقشی خدای گونه دارد و به نظر قرارداد کامل و قائمی برای گفتگو دارد که بی چون و چرای اضافی با زن هنر پیشه انجام می دهد و به نظر خیلی به جا است. 

فیلم مصائب آنا - اینگمار برگمان

نویسنده ای که در گوشه ای زندگی می کند و به نظر باید هزاران بار مورد بررسی و واکاوی قرار گرفته باشد. اما اینطور نیست. نویسنده ای که ریش دارد و خدای گونه معشوقه ی غیر مجاز زن همسایه است. زنی که تصوری دوست داشتنی از یک خدای ریش دار را تا بزرگسالی خود به همراه می کشد. 

اما آنا یعنی زن - مادری که مدتی را با این نویسنده زندگی می کند، زنی است که سرگشتگی برای حالات چهره اش در سراسر فیلم، عبارت کم و تقلیل دهنده ای است. در میانه ی فیلم مردی از همسایه ها که دچار بی عدالتی در یک دادگاه شده است از سلوک اجتماعی خود دست برداشته و به نظر می رسد عامل جنایت - کشتن گوسفندها- باشد. او شاید به خاطر تحمل نکردن بار این بی عدالتی دست به خود کشی می زند و برای آندریاس نامه ای می نویسد. سکانس بعد از این ما درون زندگی آنا و آندریاس هستیم. دو تا نویسنده و مترجم که طبق همان واقعیت قدیمی که نمی دانم چقدر صحیح است، آدمهایی ناکام هستند. یعنی یک بار ازدواج کرده و بچه دارند و الان به - سرطان روح- شان می پردازند. بهترین راه برای ترمیم بینشان که به ملقمه از عشق و نفرت کشیده است، یک مسافرت است. اما دیوار بین روح نویسنده در اثرش و خود واقعی اش، حتی برای همسرش نیز قابل برداشتن نیست. نویسنده با چشمانی اشکبار آزادی را نوعی تحقیر می داند:

بعضی آدما فکر می کنن حق دارن بهت بگن چی کار کنی 

تحقیر با حسن نیت

اشتیاقی برای پایمال کردن یک چیز زنده 

من نمردم اما بدون احترام به خودم زندگی می کنم

...

بدترین مردم کسانی هستند که کمتر شکایت می کنند 

سرانجام ساکت میشن. 

....

در زوج همسایه آلیس زنی که خیانت کار است با فلسفه ای علیه اینکه کسی نباید رنج بکشد و یا دنبال عدالت و نجابت وقت خود را تلف کند. همسر او تقریبا چشمی خدای گونه برای عکس گرفتن از حالات مختلف انسانی دارد. 

و در بخش پایانی تنهایی بی پایان و واجب نویسنده با  دروغهایش که خیلی خطرناک نیست، یک جور پایان بندی که باید به هر صورت هر فیلمی داشته باشد. 

فیلمی درباره ی دو زن یکی به دنبال حقیقت و عدالت و نجابت و دیگری خلاف آن - آلیس- به علاوه ی دو مرد خدای گونه یکی نویسنده ودیگری عکاسی که از تمام عواطف انسانی خبر دار است. 

تارکوفسکی - استاکر- سینمای معنی گرا

تارکوفکسی مصاحبه ای دارد که در انتها آورده ام.بعضی فیلم ها را باید سالی و ماهی یکبار دید

مثلا - استاکر - یکی از اینهاست. از وی اچ اس تا بلو ری 

غریب است و بدون خلاصی - سلامتی روح آدم را دچار رطوبت می کند. مثل یک بخشی که حرف از انعطاف می زند. تکه های بامزه هم زیاد دارد مثلا یکی که نویسنده است و باید دور و برش زنها زیاد باشند. به اندازه ی کودکی آدم ناب و دست نیافتنی است. مثل اولین باری است که یک جای خوب رفته اید.
واقعا وسطهای فیلم برای بار چندم غافلگیر شدم. حس می کنید تمام حرفها و فلسفه های دنیا بازی است. اصلا یک ابر متن قوی آن زیر هست که آدم را می گذارد توی محلولی قوی تر از آب تا کلا اکسید بشود.


گفتگوی " تام لسیکا " و " آندری تارکوفسکی " است که در تاریخ 16 / 4 / 72 انجام شده و در سال 1993 به چاپ رسیده است .

من آن روز خیس و خاکستری را در فروردین 1972 ، خوب به خاطر می آورم . ما کنار پنجره ای باز نشسته بودیم و درباره چیزهای گوناگون حرف می زدیم که ناگهان بحث به سمت فیلمی از " اوتار ایوزلیانی " به نام " روزی روزگاری ، پرنده ای سیاه و آوازه خوان می زیست " رفت .
تارکوفسکی گفت : (( فیلم خوبیه . ولی یه کم ، می دونی ، یه کم زیادی... زیادی ...)) . 
ادامه مطلب ...