360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره
360 درجه

360 درجه

روزمره -ادبیات داستانی و غیره

کتاب خواندن با ترس و لرز

آدم همیشه در یک مکان عمومی می‌ترسد. منظورم ترس از دزد نیست. اینطوری که صدا و سیما همه را خوب و پاک دست نشان می‌دهد، مردم خودشان باور می‌کنند و مشکلی از آن دست ندارند.  عمده‌ترین ترس، ترس از این است که خوابتان ببرد و وقتی به یکی از بخشهای وسایل نقلیه‌ی عمومی تکیه داده‌اید، تکه‌ای آدامس بچسبد به موهایتان، فدای سرتان اگر انقلاب بودید می‌توانید به اولین کتاب فروشی معتبر مراجعه کنید و یک کتاب – لکه بری برای احمق‌ها- صراحت لهجه در ترجمه- برای خودتان بخرید. در موارد تخصصی‌تر می‌توانید از – کتاب مستطاب لکه بری، یا دانشنامه کامل لکه‌ها، استفاده کنید. اگر این کتابها را ندارید و پول خریدش را هم ندارید. بی خود بهانه ی مستاجری و بی جا و مکان بودن را نتراشید. این کتابها فقط به درد این می‌خورد که در آینده‌ی نزدیک یا دور، پزش را به پسر و یا دخترتان بدهید. امیدوارم آن روز مواظب روحیات تین ایج گرامیتان باشید که لازم نشود شما را مخفی کنند.  
همینطوری در همین زمانه کتاب خوان بودن یک جور ترس دائمی در خودش دارد، اینکه در یک مکان عمومی همیشه کارهای دیگری غیر از کتاب دست گرفتن، دنبال کتاب گشتن، کتاب خریدن، کتاب دادن، کتاب گرفتن، درباره کتاب حرف زدن  می تواند شما را تا حد زیادی معقول تر نشان بدهد. برای همین، دوست عزیز از این کارها که با کتاب می کنند و در بالا آمده است به شدت اجتناب نمایید. در عوض همیشه این فرصت را دارید که  کسی بهتان نگوید: تو آدم فانتزیی هستی؟  از این آدم بیخودایی که همش تو کتابن؟ حالا کجای دنیا آتیش گرفته؟  واقعا توش پول هست؟ حالا که چی بشه؟ 
بنابراین برای جلوگیری از هر گونه سوء تفاهم رفتاری، جسمانی در یک مکان عمومی ترس و لرز لازم را از خود دور نموده و اعمال و شئونات زیر را انجام دهید: 
1- همیشه حتی الامکان با حداقل یک - طرف مقابل - در مکان عمومی ظاهر شوید و در غیر اینصورت درباره ی چنین ظاهر شدنی با دوست هم جنس خود حرف بزنید. در غیر اینصورت ملزم خواهید شد در یک مکان عمومی تر مانند رختکن باشگاه بدن سازی، بالاخره حرف بزنید. لطفا با خود به خاطر داشته باشید  که دیر حرف زدن بهتر از هرگز حرف نزدن نیست؟ 

2- برای برون رفت از وضعیت بی کاری و  جلوگیری از شمارش آدمها - به دلیل خواب آلودگی در طول روز- حتی الامکان از یک وضعیت - به شمار- Behshomar- (هیز بازی سابق) بهره ببرید. اینطوری به تمام اطراف و اشکاف لباسهای جدید مسلط می شوید. حتی می توانید بعد از 21 روز کار عمومی، به صورت نیمه حرفه ای بالاخره بوتیک خود را دایر نمایید. 
3- تکنولوژی -  چیز - خوبی است، پس به همین ابهام ادامه داده و حتی الامکان همیشه یک جور - دستاویز- gadget - تکنولوژیکی برای خود به همراه داشته باشید. حتی می گویند پیامبران جدید الظهور در سراسر دنیا، اینطوری مردم را دعوت می کنند. برای بهترین برنامه های دعوت از سایت کافه بازار اپلیکیشن مورد نظر را بیابید. لازم به ذکر است اگر در این مورد موفق نشدید.  Plan B  - حمله نظامی به خلیج فارس خواهد بود. باز هم سایت کافه بازار به احتمال قوی ناو مور نظر را برای شما تجهیز خواهد نمود. 
4- از آنجایی که هنر نزد ایران است و بس، حتی در آشپزخانه های سازمان ملل و بالای سر سرآشپز آنجا نیز نصب شده است، یکی از بهترین روشهای تازه نگه داشتن خویشتن، خواندن آواز تو دماغی در یک مکان عمومی است. مخصوصا می توانید در نزدیکی یک آدم کم حرف بهترین انعکاسهای تحریری خود را در وجنات و حسنات مخاطب نزدیک و دور خود مشاهده نمایید. لازم به ذکر است، سعی نمایید در غالب موارد از شاه بیتهای ادبیات فارسی استفاده نمایید: 
5- یار با ما تشله بازی می کنه (به تحریر) : ترجمه فارسی  Google  translate- دلداده از طریق بازی تیله به ما می کند. چه زمانی برای پروژه‌ی به این بزرگی لازم است که درست شود؟ پاسخ: زمانی که به اندازه‌ی کافی خانم بی شوهر فوق لیسانس کامپیوتر از ایران به گوگل مهاجرت کنند و ذهن توسعه دهندگان نرم افزار در گوگل را باز کنند. 

تاریخچه تقریبا همه چیز- تاریخچه‌ی ما

آلبرکامو یک جمله ی معروف دارد به این مضمون که  مردان اهل نمایش هستند و زنها تماشاچی آن هستند. توی این مردها کلی بدن ساز و عزیزم چه هیکلی هستند که نمایشهای جالبی اجرا می‌کنند. یک عده از دوستان شفیق هم هستند که همکاریم و به انواع ورزشهای سازمانی مشغولند. یعنی ماهی دو دفعه از طبقه‌ی دوم اسباب کشی می‌کنند، گردگیری می‌کنند. کاغذ دیواری نو می‌زنند به دیوار، منشی جدید استخدام می‌کنند   و می‌روند طبقه‌ی چهارم، بعد با بهمن همین امسال دعا می‌کنند بر گردند همان طبقه، چون زانو درد گرفته‌اند و آسانسور هم خراب است. در این بین زنانی هم هستند که تمام این ورزشها و نمایشها را باور می‌کنند.
1-     دوید و آمد و خودش را رساند به آسانسور. گوشهایش را انداخته بود بیرون چون چیز مناسب‌تری برای بیرون انداختن همراهش نبود. پرسیدم : شمام جابجا شدین؟
توی درز آسانسور زل زده بود که برگشت و خیلی جدی مثل جلسه‌ی پایان نامه، گفت: ما هولدینگیم، کسی نمیتونه ما رو جابجا کنه.
2-     داشت نصیحت می‌کرد بعد گفت: حالا از من گفتن، سال دیگه من توی اتوبان تهران قم مرحوم می‌شم، ولی تو می‌گی خدا بیامرز خوب راهنماییم کرد.
گفتم: حالا چرا تن ماهی رو نمی‌جوشونی ؟
-         این همه قرعه کشی شرکت می‌کنیم برنده نمی‌شیم، حالا این باکتری خفن تن ماهی می‌شه نصیب ما بشه؟ این انصافه؟ آقا جان ما اصلا اهل رحمت نیستیم. ما شانس نداریم. تند هم می‌ریم. خوب هم می‌ریم.
3-     گفتم : برادر تو چرا اینقدر تعارفی هستی؟
گفت: ما اهل تعارفیم کلا. مثلا به جای تریاک و سیگار و اینها می‌گیم: رساندن غبار غلیظ به حلق مبطل روزه است.
4-     درباره‌ی خانواده‌شان صحبت می‌کرد. اینکه پدرش اگر سفر خارجی برود تایلند، شهر خانواده -پاتایای سابق-   نیست. راست می‌گفت. از اون خانواده‌هاش نبودند. من هم سعی کردم این داستان بلند و زیبا را گوش کنم. آن لیدی هم ادامه می‌داد: بابام هرسال خودش پوشالهای کولر رو عوض می‌کنه.
-         آخه طرفای شما که ساخت و ساز نیست، که خاک بگیره خراب بشه.
-         نه خوب. ما خونوادگی یک سری کارها رو هر سال انجام می‌دیم: تعویض پوشال کولر، زدن رنگ آبی به کف استخر، سفر درست و درمون.
-         همین؟
-         خوب آره چون خونواده‌ی ما اقعا اهل مبل عوض کردن و دامبال و دیمبوی الکی نیستن.
5-     اول برادرش آمد با همان عرق‌گیر نشست روی مبل و یک سلام دهم ثانیه‌ام به سمت ما حواله داد. خودش هم بالاخره از توی اتاق پیدایش شد. آمد و سلام و احوال پرسی کرد.
گفتم: امیر قبل از اینکه بریم سر پروژه
-         بگو.
-         امیر شما همه باید با عرق گیر بگردین تو خونه؟
-         آره تازه بابام هم الان می‌آد همینطوریه.
-         بعدش می‌دونی عرق گیر همینطوری خالی خالی هم جرمه؟
-         باشه ولی ما همه اعتقاد داریم مرد باس با عرق گیر بشینه و مشکلاتش رو حل کنه.  

پ.ن: ما بر این باوریم که نوشتن مطالب لوس فقط برای فراموش کردن و طی کشیدن کف- دقیقا معلوم نیست کجا- به کار می رود و ارزش ابتذالی دیگری ندارد. 

پرسشنامه مارسل پروست- من و پروست- رولان بارت

گاهی برای خوب و بد یافتن هنر و هنرمند باید دست به دامن کلاسیک ها شد. مارسل پروست یک پاسخ و پرسشی دارد که بخشی از آن اینطوری است: 
او بدترین بدبختی را جدا شدن از مادر می‌داند، همان چیزی که از دق الباب در جستجوی زمان از دست رفته، هر وقت و در هر سنی که به سراغتان آمد و تن مهیب و جان اژدها گونه‌اش را به هیکل نحیفتان پیچید، در خواهید یافت. مثل خیلی‌ها خوش بختی برایش بودن با کسانی بود که دوست داشت با آنها در تماس باشد، زیبایی های طبیعت را همیشه در کنار داشته باشد و همچنین گاه گداری از زیر لحافش برخیزد و به تماشاخانه‌ای فرانسوی برود. اما دردی که به عنوان بدترین کاستی زندگی معرفی می‌کند، درد زندگی عاری از نوابغ است. دردی که جماعت ایرانی الانی به شدت درش غوطه می‌خورند و می‌خوریم. مارسل پروست شخصیت داستانی مورد علاقه‌اش آدم رمانتیکی است که تجلی آرمان‌اند و نه تقلیدگرهایی که هر دوره، برکه‌ی هنر را آلوده می‌کنند. او در بین شخصیتهای تاریخی به علایق معلم‌های دینی ما بعد از گوستاو لوبون اشاره‌ای مستقیم دارد: سقراط، پریکلس، محمد(ص)، پلینی پسر و اگوسین تری.   
پروست در این پرسش و پاسخ درباره‌ی زنهای مورد علاقه‌اش هم حرف می‌زند. او زنهای نابغه با یک زندگی عادی را دوست دارد. مردهای با ذکاوت و شریف نیز علاقه‌ی اصلی او در دنیای مردانه است. پروست مثل خیلی از نویسنده‌ها خصلت نیکو را به هر فضیلتی که در خدمت یک مرام خاص نباشد، می‌شناسد. این بخشها را شما می‌توانید در کتاب پروست و من  به قلم رولان بارت بخوانید. امد اخوت نیز مترجم این اثر گرانبهاست. 
رولان بارت داستان را از آنجا شروع می‌کند که دوتا کوچه پایین تر از خانه‌شان مارسل پروست داشته است رمان در جستجوی زمان از دست رفته‌اش را تکمیل می‌کرده است و او طفلی دو ساله بیش نبوده است. بارت از جسم خودش شروع می‌کند. از یک جور بیماری که به تجویز دکتر بایستی به خاطرش وزن کم می‌کرد. پدیدار شناسی و اسطوره شناسی وزن کم کردنش زیباست. بارت است دیگر. موجز و دقیق. حتما برای شما گفتارها درباره‌ی مارسل پروست جذاب است. پس حداقل دو اثر دیگر می‌شناسم که خودشان آثار مهمی هستند و می‌توانید درباره‌ی مارسل پروست بخوانید: آقای پروست، کتابی با قلم خدمتکار مارسل پروست و حاوی مشاهدات او از این نویسنده و همچنین کتاب ژرژ پوله به نام فضای پروستی که اثری در خور توجه از دریافت نویسنده درباره مارسل پروست است. 

پ.ن: وقتی که نوجوان بودم، البته نوجوانی به سن و سال نیست، دو حالت برایم اتفاق می افتاد: یادوست داشتم زودتر در جستجوی زمان از دست رفته را هم به لیست کتابهای خوانده شده ام اضافه کنم و یا اصلا با بی قیدی تمام بگویم اصلا حال نمی کنم و نخوانم و بروم. به قول علمای خطرشناس، این دومی خطرناک تر است، درد نوجوانی در نویسنده دردی است که بیشتر به رختخواب ختم می شود ولی درمانی سهل و آسان برایش وجود ندارد. 

پن کیک

لخته‌ای از مخلوط کرم رنگ را با چنگال برمی‌دارم و دوباره پرت می‌کنم روی باقی مخلوط. با شدت بیشتری این کار را میکنم. چرا همه چیز زود می‌سوزد و می‌رود پی کارش؟ چرا فکر می‌کنیم. این همه از فکرهای مختلف آویزان می‌شویم. کاربلد بودن، دوست داشته شدن، زحمت کشیدن و همیشه از زمان عقب بودن. این لامصب کجاست؟ این یکی چرا خودش را هیچ کجا نشان نمی‌دهد. مخلوط نرم آماده را می‌ریزم توی تابه که چرب کرده‌ام.  

 دیگر کجاها را چرب کرده باشم خوب است؟ زود دارد خودش را نشان می‌دهد. ازخودش عرضه نشان می‌دهد و وسطش پف می‌کند. چقدر کم. این همه ببر و بیارهای عجیب غریب که آدم توی زندگی‌اش دارد. از غذا خوردن متنفرم. پشت و رویش می‌کنم و منتظرم تا این مراسم تمام شود. غذای گرم هم دیگر باید از جلوی چشمم رم کند. همینکه‌آماده شوم می‌خواهم برای همیشه گاز را خاموش کنم. هیچ راهی برای بیرون رفتن از این ماجرا نیست. خوردن، خوابیدن و هر چیز دیگری که فکرش را می‌کنم. دلم را زده است. حتی طبیعت اردیبهشت را باید تحمل کرد. یک جور لشگر کشی خودستایانه توی شقایقهای باغچه دیدم. کی راهشان داده بود آنجا؟ همچین گوشه باغچه هم جا گرفته بود عین مستاجرهایی که دارند مظلوم نمایی می‌کنند. چند تا از گلبرگهای عوضی‌اش هم ریخته بود  روی موزاییک قدیمی حیاط. خودزنی را به نظرم آدمها از گلها یادگرفته باشند.


 

یک وقتی به یکی از دانشجوهایم گفتم مهمترین چیزی که برای دستیابی به یک مهارت لازم دارید تقلید است. از استیل رفتاری آدمهای موفق در هر زمینه‌ای که فکر می‌کنید تقلید کنید. ادا دربیاورید. دستها را همانطوری در جیب قرار دهید و برای نصف دنیا واقعا همان آدم باشید. خوب اینجا کار شما تمام نیست. این فقط برای هفته‌ی اول خوب است. هفته‌ی اول را هیچ کاری نکنید جز اینکه ادای آن آدم را دربیاورید. بروید توی پارک، خیابان، پشت ترافیک و حتی در خانه و قبل از اینکه لباس راحتی بپوشید ادای آن آدم را دربیاورید. اما مساله به همین سادگی نبود. همیشه آدمی توی تصورات ما هست که اصلا تصویر درست و درمانی ندارد. یک آدم بی صورت و بی ادا که خیلی وقت نمی‌کنیم ببینیم دارد به چی فکر می‌کند. توی هرنسلی هست. شاید بخواهیم شبیه یکی از فیلسوفهای قرن اخیر باشد. شبیه یکی از آدمهایی که حسابی دور و بر خودشان را تکاندند. بعد یک قدم جلوتر می‌بینیم که خسته‌ایم. خسته می‌شویم  ازاینکه فیلسوف باشیم از اینکه به هرحال گوشت و پوستمان احتیاج یه یک جور تنفس بی‌دلیل دارد. قدم زدن توی آفتاب هم حالمان را از آن فیلسوف بی شکل بیرون نمی‌کند. فیلسوفی که هیچ دلهره‌ای ندارد جز اینکه به مسایل بزرگ و متفاوت دنیا فکر کند. اصلا نمی‌شود آدم برای هر چیزی فکر کند. خیلی خسته کننده است. وقتی آدرنالین  خونتان پایین آمده است، یک دم نوش ساده یا دیدن یکی که کمی هم آشناست توی جایی که هوایش قابل تحمل‌تر از جاهای دیگر است یک جوری ذهن آدم را چرب می‌کند. یکی که بغلت کند. مثل یک جور پتوی خنک و سبک بهار پاییزه. طوری که اصلا نمی‌دانی گرمت است یا سردت ولی این بازی و این پیچیده شدن توی پتو را دوست داری.  بی‌خوابی و فکر می‌کنی از قدیمی‌ها اصلا نمی‌شود انتظار درست و حسابی داشت. همه را سعی می‌کنی با – زمانه عوض شده است- بتارانی جایی که نبینند تو هر روز با یکی و چه کوتاه هستی. اینکه خودت عاقل می‌شوی هنوز یک آرزوست. یک جور ورم معده‌ی دائمی است.  برای تلون مزاج خوب است آدم برود عطاری ولی ته عطاری رفتن را در نیاورد. چون اینطوری وقتی توی بزرگراه دارد گاز می‌دهد دوست دارد بزند کنار و ول کند و برود. از یک پله‌ای چیزی که اصلا  برای تقاطع‌های ناهمسطح ساخته شده است. از جایی که همینطوری نقل کلام همه قربونت برم و عزیزم هست بروی یک جای دیگری که همان نگاه ساده‌شان کافی باشد. یا پشت فرمان یک آدم عروسکی ببینم که پوستش کلفت است. هر طوری بشود قابل ترمیم است. هزینه‌های نگهداری‌اش هم پایین است. یک آدم عروسکی باید برای جماعتی که هیچ نفس کشی برایشان باقی نیست دلخوش کن باشد. همینکه کمی درست رانندگی می‌کنند تا مرتب و منظم‌تر به خانه برسند، همین خرده امیدواریهای نابکار که برای بودن زیر سقف این شهر با هم و بدون هیچ هماهنگی قبلی انجام می‌دهند کافی است. 


کمپین آب یخ و خاطره های طلبگی از زبان حاج آقا تهرانی

1- حاج آقا تهرانی از اقامت 9 سال در آمریکا و کانادا خاطره گفته و خبر گذاری ها هم نقل قول کرده اند: دخترها و زنهای کانادا و آمریکا آرایش نمی کنند و پیرزن ها به توصیه ی روان پزشک عمل می کنند.  

وقتی محدودیت رسمی در وجه و کفین متمرکز شده باشد، شما خواهید دید که تمرکز زیبایی در این ناحیه افزایش پیدا خواهد نمود.  ولی جدای از بحث، همیشه یک حاج آقای محترمی از بزرگان دیر خاطره ها یادش می آید. 


2- آقا ما هر چی این اخبار و فیلمهای لذت بخش داعش را تعقیب نمی کنیم نمی شود عصر جمعه و در حال عرضه ی گناهانمان شبکه خبر فیلم شلاق زدن و سربریدن داعش را پخش نکند و جماعتی را غافلگیر نکند. 


3- امروز دریافتم اینقدر آدم مثبتی هستم که حتی پیتزای مختلط هم نمی خورم. 


4- کمپین آب یخ در ایران با محدودیتهای آب بازی به تعارض برخواسته است. برای حل این معضل باید چه کرد؟ 

بهترین خوراک برای سایتها و مجلات زرد به شکل بسته ی فرهنگی  : KIQ کی کیو دعوت کرده به زودی در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت. 


5- در دولت روحانی و یا شاید هم دولت بعد"دو حرف اول" نام و فامیلی مفاسد اقتصادی و دار و دسته اش معرفی خواهد شد. خواهشمند است حتی الامکان منتظر باشید. 


6- واحد مفاسد اقتصادی توانسته است واحدهای ارزی جدیدی علاوه بر تخلف 22 میلیارد دلاری، بله میلیارد و تخلف 650 میلیون یورویی، کشف نماید. این واحد به زودی از - افغانی- به عنوان واحد جدید تخلفات اقتصادی رونمایی خواهد نمود. 


7- خدا را شکر جمشید مشایخی در این حرکت - جنبش سطل یخ - شرکت نفرمودند و الا به هر روی اولین کشته ی این جنبش را به جای می گذاشتند.